جوانى بود لاغر اندام و سیه فام و قد بلند که دست تقدیر او را از سر زمین حبشه به مکه آورده بود، و پس از حوادثى سر انجام غلام مردى شده بود که ازنظر سنگدلى و دشمنى با اسلام، میان قریش، ضرب المثل بود.
او اگر چه ظاهرى دل آرا و قیافهاى گیرا نداشت، و مانند حبشىهاى دیگر، مورد خشم طبیعت!! قرار گرفته بود، ولى دلى روشن و فکرى روشن تر از آن داشت.
هنوز امواج گسترش اسلام، از سرزمین مکه تجاوز نکرده بود که او با کمال میل و رغبت اسلام آورد و از خدایان مصنوعى که ملتهاى عرب، آنها را معبود خود مىپنداشتند، ابراز تنفر نمود.
شهادت قابل تحسین و ستایش وى در این بود که او ریز دست و برده مردى به نام «امیه بن خلف» بود که از سران قریش به شمار مىرفت ؛ و با تمام قوا در کوبیدن اسلام و محو آثار توحید کوشش مىکرد هر گاه برده چنین مردى، به محمد (ص) ایمان آورد، و توحید و اسلام در دل زیر دستان او راه یابد، باید طرز رفتار ظالمانه و مبارزه ناجوانمردانه او را را زیر دستانش حدس زد!
«امیه» براى بر گردانیدن بلال از پیروى اسلام، او را با وضع بسیار خشنى شکنجه مىداد، ما دو نمونه از شکنجههاى وى را در اینجا مىآوریم که از جهاتى مشابه شکنجههاى قرون وسطاى اروپا است:
1- در گرماى داغ و سوزان ظهر، که نمىتوان پا را برهنه به روى ریگ و سنگ مکه نهاد، بلال را لخت مىکرد و او را روى سنگها و ریگهاى سوزان مکه مىخوابانید، و سنگ ویا چوب بزرگى به روى سینه وى مىگذاشت ؛ و مىگفت: باید به همین حالت باقى بمانى تا جان بسپارى! و یا اینکه از آئین توحید و روش محمد باز گردى! و سر بر آستان بتان قریش، مانند «لات و عزى» بگذآرى ولى او در برابر این خشونتهاى ضد انسانى، با تمام قدرت استقامت مىورزید و با صداى بلند بر تمام این آزارها لبخند تمسخرآمیز مىزد و مىگفت: احد،احد، یعنى خداى من و خداى آسمانها و زمین و خداى تمام موجودات جهان، بر خلاف اندیشههاى شما ملت عرب بت پرست، یکى است، و شریک و انبازى ندارد، و سیصد و شت خداى شما موهوم و بى اساس مىباشد!(1)
2- امیه براى ارعاب وتر سانیدن بلال، از طربق دیگر نیز وى را شکنجه مىداد. گاهى پوست گاوى را با آن آلودگى و تعفن بر روى او مىافکند، تا لحظهاى که نزدیک مىشد که بلال خفه گردد؛ ولى بلال از شعار توحید و یکتا پرستى خود (احد احد) دست بر نمىداشت. (2)
«ورقه بن نوفل» که از دانشمندان مکه بود و بر اثر مطالعه کتب دینى مسیحیان به آئین مسیح گرائیده بود ؛ از ثبات و استقامت این غلام حبشى، در عقیده و مذهب خود، سخت در شکفت ماند، بود و از نیروئى که ایمان به یک فرد داراى هدف، مىدهد، فوق العاده تعجب مىنمود، حتى روزى به «امیه» پر خاش کرد و گفت ثبات و بردبارى بلال، و ایمان او به آئین یکتا پرستى، مرا مجذوب خود ساخته است، به خدا سوگند اگر این غلام در این راه شهید شود من قبر او را مزار خویش قرار داده به عنوان تبرک قبر او را زیارت مىکنم.(3)
