رسول اکرم «علی» را فرمود تا: یک صاع طعام تهیه کند و یک پای گوسفند هم برآن نهد و ظرفی هم از شیر آماده کند, آنگاه فرزندان «عبدالمطلب» را فراهم سازد تا با آنان سخن بگوید, علی غذا را آمادهساخت و بنی عبدالمطلب را که چهل مرد, یکی بیش یا کم میشدند, فراهم ساخت. همگی از آن طعامخوردند و نوشیدند و سیر شدند و خوراکیها همچنان برجای ماند. اما پیش از آنکه رسول خدا سخنبگوید, ابولهب او را به ساحری نسبت داد و جمعیت متفرق شدند.(۱)
روز دیگر رسول خدا
به «علی» گفت: این مرد - ابولهب - با سخنانی که گفت و
شنیدی, جمعیت رامتفرق ساخت و نشد که با آنان سخن بگویم, بار دیگر همان مقدار
خوراکی تهیه کن و آن را نزد منفراهم ساز. «علی»(ع) میگوید: خوراکی را تهیه کردم و
آنان را فراهم ساختم و رسول خدا مثل روزگذشته
پارهای گوشت برگرفت و پاره پاره ساخت و در سفره گذاشت و
گفت: بخورید به نام خدا. پسهمگی خوردند و آشامیدند
و سیر شدند, سپس رسول خدا به سخن آمد و گفت: ای فرزندان«عبدالمطلب» به خدا هیچ
جوان عربی نمیشناسم که بهتر از آن چه من برای شما آوردهام برای قومخود آورده
باشد. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما
آوردهام, و خدای مرا فرموده است که: شما را به جانب او دعوت کنم.ای «بنی عبدالمطلب»!
خدا مرا بر همه مردم عمومأ و بر شما بالخصوصمبعوث کرده و گفته است «و انذر عشیرتک
الاقربین» و من شما را به دو کلمهای که بر زبان سبک و درمیزان سنگین است دعوت میکنم, به وسیله این دو کلمه
عرب و عجم را مالک میشوید و امتها رام شما میشوند. با این دو کلمه وارد بهشت
میشوید و با همین دو کلمه از دوزخ نجات مییابید: گفتنلاالهالااله
و گواهی بر پیامبری من.(۲) پس کدامیک از شما مرا در این راه کمک میدهد
تا برادر من ووصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟(۳) پس احدی از آنان وی را پاسخ
نداد, اما من که از همهخردسالتر بودم گفتم:
یا رسول ا! من تو را در این کار یاری میدهم. پس گفت: بنشین. سپس گفتارخویش
را تکرار کرد و همچنان خاموش ماندند تا من گفتار نخستین خود را باز گفتم, پس بار
سوم سخنخود را بر آنان تکرار فرمود, لیکن احدی از
ایشان حتی به یک حرف وی را پاسخ نگفت, باز منبرخاستم و گفتم: یا رسول الله! برای
یاری تو در این امر آمادهام(۴)
پس دست بر شانهام
گذاشت و گفت: هان این است برادر من و وصی من و خلیفه من در میان شما,پس از وی بشنوید و فرمانش
را ببرید. پس جمعیت به پا خاستند در حالیکه میخندیدند و به ابوطالبمیگفتند: تو را امر کرد
که از پسرت بشنوی و او را اطاعت کنی.(۵)
مشابه این واقعیت که پیامبر قریش را به توحید خواند و آنان سرباز زدند قضیه خواندن درخت است. قریش که مسیر عناد را پیش گرفته و از هیچ شیوهای برای تخریب پیامبر مضایقه نمیکردند پیامبر را در معرض امتحان دیگری قرار دادند که جز سربلندی پیامبر و سرافکندگی و جهالت قریش, نتیجهای در برنداشت. علی(ع) آن واقعه را اینگونه توصیف میکند: من با او بودم هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند و گفتند: «ای محمد! تو دعوی کاری بزرگ میکنی که نه پدرانت چنان دعویی داشتند و نه کسی از خاندانت. ما چیزی را از تو میخواهیم, اگر آن راپذیرفتی و به ما نمایاندی، میدانیم تو پیامبر و فرستادهای و گرنه میدانیم ساحر و دروغگویی.» گفت:«چه میپرسید؟» گفتند: «این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه برآید و به پیش تو در آید.» گفت:«خدا بر هر چیز توانا است. اگر خدا برای شما چنین کرد میگروید و به حق گواهی میدهید؟» گفتند:«آری» گفت: «من آنچه را میخواهید به شما نشان خواهم داد ولی میدانم شما به راه خیر باز نمیگردید و در میان شما کسی است که در چاه افکنده شود و کسی است که گروهها را به هم بپیوندد و لشگر فراهم آورد.» سپس گفت: «ای درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویدهای و میدانی من فرستاده خدایم با رگ و ریشه از جا برآی و