شهر مدینه یکپارچه شور و شوق و التهاب بود.
مسلمانان براى
دیدن رهبرى که قریب سه سال در انتظارش بودند و شبانهروز پنجبار نام و
یادش را گرامى مىداشتند، لحظهشمارى مىکردند.
جوانان در این بین از شور و شعف بیشترى برخوردار بودند. شهر خود را آماده مىکردند که پذیراى پیامبر و یارانش باشد.
خبر ورود پیامبر به حوالى مدینه، دهن به دهن در شهر پیچید، مردم خود را آماده استقبال کرده، به بیرون شهر هجوم بردند.
سیل
جمعیتِ مشتاق بىصبرانه براى دیدن پیامبر به بیرون شهر شتافتند. با دیدن
پیامبر پروانهوار دور وجودش حلقه زدند. هر کسى شورى در سر و نوایى بر لب
داشت، اشک شوق از دیدگان جمع جارى بود، گویى همه گمشده خود را یافتهاند،
ناقه حامل پیامبر چون نگینى در میان موجِ جمعیت مىدرخشید. هر کسى سعى
مىکرد به نحوى خود را به آن نزدیک کند. در مسیر راه تا شهر مدینه هر کدام
از بزرگان و سران قبایل، زمام ناقه پیامبر را گرفته به طرف قبیله خود
مىکشید و پیامبر و همراهانش را به میهمانى دعوت مىکرد،(1) اما وجود
نازنین پیامبر با لبخندى رضایتبخش خطاب به آنها مىفرمود: او را رها کنید،
زیرا مأمور است، هر جا فرود آید من همانجا منزل خواهم گزید.
و بدینسان انبوه جمعیت، همراه با پیامبر و یارانش به مرکز شهر نزدیک مىشدند.
همه
در انتظار بودند تا ببینند ناقه پیامبر کجا زانو خم خواهد کرد. و این
افتخار نصیب چه کسى خواهد شد که میزبان عزیزترین مخلوق خدا باشد.
ناقه به زمینى هموار رسید که از آنِ دو طفل یتیم بود و مردم در آنجا خرماهاى خود را خشک مىکردند.(2)
نفس در سینهها حبس شده بود. همه منتظر بودند ببینند ناقه کجا را انتخاب مىکند.
بزرگان
و اشراف مدینه حضور داشتند، آنها خود را آماده کرده بودند تا افتخار
میزبانى پیامبر نصیبشان شود. شتر قدرى سر خود را چرخاند، به اطراف نگاهى
کرد و آهسته به خانه محقرى که در نزدیکى این زمین هموار بود نزدیک شد. و
سرانجام در کمال ناباورى جلوى درب خانه فقیرترین(3) مرد مدینه یعنى
«ابوایوب انصارى» زانو بر زمین زد.(4)
«ابوایوب» با همسرش
تنها زندگى مىکرد. ابوایوب بىصبرانه بار پیامبر را به داخل خانه
بُرد.(5) پیامبر در حالى که با گرمى از مردم مدینه تشکر مىکرد، وارد خانه
محقر ابوایوب شد.
و بدینسان یکباره پیشفرضها و محاسبات
همه، درهم فرو ریخت. ثروتمندان فهمیدند که پیامبر ما به مال دنیا اعتنایى
ندارد. و فقرا هم دریافتند که عزیزترین خلق خدا در کنار آنهاست و چه ثروتى
بالاتر از این.
مدت یک ماه پیامبر در خانه ابوایوب سکونت
داشت(6) و از همانجا با خریدن آن زمین هموار، از دو طفل یتیم، نخستین مسجد
و بزرگترین کانون توحید را با یارى مسلمانان بنا نمود.(7)
خانه ابوایوب شامل یک اتاق تحتانى بود و غرفهاى بر بالاى آن، پیامبر اتاق پایین را براى سکونت برگزید.
ابوایوب
مىگوید: به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما، زشت
است که ما بالاى سر شما باشیم، شما به غرفه بالا تشریف ببرید.
