پیامبر اسلام زیر فشار مشرکان و بت پرستان، ناگزیر شد شهر مکه، زادگاه و محل رشد و پرورش خود را ترک گوید، پیامبر (ص) دلبستگى خاصى به شهر مکه داشت، زیرا علاوه بر آنکه کعبه، مقدسترین پرستشگاه خدا، در ان شهر قرار داشت پنجاه و سه سال از عمر حضرت در آن شهر سپرى شده بود. از این رو، هنگامى که بر خلاف میل باطنى خود، مجبور به ترک آن شهر گردید، قلب پر مهرش به شدت فشرده شد و غبارى از غم و اندوه عمیق، چهره آن حضرت را فرو پوشانید.
موقعى که آخرین خانهها و دیوارهاى مکه از نظر پیامبر (ص) ناپدید مىشد، اشک دردیدگان حضرت حلقه زد و نگاه پر حسرتى به دور نماى شهر مکه انداخت و از پروردگار خود در خواست نمود که او را دوباره به موطن اصلى خود (مکه) باز گرداند///
پیامبر حق داشت این چنین دستخوش اندوه و تأثر گردد، زیرا او از موطن مألوف خود بریده، به سوى سر نوشت تاریک و مبهمى پیش مىرفت، ولى چه کسى مىتوانست پیش بینى کند که سر انجام این سفر چه خواهد شد؟ چه کسى مىدانست که قلم قضا و مشیت الهى، فرجام این هجرت را چگونه نقشبندى نموده است؟
آرى آن روز هیچ کس نمىتوانست نیایج درخشان هجرت پیامبر (ص) را تصور نماید، آن روز کسى پیش بینى نمىکرد که هجرت پیامبر (ص)، فصل نوین و بزرگى در تاریخ جهان خواهد گشود، فصلى آن چنان بزرگ، که آثار آن تا ابد باقى خواهد ماند.
مشرکان مکه، از خبر هجرت پیامبر (ص) خوشحال بودند، زیرا فکر مىکردند که دشمن خدایان آنها، سر انجام عقب نشینى کرده در برابر مخالفت آنها، سنگر را خالى نموده است.
ولى حوادث آینده، بزودى نشان داد که این محاسبات اشتباه بوده است، زیرا هجرت، باعث شد که دلهاى بیدار ووجدانهاى پاک که از بت پرستى و خرافات رایج آن روز، خسته شده بودند، به استقتال پیامبر بشتابند و آئین او را به گرمى بپذیرند.
پیامبر اسلام (ص)، نه تنها در شهر یثرت (مدینه) با پیروزى و موفقیت بزرگى روبروشد، بلکه هنوز به یثرب نرسیده بود که آثار این پیروزى نمایان گردید...
...قبیله «اسلم» قبیله خطرناکى بود که افراد آن به شرارت و یغماگرى شهرت داشتند، افراد این قبیله قهرمانان شرارت و چپاول بودند، محل سکونت اسلم، ما بین مکه و مدینه و در کنار شاهراه تجارتى مکه، به سوى مدینه، قرار داشت، کاروانهاى تجارتى، از بیم شبیخون افراد قبیله «اسلم» با بیم و ترس از آن نقطه مىگذشتند، از این رو گاه افرد مسلحى را همراه کاروان مىبردند که اگر مورد حمله افراد این قبیله واقع شدند، مأموران مسلح، کاروان را از چنگال آنها نجات بدهند!
چه کسى تصور مىکرد که پس از هجرت پیامبر (ص)، نخستین گروهى که یه آئین اسلام خواهند گروید از همین قبیله خواهد بود؟!
آرى پیامبر (ص)، در سر راه خود به شهر مدینه، به نقطهاى به نام «کراع الغمیم»(2) رسید و در آنجا هشتاد خانواده به محضر پیامبر شرفیاب شدند و تحت تأثیر سخنان شیرین و آیات پر جاذبه و گیراى قرآن مجید قرار گرفته به آئین اسلام گرویدند، و پس از پذیرش اسلام نماز عشأ را در همان نقطه پشت سر پیامبر برگزار نمودند.