تنها بلال نبود که در این راه پایدارى و استقامت مىورزید، بلکه تمام شاگردان ممتاز پیامبر، در برابر شکنجههاى ضد انسانى قریش، سینههاى خود را سپر کرده و سر سختانه در برابر آزار بت پرستان استقامت مىورزیدند، گاهى این ملت در نده، زره آهنین بر تن مسلمانان بى پناه مىپو شانیدند و آنها را زیر آفتاب نگاه مىداشتند و گاهى در میان ظرفهاى بزرگ مملو از آب مىانداختند، وبا گذاردن سر پوش بر آن، بیچارگان را به سر حد خفگى مىرسانیدند، گاهى ریسمانى به گردن «بلال» افکنده، سر ریسمان را بدست یک مشت جوان بازیگر مىدادند تا او را میان دو کوه بدوانند.(4)
بلال، روزها و ما ههاى پر مشقت و سختى را زیر شکنجههاى ناجوانمردانه قریش، مىگذارند،تا آنکه ابوبکر او را با غلام دیگرى که در اختیار وى بود، مبادله نمود و بلال را خرید و آزاد کرد. و این نخستین و آخرین حقى است که خلیفه بر گردن بلال دارد، ولى باید سرانجام دید خلیفه در برابر این خدمت، از بلال چه توقعاتى داشت، ولى مؤلف «قاموس الرجال» در این قسمت تشکیک نموده، و از کتاب «نقض عثمانیه» تألیف «اسکافى» نقل کرده که بلال آزاد شده رسول خدا است، ولى شاید این نسبت از این نظر باشد که آزادى او به دستور پیامبر (ص) انجام شده بود، ولذا او به یک معنى، آزاد شده پیامبر (ص) اسلام مىباشد/
مؤلف مزبور به این مقدار، اکتفا نکرده نظر خود را به سیره «محمد بن اسحاق» و طبقات «واقدى» نیز نسبت داده است، ولى در سیره ابن هشام که تلخیص سیره ابن اسحاق مىباشد، و نیز در طبقات ابن سعد که در حقیقت صورت منظمى از طبقات استاد خود واقدى است، مطلب همانطور است که نقل کردیم، واین دو نویسنده او را آزاد شده ابوبکر مىدانند(5) و شواهد و قرائن زیادى براین مطلب وجود دارد که گفته خواهد شد.
از آنجا که آثار و ضعى اعمال انسان هر گز نهفته نمىماند، وهر عملى که انسان انجام مىدهد، روزى اثر وضعى خود را نشان مىدهد اگر چه انسان بکوشد که آن را در قعر دریاها یا اوج آسمانها و دل خاکها پنهان سازد(6) اتفاقاً در جنگ بدر، امیه و فرزند وى اسیر گردیدند، در میان مسلمانان کسانى بودند که نمىخواستند امیه و فرزندش کشته شوند، ولى همین که چشم بلال به امیه و فرزندش افتاد ، و آن شکنجه هاى ضد انسانى را به خاطر آورد، بى اختیار مسلمانان را به کمک خود خواست و گفت : یا انصار الله رأس الکفر امیه بن خلف لانجوت ان نجا: یعنى امیه از سران کفر و پایه گذاران شرک ، و تشکیل دهنده این ارتش است ، او را نباید زنده گذاشت ، دعوتهاى پیاپى بلال گروهى را تحت تأثیر قرار داد، و امیه و فرزندش که مدتها بلال را شکنجه داده بودند به دست بلال کشته شدند.
بلال بر اثر انتقال از مکه به سرزمین مدینه گرفتار تب سختى شده بود، نه تنها بلال، بلکه اکثر مهاجران، در این نقطه دچار «وبا» و تب نوبه بودند، هر موقع بلال به یاد آن شکنجهها مىافتاد و تب و لرزى که در مدینه دامنگیر او شده بود او را تحت فشار قرار مىداد، بى اختیار به سران کفر لعنت مىفرستاد و مىگفت :
اللهم العن عتبه بن ابى ربیعه و امیه بن خلف « خدایا عتبه و امیه را از رحمت خود دور کن، زیرا آنان ما را از وطن دور ساخته به سر زمین تب خیز روانه ساختهاند» و بعداً اشعار غمانگیزى مىسرود که ترجمه آنها به قرار زیر است:
«آیا روزى فرامى رسد که من شبى را در مکه صبح کنم، و اطراف من گیاهان خوشبو باشد ؟! آیا روزى من از آبهاى «مجنه» (نقطه ایست در مکه) خواهم نوشید ؟!