پیامبر در پاسخ فرمود: پایین براى من راحتتر است چون مردم مراجعه مىکنند.
ابوایوب
مىگوید: روزى ظرف آب ما ریخت و من و همسرم از ترس این که مبادا آب روى سر
پیامبر بریزد، تنها پارچه قطیفه مانندى را که داشتیم برداشته بدنبال آب
شتافتیم و آن را جمع کردیم.(8)
ابوایوب که افتخار میزبانى
پیامبر را پیدا کرده بود امین و وفادار در کنار پیامبر به یارى اسلام همت
گماشت. او در سختترین شرایط در کنار پیامبر بود و در گسترش اسلام اهتمام
بسیار داشت.
پس از این که پیامبر در قلب مدینه نخستین
پایگاه وحدت را، که کانون معنویت بود، بنا نمود؛ احبار یهود دست به
حیلهاى زدند، تعدادى از آنها منافقانه اسلام آورده در مسجد پیامبر گرد هم
مىآمدند تا از اخبار و اسرار مسلمین آگاه شوند.(9)
آنها گذشته از جاسوسى در مسجد پیامبر به استهزا و تمسخر مسلمانان مىپرداختند.(10)
روزى
پیامبر هنگام ورود به مسجد دید عدهاى از آنها دور هم حلقه زده، سرها را
لاى هم فرو برده و آهسته و در گوشى با یکدیگر سخن مىگویند. پیامبر با
دیدن این صحنه دستور داد به سرعت مسجد را ترک کنند.(11)
ابوایوب
با شنیدن این سخنان از جا برخاست و پاى یکى از آنها را گرفت و کشانکشان
او را از مسجد بیرون انداخت. و به گفتههاى آن مرد یهودى به ظاهر مسلمان،
که التماس مىکرد، اعتنایى نکرد. سپس برگشت پیراهن یکى دیگر از آنها را
گرفت و سیلى محکمى به صورتش زد و او را هم با طرز خفّتبارى از مسجد بیرون
انداخت و خطاب به او گفت: از جایى که آمدهاى بازگرد.(12)
ابوایوب،
صحابى بزرگ و از سابقین به اسلام است، او یکى از چهرههاى درخشانى است که
در اوج شرک و کفر مردم شبه جزیره، از مدینه همراه با تعدادى از دوستان خود
در موسم حج به مکه رفته ودر سرزمین منا در بیعت عقبه شرکت جست وبا پیامبر
پیمان وفادارى بست.(13)
و راستى که چه زیبا به این پیمان
وفادار ماند و مردانه عمل نمود. او در سختترین شرایط، در کنار پیامبر
ماند و در کلیه جنگهاى او حضور فعال داشت. در جنگهاى بدر، اُحُد، خندق و
کلیه درگیریها شرکت نمود.(14)
عبداللّه بن اُبَى، سردسته
منافقین مدینه، در مسجدالنبى مکانى را بخود اختصاص داده بود که هر جمعه در
آنجا مىایستاد و براى مردم سخن مىگفت.
وقتى پیامبر از
جنگ احد برگشت و در اولین جمعه بر منبر نشست ناگاه عبداللّه بن اُبَى از
جا برخاست و در تأیید پیامبر آغاز سخن کرد، اما از آنجا که در جنگ اُحُد
مرتکب خیانت شده بود و گذشته از این که خودش در جنگ شرکت نکرد بلکه سیصد
نفر از رزمندگان اسلام را با وسوسه از بین راه برگرداند، یکباره همه بر او
اعتراض کردند و گفتند: اى دشمن خدا، بنشین! امّا ابوایوب از جا برخاست ریش
او را محکم در دست گرفت و خطاب به او گفت تو اهلیت این مقام را ندارى و او
را با خوارى از مسجد خارج ساخت.(15)
پیامبر پس از ورود به مدینه، بین ابوایوب و مصعب بن عمیر عقد اخوت برقرار نمود.(16)
مسلمانان
وقتى از جنگ خیبر فارغ شدند، از غنایم هرکدام سهمى داشتند صفیّه که هم پدر
و هم شوهرش به قتل رسیده بودند، در سهم غنایم پیامبر قرار گرفت. او کسى را
نداشت و پیامبر بعدا او را به همسرى برگزید. شبى که او در چادر پیامبر به
سر مىبرد ابوایوب با شمشیر آماده در اطراف چادر پیامبر تا صبح پاسدارى
داد. پیامبر صبحگاهان که از چادر بیرون آمد و ابوایوب را با آن حال دید.
