فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

در پاسخ افسانه شهادت...!۱

در پاسخ افسانه شهادت...!

نوشته سیدجواد حسینى طباطبایى

پیشگفتار

 

 

انتشار مقاله اى با عنوان «حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) از ولادت تا افسانه شهادت» به قلم آقاى عبدالعزیز نعمانى در فصلنامه «نداى اسلام» شماره سوم، پاییز 1379 که زیر نظر حوزه علمیه دارالعلوم زاهدان وابسته به جامعه اهل سنت منتشر مى شود، عکس العملهایى را در جامعه برانگیخت.

نویسنده براساس گزینش و برداشت خویش از وقایع و حوادث صدر اسلام کوشیده تا تحلیل خاص خود را از شخصیت و حوادث پیرامونى حضرت فاطمه(علیها السلام) ارایه کند.

از جمله اهم مسایل مورد بحث در مقاله مذکور، انکار اختلافات و درگیریهایى است که در پى رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بر سر موضوع خلافت و جانشینى آن حضرت در جامعه مسلمین بروز کرد. همان اختلافاتى که در یک جانب آن اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و مشخصاً حضرت على(علیه السلام)و فاطمه(علیها السلام) و پیروان آنها قرار داشتند.

ادامه مطلب ...

سؤالی از اهل تسنن

پس از مدتها قصد دارم که دوباره این وبلاگ را احیا کنم. یکی از دلایل آن عبور و مرور بیش از اندازه علاقمندان به مباحث مذهبی است. به طوریکه که در یک سال اخیر که این وبلاگ به روز نشده، همچنان با بازدید روزانه بیش از 60 تا 70 نفر است.

ماییم و نوای بی نوایی                                               بسم لله اگر حریف مایی

در اولین بحث از سری جدید وبلاگ می خواهم که برادران اهل تسنن را به تفکر در مورد یک مسئله وادارم.

غالب اهل تسنن توسل به ائمه را شرک می دانند و دلایلی را نیز برای آن ذکر می کنند. از جمله اینکه چگونه مرده ای می تواند جوابگوی انسان زنده ای باشد؟

مهمترین مسئله را می توان در همان آیه شریفه دانست که: «کسانی که در راه خدا کشته شده اند مپندارید که مرده اند بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی می خورند.» تنها پاسخی که در این رابطه شنیده شده است از عقیل هاشمی در شبکه ماهواره ای نور وابسته به اهل تسنن است. وی گفته است که چون نمی دانیم که آنان چگونه زنده هستند بنابراین نباید به آنها متوسّل شد!!!!! جناب هاشمی متوجه نشدند که با این کار تمام عبادات و اصل و فرع دین را دچار تزلزل نموده اند! زیرا کسی که آخرت را ندیده است و نمی داند که آخرت چگونه است، چگونه باید عبادت کند؟ وقتی نمی داند که دقیقاً باریتعالی به چه شکل است چگونه باید عبادت نماید؟! اگر پاسخ ایشان و هم کیشان ایشان این است که عبادت در اسلام مشخص است و باید به همان طریق بیان شده در سنت عبادت کرد، چگونه به آیه قرآن اعتنایی نمی کنند و برای رفع اتهام خویش آن را مبهم می دانند؟! همانگونه که ما نمی نگریم به این که خداوند به چه شکل است نباید به این موضوع هم بنگریم که شهدا چگونه زنده اند!

اما سؤال اصلی که برای متفکران (نه متعصبین) بیان می کنم، این است که: اگر شما رسول الله(ص) را در خواب ببینید حکم آن خواب چیست؟! می دانیم که خواب بر دو وجه است: اول: صادقه یعنی حقیقت و دوم: شیطانی.

چنانچه نعوذبالله کسی بگوید که خواب پیامبر(ص) شیطانی بوده که از اسلام خارج  است. زیرا پیامبری که شیطان بتواند بر او حکمفرمایی کند که شایستگی پیامبری را ندارد! پس می ماند اینکه خواب صادقه یعنی حقیقی باشد. سؤال این است که چگونه ممکن است که کسی که مرده باشد، خواب آن حقیقی باشد؟!