آیا من کوههاى «شامه» و « طفیل» را خواهم دید(7)؟»
با در نظر گرفتن این مراتب، ( بیاد آوردن آن شکنجهها، و رنجورى و ناتوانى در غربت) تصدیق خواهید نمود که بلال حق داشت احساساتى شود، و مسلمانان را براى کشتن امیه دعوت نماید/
بلال پیامبر را به زنان حبشى مدح مىکند روزى پیامبر (ص) در میان یاران خود نشسته بود، ناگهان بلال وارد شد و شعر زیر را که در مدح پیامبر است، سرود:
اره، بره کنکره کرى، کردى، مندره
پیامبر فوراً آن را به عربى ترجمه کرد و حسان بن ثابت شاعر تواناى اسلام آن را در همان محضر، به شعر عربى در آورد و گفت:
«یعنى اگر براى نمونههاى بارز اخلاقى، مظهرى بخواهیم، شما فرد روشن آن مىباشید
قرار بود بلال، در وقت معینى با پیامبر ملاقات کند، ولى دیر کرد و عذر خود را چنین بیان کرد: از کنار منزل زهرا عبور مىکردم «زهرا» را دیدم که با یک دست فرزند دلبند خود را نوازش مىدهد، و با دست دیگر گندم را آرد مىکند، به حضرتش عرض کردم یکى از این کارها را به من واگذار کن، زهرا (ع) فرمود: مادر براى پرورش و نگاهدارى فرزند مناسبتر است، من ناچار مشغول آسیاب نمودن شدم، از این نظر تأخیر کردم. پیامبر از نوازش و علاقه وى به خاندان عزیر خود خرسند شد و در حق وى دعا فرمود.
موقعیت بلال و شهرت وى در میان مسلمانان، از روزى آغاز گردید که پیامبر او را به مقام مؤذنى مفتخر ساخت، جبرئیل امین نازل گردید، اذان و اقامه را به رسول خدا تعلیم نمود، پیامبر على را خواست که بلال را احضار نماید، بلال شرفیاب گردید، پیامبر اذان را به وى تعلیم داد، و دستور داد در اوقات نماز با صداى بلند و رسائى که داشت، اذان بگوید، بدین ترتیب بلال، براى نخستین بار در تاریخ اسلام به مقام مؤذنى رسید. اگر ملل دیگر را با نواختن ناقوسها و یا وسائل دیگر مردم را به معابد دعوت مىنمایند، در جامعه اسلامى اذان مؤذن که خلاصه آئین اسلام است، رمز لزوم اجتماع براى پرستش خدا در مساجد به شمار مىرود(9)/
پیامبر اکرم، نه تنها الفاظ اذان را به او تعلیم نمود، بلکه اوقات فرائض را نیز به وى یاد داد و به مردم مىفرمود بلال مرد وقتشناسى است، هر موقع اذان بگوید نماز بخوانید، و در هنگام سحر امساک نمائید و موقع افطار روزهخود را بشکنید، اما اذان ابن ام مکتوم (وى نیز یکى از اصحاب رسول خدا بود، ولى ضعف بینائى داشت) اعتبار ندارد ولى متأسفانه دستهاى مرموز، در کتب حدیث و تاریخ، این حقیقت را وارونه جلوه داده و مطلب را در باره بلال به عکس نقل نمودهاند(10) این غرض ورزى در باره این سرباز مجاهد، به جرم علاقه شدید وى نستب به خاندان پیامبر (ص) بوده است، و بلال در این قسمت تنها نیست، بلکه اینگونه حق کشى در باره دیگران نیز انجام گرفته است.
روزى که پیامبر (ص)، مکه را فتح کرد، و تمام بتها را از خانه کعبه بر چید، دستور داد که بلال با لاى بام کعبه قرار گیرد، و براى اقامه فریضه ظهر، اذان بگوید، بلال صداى رساى خود را به گفتن تکبیر و شهادت به یگانگى خدا، و رسالت محمد (ص) بلند نمود، به طورى که تمام مشرکان مکه از کوچک و بزرگ نداى او را شنیدند و موى بربدن آنها راست گردید، زیرا در پایگاه شرک، براى نخستین بار نداى توحید رسماً بلند مىشد، خالدبن سعید که آن روزها مشرک بود؛ گفت:سپاس خدا را که پدرم (سعید) مرد و چنین روزى را ندید، « حارث بن هشام» گفت اى کاش من قبلا مىمردم و صداى بلال را نمىشنیدم.(11)
«حلبى» در سیره خود مىنویسد:بلال در سال هفتم هجرت که سال عمره القضأ است و پیش از فتح مکه بود، در بالاى بام کعبه اذان گفت ومسلمانان در سال هفتم هجرت بر اساس پیمان « حدیبیه» توانستند سه روز در مکه بمانند و اعمال عمره را که سال قبل از آن نتوانسته بودند انجام دهند قضأ نمایند و بلال نیز در بالاى بام کعبه اذان گفت، و ابراز انزجار خالد و حارث مربوط به همین سال است. (12)