با تعجب از او پرسید چرا پاسدارى مىدهى؟!
ابوایوب در پاسخ
گفت: اى پیامبر خدا، چون این زن تازه مسلمان شده و پدر و شوهر و اقوامش در
جنگ کشته شدهاند، ترسیدم به شما آسیبى برساند.
پیامبر با شنیدن این سخنان براى او دعا کرد.(17)
او
نه تنها در زمان پیامبر بلکه پس از رحلت او از زمره بهترین افرادى بود که
در پاسدارى از وصایاى او جانب حق را برگزید و دچار لغزش نشد.(18)
در
نامه امام رضا ـ ع ـ به مأمون، وقتى سخن از ثابتقدمان پس از پیامبر به
میان مىآید نامش در کنار سلمان، اباذر و مقداد مىدرخشد.(19)
او
از دوستان مخلص حضرت على ـ ع ـ است.(20) به شهادت همه مورّخین در کلیه
جنگهاى حضرت على ـ ع ـ حضور فعال داشته و مردانه از حریم ولایت دفاع
نموده. خود را قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین مىداند.(21)
خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود از قول علقمه و اسود نقل مىکند که آنها مىگویند:
هنگامى
که ابوایوب از جنگ صفین بازگشت به دیدار او شتافتیم و به او گفتیم:
ابوایوب! خدا تو را گرامى داشت به این که پیامبرش را هنگام ورود به مدینه
در منزل تو جاى داد. و نه در هیچ کجاى دیگر، حال کارت به جایى رسیده که با
اهل لا اله الاّ اللّه مىجنگى؟
ابوایوب وقتى این سخنان
را شنید در پاسخ گفت: همانا پیشوا به اهلش دروغ نمىگوید، بدرستى که
پیامبر ما را امر کرد که همراه على ـ ع ـ با سه گروه بجنگیم. با ناکثین،
قاسطین و مارقین.
اما ناکثین من با آنها جنگیدم و آنها کسانى بودند که در جنگ جمل حضور پیدا کرده بودند.
و اما قاسطین کسانى هستند که اکنون از جنگ با آنها در صفین فارغ شدهایم مثل معاویه و عمرو عاص.
واما مارقین، به خدا سوگند نمىدانم کجا هستند و لیکن بدون شک باید با آنها بجنگیم انشاء اللّه.(22)
سپس
گفت: من خود از پیامبر شنیدم که به عمار مىگفت: تو را گروه ستمگر مىکشند
و تو در آن موقع در هر گروهى باشى بر حقى و حق با تو است.
اى
عمار، اگر دیدى على ـ ع ـ در یک مسیر گام برمىدارد و همه مردم در مسیرى
دیگر، با على همگام باش؛(23) زیرا على همیشه بر حق است و از هدایت دور
نخواهد شد.
مدتى نگذشت که جنگ نهروان فرا رسید و ابوایوب پیشاپیش لشکر با مارقین هم جنگید.(24) همانگونه که پیامبر او را امر فرموده بود.