اگر پاسخ دهید که روح رسول الله(ص) است که خواب را حقیقی می کند پس باید بدانید که ائمه علیهم السلام نیز دارای روح متعالی هستند که باید به آن نظر افکند! (در این مورد در تاپیک های آینده سخن خواهیم گفت.) اگر روح متعالی رسول خدا را بر نمی تابید پاسخ به سؤال من چیست؟

پست های بعدی مطالب ما به سؤالات خانمی بنام نفیسه مرتبط خواهد بود. اشان سؤالاتی تکراری را که هر چند بارها اهل تشیع به آن پاسخ داده اند دوباره مطرح نموده اند.

حقایقی درباره خلیفه دوم

متأسفانه اهل تسنن بخاطر اینکه شیعیان حقایقی را در مورد خلیفه دوم بیان می کنند، به مقابله برخاسته اند و سعی می کنند که عمر را بلند مرتبه نشان دهند. اما مراجعه به برخی از کتب اهل تسنن، بسیار عجیب نشان می دهد.
اینان حقایقی را پنهان می کنند که بزرگان آنان، تمام و کمال آن حقایق را بیان می کنند. نگاهی به کتب اهل تسنن می کنیم. ((هر چند که می دانیم، برادران اهل تسنن، به جای تحقیق، همانند برخی دیگر از مطالب این سایت، لقب دروغگو را برای شیعیان بیان می کنند!!!))
امام ذهبی در تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 494 در مورد اسلام عمر می نویسد: «حضرت عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟» بسیار جالب است که در البدایه النهایه جلد 5 صفحه 25 نیز این موضوع را تأیید نموده است.
بسیار جالب است که امام ذهبی در همان کتاب تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 267 عمر را شخصی کند ذهن و دیر فهم معرفی می کند. به گونه ای که عنوان می کند که عمر طی 12 سال سوره بقره را یاد گرفت و به شکرانه آن یک شتر قربانی کرد. «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.» جالبتر اینکه در کتب کنزالعمال جلد11 صفحه 79، الدرالمنثور جلد2 صفحه249، احکام القران، جصاص حنفى جلد 2 صفحه 110 نیز بیان شده است: «عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال.» منظور آن است که آیه کلالة را درک نمی کرد.
از نکات جالب توجه این است که عمر، حکم تیمم را نمی دانست. اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند!!!!! امام نسائى در سنن نسائی جلد1 صفحه 168 چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء..» امام بخارى همین حدیث را در صحیح بخارى جلد1صفحه 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهما آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود.
عمر و فرزندش حتی از مسائل ساده اسلامی هم آگاهی نداشتند. به گونه ای که امام مالک در کتاب الموطا جلد1صفحه 60 بیان می کند که «عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً» یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد. امام ترمذى هم در سنن الترمذی جلد1صفحه18 مى گوید: عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» یعنى هنگامى که پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن. و امام عسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: البول قائماً أحفظ للدبر. یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند. فقط سؤال اینجاست: اهل تسنن طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى که در سنن ترمذی جلد5 صفحه 63 آْمده، آیا از پیامبر که طبق اعترافات بالا آمده، تبعیت می کنند و نشسته بول می کنند یا از عمر که تقلید می نمایند و ایستاده بول می کنند؟
بسیار جالب است با این همه نادانی که از عمر دیدیم و شنیدیم و تمام آنها را کتب اهل سنت بیان نمودند، اهل تسنن ادعای فراتر از پیامبری برای عمر دارند و در این میان خودآگاه یا ناخودآگاه به ساحت مقدس پیامبر(ص) نیز توهین می کنند.
در صحیح بخارى کتاب التعبیرصفحه 2982 کتاب الانبیاء 3392 کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142 بیان شده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است!!!
امام بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...» و نیز الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه جلد12صفحه 178 ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر بیان شده: به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب!!!!
آیا به راستی کسی که این همه خطا و اشتباه داشته است، می توانسته پیامبری نماید؟؟؟ یعنی واقعاً اهل سنت، عمر را برتر از خاتم الانبیا می دانند؟ آیا این خود شک به رسالت پیامبر نیست که یک شخص پر اشتباه و خطاکار را بالاتر از پیامبر اسلام می دانند؟ آیا غیرمسلمانان چنین چیزی را بشنوند، به اسلام و پیامبرش با تعجب نگاه نخواهند کرد؟؟؟

سایت پخش آماده پذیرایی از دوستان شیعه و سنی جهت مناظرات می باشد.

ابوبکر یار غار پیامبر نبود!