پیش روی من در آی به فرمان خدا.» پس به خدایی که او رابه راستی برانگیخت, رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد بانگی سختکنان و چون پرندگان پر زنان پیش روی رسول خدا(ص) بیامد و شاخه فرازین خود را بر رسول خدا(ص) گسترد ویکی از شاخه هایش را بر دوش من آورد و من در سوی راست او (ص) بودم. پس چون آنان این -معجزه- را دیدند, از روی برتری جویی و گردنکشی گفتند: «بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جایماند.» پس او درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوی او نهاد, پیش آمدنی سخت شگفتآور و با بانگی هر چه سخت تر, چنانکه میخواست خود را به رسول خدا(ص) بپیچد. پس آنان از روی ناسپاسی و سرکشی گفتند: «این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود چنانکه بود.« و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گردید و من گفتم: لاالهالاالله ای فرستاده خدا! من نخستین کسی هستم که به توگروید, و نخستین کسی که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند: «نه! که ساحری است دروغگو, شگفت جادوگر. چه کسی تو را در کارت تصدیق میکند جز او!» و قصدشان من بودم. من از مردمی هستم که در راه خدا از سرزنش ملامت کنندگان باز نمی ایستند.(6)
شاید به همین دلیل باشد که پیامبر به علی میفرماید: ای علی، چیزی نبود که از پروردگار بخواهم, مگر اینکه برای تو نیز مانند آن را درخواست کردم. فقط خداوند فرمود: (ای محمد) پیامبری بعد از تونیست که تو خاتم پیامبران و علی(ع) خاتم اوصیاء است.(7)
در حدیثی دیگر هنگامی که فردی به نزد پیامبر آمده و به دست مبارک ایشان اسلام آورد, علی(ع) وارد میشود. او سؤال کرد این تازه وارد کیست؟ پیامبر میفرماید: این بهترین عضو خانواده من است,او وزیر من در دوران زندگی و جانشین من بعد از مرگ من میباشد, همانگونه که هارون نسبت بهموسی بود. جز اینکه دیگر بعد از من پیامبری نخواهد بود. پس به حرف او گوش بسپار و از او پیرویکن که او بر حق است.(8)
به دلیل وفاداری علی(ع) در قبول پیام محمد(ص) از جانب خدا و حمایت همه جانبه علی(ع) ازایشان و تعهد پیامبر به جانشینی علی(ع) بعد از ایشان, علی خود به الگویی در کنار پیامبر و بعد از پیامبر تبدیل میشد, الگویی که خود پیامبر در ترویج آن از هیچ کوشش دریغ نکرد. پیامبر میگوید: «ای علی از میان امت من تو اولین کسی هستی که به خدا ایمان آوردی و اولین کسی هستی که به سوی خدا و پیامبر هجرت گزیدی و تو آخرین فرد امت من هستی که بر پیمان خود با رسول الله(ص) پایدار ماندی. سوگند به آنکه جانم در دست او است, تو را دوست ندارد مگر مؤمنی که خداوند قلب او را به ایمانامتحان کرده و کینه تو را در دل ندارد مگر منافق یا کافر»(9)
هر چه از عمر زندگی پیامبر و علی میگذرد آنها همتایی خود را بیشتر احساس میکنند و در نظر دیگرناظران نیز این همتایی بیشتر به چشم میآید. شاید بتوان همه اینها را دلیلی گرفت بر همتایی علی و فاطمه و بزرگترین دلیل برای توافق پیامبر در ازدواج این دو.
-1محمد باقر بهبودی, ص 24 - 25.
-2طبقات ابن سعد ج 2, ف 2, ص 9, انساب الاشراف ج 1, ص 544. ارشاد مفید, ص 85, به نقل از: بهبودی پیشین, ص25.
3- مستدرک حاکم ج 4, ص 464. سنن ابن ماجه ج 2, ص 36. مجمع الزوائد, ج 5, 399 به نقل از بهبودی:پیشین ص 25.4- بن اثیر: پیشین, ص 11199
5- طبری: پیشین, ص 344. یعقوبی: پیشین, ص 526.
6- سید شرف الدین پیشین, ص 430.
7- سید حسین جعفری, پیشین, ص 52.
8- نهج البلاغه: ترجمه شهیدی. خطبه 3 شقشقیه.
9- نهج البلاغه, خطبه 37.
سلام از اشناییتان خوشحالم کمی از مطالبتو خوندم خدا لعنت کند انهایی که نمک خوردند و نمکدان در ان مهمانی شکستند /
بسیار لذت بردم
بخصوص در استافاده از منابع
امیدوارم بتوانیم تعمالات علمی داشته باشیم
سری به وبلاگ بنده بزن
خوشحال میشوم
http://revivalist.persianblog.ir/
ممنون از لطف شما.
در خدمت شما هستیم.