او با این که مخرج « شین» نداشت و تمام « شینها» را سین تلفظ مىنمود، ولى روى سوابق در خشان و رسائى صدا و پاکى قلب، براى مقام مؤذنى انتخاب کردید، و پیامبر فرمود: «سین بلال در پیشگاه الهى شین است»، گاهى به پیامبر (ص) اعتراض مىنموند که چرا بلال را براى این کار مأمور نموده در صورتى که دیگران از نظر قرائت و مخارج حروف از او بهترند، حضرت در پاسخ آنان مىفرمود:اگر بلال قرائت درست ندارد، ولى از نظر اعمال و افعال، بى نهایت پاک و شایسته است. و این قسمت، کمبود قرائت وى را جبران مىنماید. (13)
او در تمام دوران معاشرت خویش، با پیامبر (ص) یک بار مورد عتاب پیامبر قرار گرفت، و آن موقعى بود که پس از گشودن دژهاى خیبر، صفیه دختر « حیى بن اخطب» را از کنار اجساد و کشتگان یهود عبور داد، و آن زن سخت ناراحت گردید، پیامبر با کمال ناراحتى به وى فرمود: مگر رحم از دلت رخت بر بسته، که زن اسیر را از کنار کشتگانش عبور دادى ؟!(14)
براى شناسائى کامل رو حیات یک فرد، و اندازه ثبات و استقامت او در راه عقیده و ایمان، تغییر محیط و دگرگونى او ضاع، یکى از شرائط اساسى است، زیرا زندگى یک فرد در شرائط یک نواخت نمىتواند کاملا روحیات و عمق شخصیت فرد را براى ما ترسیم کند، زیرا چه بسا در آن محیط قدرت ابراز روحیات و اعمال غرائز نفسانى امکانپذیر نباشد، ولى اگر شرائط دگرگون گردد و میدان براى اشباع غرائز و نیل به مقاصد مادى بازتر شود، و مقتضیات براى آشکار ساختن حب جاه وارتقأ به مناصب ظاهرى فراهم شود، چه بسا غرائز سر کوفته با فراهم شدن شرائط بیدار شود تمام موانع از سر راه بر داشته شده و ایمان و اعتقاد به روز رستاخیز، و کیفرهاى الهى محکوم غرائز گشته و به دست فراموشى سپرده شود.
پس از فوت رسول خدا، محیط اسلامى دگرگون گردید، و براى بلال و امثال او فرصتى بود که بادادن یک «امتیاز» مقامانى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند، کافى بود که او براى تثبیت خلافت خلیفه، چند نوبت اذان بگوید، در این صورت هرچه مىخواست در اختیار او مىگذاشتند، ولى از آنجا که او مرد فرصت طلبى نبود، و بر خلاف عقیده خود گام بر نمىداشت، حاظر نشد خلافت خلفأ را تأیید کند، و عوض شدن محیط کوچکترین تغییرى در روش او بوجود نیاورد.
پس از فوت پیامبر، نخستین مسألهاى که مسلمانان را دو تیره نمود، مسأله خلافت بود، هواداران خلیفه (ابوبکر) دست و پا مىکردند که خلافت انتخابى و غیر قانونى وى را یک امر طبیعى و واقعى جلوه دهند، از این نظر یکى از عوامل تحکیم و تقویت آن این بود که بلال همان طورى که مؤذن رسول خدا بود، مؤ ذن خلیفه نیز گردد، و رسماً با او بیعت نماید، به همین منظور کار گردان خلافت (عمر) با بلال ملاقات کرد و گفت:شایسته نیست که تو از بیعت ابوبکر، سرباز زنى در حالى که او ترا خریده و آزاد ساخته است، بلال گفت:هرگاه ابوبکر مرا براى خدا آزاد کرده، پاداش خود را از خدا بخواهد، و اگر منظور دیگرى داشته، اکنون حاضرم بازبه بردگى وى باز گردم، من با کسى که پیامبر او را خلیفه مردم قرار نداده، بیعت نمىکنم هنوز بیعت على (ع) که در روز غدیر انجام گرفت بر گردن ما است، با این وضع من چگونه مىتوانم با ابوبکر بیعت کنم ؟
عمر از سخنان وى ناراحت گردید و گفت:نباید در مدینه بمانى ! از این رو، او راه شام را پیش گرفت و اشعارى در این باره سرود(15) که اینک ترجمه آن را در اینجا مىآوریم:
«من به وسیله خدا از چنگال عفریت کفرنجات یافتیم، نه بوسیله ابوبکر، اگر خدا نبود، درندگان، بندهاى بدن مرا مىدریدند/
خداوند موقعیت خوبى به من داد، و مرا در انظار مردم گرامى ساخت و خدا سر چشمه خیر است.(16)