از بزرگترین مشکلات اساسی اهل سنت و وهابیون این است که هیچگاه نخواسته اند بپندارند که تحریفات واقعی و عظیمی در مکتبشان رخ داده است. یکی از این مشکلات و معضلات دروغی است که در مورد یار غار پیامبر به خورد اهل سنت داده اند، تا جاییکه اهل تشیع نیز آن را باور کرده اند.
اعتقاد اهل تسنن در این است که در زمان هجرت به همراه پیامبر(ص)، کسی نبود جز ابوبکر.
اما در کتب خود اهل سنت هم چنین چیزی بیان نشده و آن را رد کرده اند. به همین دلیل نگاهی می اندازیم به کتب اهل سنت در این باره:


درکتاب البدایه و النهایه جلد 3 صفحه 176 آمده است که ابن بکر یا بطور کاملتر عبدالله بن بکر بن اریقط راهنما و همراه پیامبر بوده که به همراه حضرت رسول(ص) به سمت مدینه در حرکت بودند. شاید برخی بگویند که نفر سوم ابوبکر بوده است. اما باید بدانند که قرآن همان دو نفر را اعلام نموده است. در آیه 40 سوره توبه اشاره شده است که دو تن در غار حاضر بوده اند و پیامبر به همراه خود گفته که نترس که خداوند با ماست. بنابراین نمی توانسته ابوبکر هم به همراه پیامبر باشد.
از سویی دیگر شما در هیچ کجا نخواهید دید که ابوبکر به این فضیلت اعتراف کند و بگوید که وی همراه پیامبر در غار قرار داشته است. کما اینکه وی در سقیفه به کمتر از این اشاره کرده است و گفته: «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة». شما می توانید این مطلب را به وضوح در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 مشاهده کنید.
باز هم می توان مدارک و دلایل دیگری را نیز در کتب اهل سنت دید. مثلاً در کتاب لسان المیزان جلد 5 صفحه 115 عسقلانی گفته است که از تابعین کسانی بوده اند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بوده اند. مانند ابوجعفر مؤمن طاق.
از مهمترین مدارک که می توان به آن اشاره کرد، سخن عائشه دختر ابوبکر است که در کتب صحیح بخاری جلد 6 صفحه 42 و تاریخ ابن اثیر جلد 3 صفحه 199 و البدایه و النهایه جلد 8 صفحه 96 و همچنین در الاغانی جلد 16 صفحه 90 به آن اشاره کرد این است که عائشه گفته است که هیچ آیه ای در وصف ما نازل نشده است.
از سویی دیگر در صحیح بخاری جلد 1 صفحه 128 و کتاب الاذان جلد 4 صفحه 240 و کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهق جلد 3 صفحه 89 و فتح الباری جلد 13 صفحه 179 و جلد 7 صفحات 261 و 307 اشاره می کند که ابوبکر در هنگام رسیدن پیامبر از سفر مکه به مدینه ـ زمان هجرت ـ در مدینه از وی استقبال کرده و در نماز جماعت گروه اول مهاجرین هم شرکت کرده است. این یعنی اینکه وی نمی توانسته همزمان در دو جا، یعنی هم در سفر همراه پیامبر باشد و هم اینکه در مدینه در نماز جماعت شرکت کرده باشد.
البته موارد دیگری هم وجود دارد که می توان به این دو مورد نیز اشاره کرد: اول اینکه در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 اظهار شده است که اصلاً پیامبر در غار تنها بوده و نیز در کتاب فتوح البدان جلد 1 صفحه 64 آمده که قیافه شناسی که همراه مشرکین بوده است، فقط جای پای پیامبر را تشخیص داده که این موضوع از سوی یحیی بن معین در کتاب تهذییب الکمال جلد 29 صفحه 26 قابل قبول دانسته شده است.
با این تفاسیر متوجه می شویم که حقیقت این است که اصلاً ابوبکر در غار همراه پیامبر نبوده و این دروغی بیش نیست که ابوبکر را در غار گذارده اند و گفته اند که پایش را مار گزیده است و او بخاطر پیامبر فریاد نزده است. باید بدانیم که تمام این دروغها بخاطر این است که برای ابوبکر فضیلت بتراشند و او را با مولای متقیان علی(ع) برابر کنند. در حالیکه کتبشان اعتراف می کند که این فضیلت هم از آن ابوبکر نبوده است.
به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم و به هر دیدی نگاه کنیم، ابوبکر یار غار پیامبر نیست!