پپامبر (ص)در همان مدت کوتاه، مقدارى از اول سوره مریم را به بریده تعلیم نمود، ولى به علت ادامه سفر، تعلیم بقیه آن به بعد مو کول شد، بریده پس از آنکه در مدینه به مسلمانان پیوست، بقیه سوره مریم را در مدینه فرا گرفت(4)/
حادثه اسلام آوردن بریده و همراهان او، سر آغاز پیروزى و نخستین ثمره درخشان هجرت پیامبر (ص) به شمار مىآمد، چه پیروزى از این بهتر که قیبلهاى که تا دیروز در شرارت و وحشیگرى زبانزد مردم بودند، امروز افراد سرشناس آن، به اسلام بگروند و آئین اسلام به وسیله آنهادر میان قیبله نفوذ کند و آنها را به راه راست و انسانى هدایت نماید؟/
دیدار بریده با پیامبر (ص)، مسیر زندگى او را عوض کرده، سر نوشت او را با سرنوشت مسلمانان پیوند زد ؛ ولى حادثه دیگرى نیز در زندگى او رخ داد که طرز فکر او را به کلى دگرگون ساخت و افق تازهاى در برابر او گشود. این حاوثه چه بود و چگونه زندگى او را در مسیر تازهاى قرار داد؟ خوبست در این جا قدرى توقف کنیم و تاریخ اسلام را ورق بزنیم تا این رویداد، بهتر روشن شود:
پیامبر اسلام (ص) تازه از جنگ «تبوک» به مدینه باز گشته بود، «عمروبن معدیکرب» بزرگ قبیله «بنى زبید» وارد مدینه شد و به حضور پیامبر رسیده. پیامبر (ص) او را به اسلام دعوت نمود» «عمرو» به آئین اسلام گروید و به دنبال او عده زیادى از افراد قبیله وى اسلام را پذیرفتند و به محل سکونت خود باز گشتند/
پس از چندى «عمرو بن معدیکرب» شخصى را دستگیر کرده به حضور پیامبر (ص)آورد و گفت: این شخص قاتل پدر من است، اینک او را آوردهام تا به جرم قتل پدرم قصاص کنى.
پیامبر (ص)فرمود: خون هائى که در جاهلیت ریخته شده، در اسلام قابل تعقیب نیست و اسلام به حوادث زمان جاهلیت ترتیب اثر نمىدهد.
عمرو که کینه آن شخص را در دل داشت، از سخن پیامبر (ص)سخت ناراحت شد و مرتد گشت و دوباره به بت پرستى گرائید و تاخت و تاز آغاز نموده، قوم خود را نیز با خود همصدا کرد و یکى از قبائل را مورد حمله و چپارول و غارت قرار داد!
گزارش آشوبگرىهاى «عمروبن معدیکرب» در مدینه به اطلاع پیامبر (ص) رسید، پیامبر(ص) گروهى از مهاجران را به فرماندهى على (ع) براى سر کوبى شورشیان گسیل فرمود.
پیامبر اسلام (ص) «خالدبن ولید» را نیز با یک ستون نظامى به جنگ قیبله دیگرى اعزام نمود و دستور داد پس از انجام مأموریت خود، به سپاه على (ع)پیوسته و مطیع او باشد و فرماندهى هر دو سپاه را على (ع) عهده دار گردد.
نیروهاى طرفدار عمروبن معدیکرب با حمله سپاه امیر مؤمنان شکست خورد اموال و زنان بنى زبید توسط سربازان اسلام به غنیمت گرفته شد، ولى خود عمرو از جبهه جنگ فرار کرد و جان سالم بدر برد.
على (ع) در میان غنائم، کنیزى را براى خود اختصاص داد و بقیه اموال و اسیران مثل همیشه تقسیم گردید،
خالدبن ولید که در جریان این جنگ از فرمان على (ع) سرپیچى نموده، مورد مؤاخذه و توبیخ آن حضرت واقع شده بود، از این عمل سخت ناراحت شد و آن را فرصت خوبى براى انتقامجوئى از على پنداشت و از همانجانامهاى به پیامبر (ص) نوشت و به دست بریده داد و او را روانه مدینه نمود تا پیش از باز گشت سربازان اسلام، در مدینه به حضور پیامبر برساند و حضرت را از جریان آگاه سازد.