فشار دستگاه خلافت در این جا پایان نپذیرفت، کار گردانان خلافت براى جلب کمک بلال را تحت فشار قرار دادند که حتماً باید براى ابوبکر اذان بگوید، حتى خود خلیفه شخصاً با بلال ملاقات کرد و گفت باید به کار خود ادامه دهى، و اذان بگوئى ! از پاسخى که بلال داد، به دست .مىآید که ابوبکر آزاد کردن او را به رخ وى کشیده بود، او در پاسخ گفت: هر گاه آزاد کردن من براى خدا بوده، باید پاداش خود را از او بگیرى، و در غیر این صورت من حاضرم به حالت اولى باز گردم، خلیفه بدان ! من هرگز پس از رسول خدا براى احدى اذان نخواهم گفت.(17)از لابلاى صفحات تاریخ این طور استفاده مىشود که فشار براى رام کردن بلال در همین جاخاتمه نیافت، و اگر هم خود خلیفه او را رها کرده بود، ولى حاشیه نشینان خلافت، او را تحت فشار گذارده بودند که او باید براى کمک به رسمیت خلافت، اذان بگوید، فشار به قدرى بود که روز جمعه، موقعى که خلیفه روى منبر قرار گرفته بود، نا گهان بلال منفجر شد و با لحنى تند، رو به ابوبکر کرد و گفت: مرا براى خدا آزاد کردهاى یا براى خودت، او گفت:براى خدا، گفت در این صورت اجازه بده من براى جها در راه خدا مدینه را ترک گویم. (18)
این قطعات تاریخ، حاکى است که او براى دستگاه خلافت کوچکترین کمک نکرده و هرگز سوداى جهاد در مغز وى نبود، و او این نقشه را براى رهائى از فشار دستگاه خلافت ریخت، و جز این چارهاى نداشت، زیرا اگر در مدینه مىماند و با دستگاه خلافت همراهى نمىکرد، خود این فاصله گرفتن ضربهاى مؤثر بود بر خلافتى که دور ان نطفه بندى خود را مىگذراند. و این ضربت براى او ارزان تمام نمىشد.
براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) درباره وى فرمود:
« بلال بنده صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمىگویم، و براثر کنارهگیرى او از این کار، وروى کار آمدن مؤذن هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان ( حى على خیر العمل) حذف گردید.»(19)
1- در روز هائى که پیامبر اکرم فوت کرده بود، دختر گرامى پیامبر در هالهاى از غم ومصیبت، قرار گرفته بود. بوزى به بلال پیام فرستاد که براى تجدید خاطره پدر ارجمندش، در مأذنه مخصوص خود قرار گیرد، و به رسم زمان پیامبر، اذان بگوید، او به پاس پیام دخت پیامبر، براى نخستین بار مهر سکوت را شکست و اذان خود را شروع کرد، گریه و ناله مردم با شنیدن صداى بلال، بلند شد، مردان و زنان به یاد دوران حیات پیامبر افتادند و بیش از همه دخت گرامى پیامبر به شدت گریست و قتى بلال دومین شهادت را با صداى مهیج و رساى خود گفت، صدیقه طاهره با شنیدن نام پدر از حال رفت، فوراً به بلال خبر دادند که اذان خود را نا تمام بگذارد، و از مأذنه پائین بیاید.(20)
2- فشار دستگاه خلافت نخستین مؤذن پیامبر را از سرزمین مدینه به سرزمین شام کشانید، و او به عنوان مرزبانى و حفظ حدود اراضى اسلامى،در شام سکنى گزید، شبى در عالم خواب پیامبر را دید که به او مىفرماید: بر ما ستم کردى و از جوار و همسایگى ما رخت بربستى و از ما تجدید دیدار نمىنمائى ؟! بلال از خواب بیدار شد و تصمیم گرفت براى زیارت قبر پیامبر (ص) و تجدید دیدار از اهل بیت و بازماندگان حضرت من، رهسپار مدینه شود، او وارد مدینه گردید و به زیارت قبر پیامبر شتافت، در کنار فبر مشغول گریه و زارى بود، ناگهان «حسنین» را دید، آنهارا به سینه خود گرفت و صورت آنها را بو سید و غرق اشک و گریه گردید. فرزندان و نور دیدگان پیامبر از او در خواست نمودند که هنگام سحر اذان بگوید ؛ او با این که تصمیم گرفته بود پس از مرگ پیامبر، هر گز اذان نگوید، بالاى بام مسجد قرار گرفت و صدا را با گفتن تکبیر بلند کرد مدینه با شنیدن تکبیر بلال به خود لرزید، وقتى نخستین شهادت را بر زبان جارى ساخت، لرزه و اضطراب مردم دو برابر گردید، وقتى گفت:اشهدان محمداً رسول الله، زنان و مردان از خانه بیرون ریختند و صداى ناله و گریه و شیون مردم به آسم
ان رفت(21)!