برای بحث و گفتگو در این مورد به سایت http://pakhsh-iran.com مراجعه فرمایید.

فضیلت تراشی به دروغ برای ابوبکر

در این پست می خواهیم چند مورد دیگر از شبهات و ایرادات را بررسی کنیم.

اول اینکه برخلاف اعتقاد عده ای از برادران اهل تسنن که فکر میکنند اولین کسی که به اسلام روی آورده است و مسلمان شده، ابوبکر بوده است، در خود کتب اهل تسنن این اعتقاد وجود ندارد و خلاف آن اثبات شده است.

در کتاب تاریخ طبری جلد 1 صفحه 540 آمده است: «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.» و نیز در کتاب فتح الباری جلد 7 صفحه 29 آمده است:«.... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم»

جعل اولین مسلمان برای ابوبکر به آن دلیل صورت گرفته است که برای ابوبکر فضیلت تراشیده شود. در حالیکه در کتب اهل سنت نیز این واقعیت آمده است که علی(ع) اولین ایمان آورنده به فرمان پیامبر بوده است. در نامه محمد بن ابوبکر که در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه ی 188 آمده، چنین بیان می شود: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً» و نیز ابولیقظان در کتاب المستدرک علی الصحیحین جلد 3 صفحه 278 آورده است: «اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق» و نیز در تاریخ طبری جلد 1 صفحه 540 آمده که: «محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین» یعنی: «ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند» بنابراین باید بدانیم که جماعتی قبل از ابوبکر به اسلام روی آوردند و او به هر نحوی که حساب کنیم، اولین مسلمان محسوب نمی شود.

از دیگر نکات جالب این است که اهل تسنن ادعا دارند که ابوبکر در جنگهای صدر اسلام رشادت ها به خرج داده است. در حالیکه ابوبکر در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است؛ چنانچه در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 293 از ابوجعفر اسکافى چنین نقل شده: «لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً» و این در حالیست که با نبود سند تاریخی در مورد جنگهای ابوبکر، فخر رازی در تفسیر خود جلد 10 صفحه 173 مدعی است که: جهاد ابوبکر افضل تر از جهاد علی است!!!! جای تعجب است که جهاد نکرده ی ابوبکر را افضل تر از جهاد علی(ع) می دانند. وقتی که فضیلتی در ابوبکر نباشد، باید هم برای ابوبکر فضیلت بتراشند. معلوم نیست که کدام یک اشتباه کرده اند؟ اما هر کدام که اشتباه کرده باشند، پایه ای از اهل سنت سست خواهد شد.

برخی اعتقاد دارند که خلافت ابوبکر بر پایه اجماع بوده است. اما جالب است که بدانید در کتاب المحلی جلد 9 صفحه 345 از امام ابن حزم آمده است که: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة» و این نشاندهنده ی این است که اجماعی نبوده و علی(ع) و یارانش با این خلافت مخالفت داشته اند. به همین خاطر مشهور است که: «حضرت على(رضی الله عنه)و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است».

در کتب دیگری هم این مطلب عنوان شده است که خلافت ابوبکر نه با اجماع بوده و نه با شورا و فقط با رأی یک نفر یعنی عمر بن خطاب بوده. از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها در الاحکام السلطانیة صفحه 33 و نیز قرطبى مى گوید: «فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لاینعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبی بکر» در کتاب جامع أحکام القرآن جلد 1 صفحه 272 و یا «غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامة لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابة فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الإمامة، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد.» در کتاب الارشاد فی الکلام صفحه 424 و همچنین عضد الدین ایحى: واذا ثبت حصول الإمامة بالأختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» در المواقف فی الکلام جلد 8 صفحه 351 و نیز ابن العربی المالکی (543): قال: «لایلزم فی عقد البیعة للأمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد.» در شرح سنن الترمذی جلد 13صفحه 229 مراجعه کنید. با این تفاسیر چگونه می توان گفت که برای خلافت اجماعی بوده و یا مسلمین به این خلافت ابوبکر راضی بوده اند، در حالیکه کتب اهل سنت برخلاف این موضوع را نشان می دهد. این چگونه اجماع و شورایی است که در کتب اهل سنت رد شده است؟ خوب است که عقلانی به این موضوع نگاه کنیم.

برای بحث در مورد این موضوع به سایت پخش عضو شده و در تالار گفتمان به بحث و مناظره بپردازید.