پس از قتل عثمان مؤذّن مسجد پیامبر خدمت حضرت على ـ ع ـ رسید و از او کسب تکلیف کرد که چه کسى امروز در نماز امامت کند؟
حضرت فرمود:
ابوایوب را دعوت کنید که با مردم نماز بخواند.(25)
هنگام
خروج به عراق براى جنگ صفّین حضرت على ـ ع ـ ابوایوب را جانشین خود و والى
مدینه قرار داد، سپس ابوایوب به او ملحق گردید.(26)
و
بدینسان ابوایوب عمر پر برکت خود را در راه گسترش اسلام صرف نمود و همواره
از حق جانبدارى کرد و سرانجام در سال 51 یا 52 هجرى در یکى از جنگهایى که
در ناحیه قسطنطنیه روم بین مسلمانان و رومیان رخداد، جان به جان آفرین
تسلیم کرد و در همانجا مدفون گشت و همواره مردم به قبر او تبرک جسته و
احترامش مىکردند.(27)
پى نوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ الروض الاُنُف، ج2، ص237 و238
2 ـ انساب الاشراف، ج1، ص226
3
ـ سفینةالبحار، ج1، ص193 چاپ انتشارات اسوه، وابسته به سازمان اوقاف و
امور خیریه؛ اعیان الشیعه، ج6، ص284 مرحوم سید محسن امین در کتاب «اعیان
الشیعه» پس از نقل این خبر مىگوید: در این کارِ پیامبر، اسرار و حکمتهایى
نهفته بود از جمله:
1. قطع طمع ثروتمندان در این که ممکن است پیامبر به آنها تمایل پیدا کند و نه به فقرا.
2. این عمل پیامبر روشن کرد که مال و ثروت در نزد خدا قیمتى ندارد.
3. دلدارى فقرا در این کار نهفته بود.
4. این روش یک نوع تشویق به زهد و پرهیز از مالاندوزى در دنیا بود.
5.
این عمل پیامبر به مردم مىآموخت که بیشتر تواضع کنند و فقیر را به خاطر
فقرش تحقیر نکنند و ثروتمند رابه خاطر ثروتش احترام ننمایند.
6. و از همه مهمتر شکستن نفس و برخلاف امیال نفسانى حرکت کردن در این کار نهفته بود.
4 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص284
5 ـ الروض الاُنُف، ج2، ص238
6
ـ تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ج8، ص17 چاپ مؤسسةالرساله ـ بیروت. در
این که پیامبر چه مدت در منزل ابوایوب اقامت داشت، اختلاف است و برخى از
مصادر تا قریب 7 ماه را ذکر کردهاند. نگاه کنید به: انساب الاشراف، ج1،
ص267 چاپ دارالمعارف.
7 ـ الروض الاُنف، ج2، ص238
8 ـ همان، ص239 از نقل این داستان مىتوان شدت فقر و ندارى ابوایوب را فهمید.
9 ـ سیره ابن هشام، ج2، ص527 و528 چاپ المکتبه العلمیه. بیروت ـ لبنان.
10 ـ همان.
11 ـ همان.
12 ـ همان.
13 ـ تهذیب الکمال، ج8، ص66
14 ـ الطبقات الکبرى، ج3، ص484
15 ـ مغازى واقدى، ج1، ص318
16 ـ سیر اعلام النبلا، ج2، ص405
17 ـ سیره ابن هشام، ج3، ص354 و355
18 ـ قاموس الرجال، ج4، ص117-115
19 ـ عیون اخبار الرضا ـ ع ـ ، ج2، ص126 باب 35 حدیث 1
20 ـ اسدالغابه، ج6، ص25 چاپ دارالشعب.
21 ـ همان.
22 ـ تاریخ بغداد، ج13، ص187
23 ـ همان.
24 ـ اسدالغابه، ج6، ص25 چاپ دارالشعب.
25 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص285
26 ـ الاصابة فى تمییز الصحابه، ج1، ص405
27
ـ انساب الاشراف، ج1، ص242؛ کتاب الثقات، ج3، ص102. ابن عماد حنبلى در
کتاب «شذرات الذهب» به تبرک و استسقاء مردم از قبر ابوایوب اشاره مىکند.
نگاه کنید به: شذرات الذهب، ج1، ص246 و247 چاپ دار ابن کثیر.