در این تکه تاریخ، به راستى معناى حکومت بر قلوب روشن مىگردد، قدرت و نیروى این حکومت تا این حد است که با شنیدن نام قائد بزرگ خود، از زبان مؤذن رسمى وى، زن و مرد بى اختیار به یاد دوران حیات او افتاده و در دریائى از غم و امواجى از اندوه فرو مىروند.
در زمان خلافت «عمر» «خالدبن ولید»، فرمانده کل نیروهاى اسلامى در سرزمین شام بود و مدتها «دمشق» از طرف ارتش اسلام، مورد محاصره قرار گرفته، زد و خورد ادامه داشت، دستگاه اطلاعاتى خلافت، گزارش هائى بر ضد فرمانده ارتش اسلام (خالد)، به مدینه فرستاد خلیفه به «ابى عبیده» که فرماندهى قسمتى از ارتش را عهده دار بود، و زیر نظر خالد انجام وظیفه مىنمود نامهاى نوشت و در آن نامه خالد را از مقام فرماندهى عزل کرده، منصب فرماندهى کل را به ابى عبیده واگذار نمود. «ابى عبیده» مرعوب شجاعت و بى باکى خالد بود از این نظر جرأت نکرد نامه خلیفه را براى او بخواند و طبعاً نامه خلیفه بدون پاسخ ماند خلیفه از تأخیر پاسخ نگران گردید نامه دیگرى به همان مضمون نوشت و افزود که خالد را دستگیر کن و دستهاى او را با عمامه خویش ببند و در یک دادگاه خصوصى به کلیه کارهاى وى که در دوران فرماندهى انجام داده است، رسیدگى بنما.
«ابى عبیده» به علت بى باکى و بى پروائى خالد و محبوبیتى که د رمیان سر بازان و افسران داشت، باز جرأت نکرد دستور خلیفه را اجرا کند، ولى «بلال» قهرمان گفتار ما از مضمون نامه آگاه گردید، با اینکه او مورد خشم دستگاه خلافت بود و روى بى اعتنائى به خلفأ به سرزمین شام آمده بود، با کمال شهامت حاضر شد که نامه خلیفه را در اجتماع عمومى بخواند، پس از قرائت نامه، عمامه خالد را از سرش برداشت، و دستهاى او را بست، و روانه زندان ارتش نمود، و در یک دادگاه خصوصى به کلیه دستورات و خدمات او رسیدگى نمود، و او نیز به پرسشهاى بلال پاسخ داد.(22)
این قطعه تاریخى، که به طور فشرده در اینجا نقل گردید، از یک آزادى بى سابقهاى حکایت مىکند، آزادى تا این حد که یک مسلمان جشى و آزاد شده، یزرگترین فرمانده ارتش را که از خانوادههاى اصیل و بنام قریش و فرزند «ولیدبن مغیره» حکیم متفکر عرب بود، به پاى میز محاکمه مىکشد، واو را بازداشت مىنماید !
و انگهى، مىرساند که این غلام حبشى که در دوران پیرى سنگینترین و دشوارترین کارها (مرزبانى ) را به عهده گرفته بود، چه شهامت بزرگى داشت، که ابتکار کار را به دست گرفت، و از شجاعت و قهر و خشم خالد نترسید.
بلال روایت مفصلى در باره پاداش اذان و مقامات معنوى مؤذنان دارد که مرحوم «صدوق» آن را نقل نموده و ما براى اختصار از نقل آن خوددارى مىنمائیم. (23)
سر انجام بلال «سید المؤذنین» که انتخاب او براى این مقام از طرف پیامبر (ص) یک نوع محونژاد پرستى بود، طبق روایت مشهور در سال 20 هجرى در شام در گذشت و در «باب الصغیر» دمشق به خاک سپرده شد.