بریده که تا آن روز، در جناح خالد بود، نامه را گرفته به سرعت رهسپار مدینه شد، در مدینه، پیش از آنکه به حضور پیامبر (ص) برسد، با «عمر» مواجه شد، «عمر» اوضاع و جریان جنگ را از وى سئوال نمود و از علت آمدن او پیش از سربازان دیگر، جویا شد. بریده جریان را به تفصیل نقل کرد و گفت: از طرف خالد مأموریت دارم که نامهاى را به این مضمون خدمت پیامبر برسانم.
عمر او را به این کار تشویق نمود و گفت: اگر پیامبر (ص) از این جریان آگاه شود، حتماً به خاطر دخترش فاطمه (ع) نسبت به على خشمگین خواهد شد.
بریده خدمت پیامبر (ص) رسید و شخصاً نامه خالد را خواند، هنگامى که بریده مشغول خواندن نامه بود، هر جمله را که مىخواند، رنگ چهره پیامبر (ص) دگرگون مىشد و آثار خشم و ناراحتى در سیماى حضرت هویدا مىگردید/
بریده نامه را که به پایان رسانید افزود: اگر به فرماندهان اجازه داده شود که طبق دلخواه خود در غنائم جنگى مسلمانان تصرف کنند حقوق دیگران ضایع مىگردد! پیامبر (ص) فرمود:
«واى بر تو اى بریده! علىبن ابى طالب مثل من است، همانطور که من مىتوانم بر گزیدههاى غنائم را براى خود اختصاص دهم او نیز چنین حقى دارد.
آنگاه افزود:
«على (ع) بهترین شخص براى تو و همه مسلمانان و شایستهترین فرد براى جانشینى من، جهت رهبرى امت اسلامى است از آن بترس که على را دشمن بدارى و به واسطه آن، مورد غضب الهى قرار بگیرى»/
بریده مىگوید: «از شنیدن سخنان پیامبر (ص) چنان ناراحت شدم که آرزو مىکردم زمین شکاف پیدا مىکرد و مرا در کام خود فرو مىبرد، بى درنگ به عنوان عذر خواهى عرض کردم:
از خشم خدا و خشم پیامبر (ص)به خدا پناه مىبرم، یا رسول الله! در حق من استغفار کن تا خدا گناه مرا ببخشد و از این به بعد در ردیف دوستان على (ع) در آیم و در باره او جز خوبى نگویم، پیامبر (ص)در جق او دعا کرد و آمرزش او را از در گاه پروردگار خواست»(5) این حادثه طرزفکر بریده را بکلى عوض کرد و انگار از خواب عمیقى بیدار گردیده و افق تازهاى در برابر دیدگان او باز شد.
بریده متوجه شد که در داورى خود در باره شخصیت و موقعیت على (ع)در پیشگاه خدا و پیامبر (ص) سخت دچار اشتباه بوده است او دیگر نه تنها هیچ گونه احساس منفى نسبت به على در دل نداشت، بلکه یکى از علاقمندان سرسخت على (ع) شده بود.
این قضیه به تنهائى کافى بود که عظمت مقام معنوى على (ع) را در نظر بریده کاملا مجسم سازد، ولى حادثه دیگرى نیز رخ داد که بیش از پیش موجب تحکیم عقیده وى در باره على (ع) گردید و شالوده مبارزات آینده او را به نفع خاندان رسالت پى ریزى نمود. خوبست این جریان ار از زبان خود او بشنویم، بریده مىگوید:
«من و برادرم عمار، در نخلستان «بنى نجار» همراه پیامبر (ص) بودیم على (ع)وارد باغ گردید، همین که چشم پیامبر (ص) به على (ع) افتاد رو به او کرد و در حالى که اطاقى را نشان مىداد، فرمود: یا على برو در آنجا بنشین، على (ع) رفت ووارد اطاق شد.
در این هنگام عدهاى از مسلمانان وارد باغ شدند، پیامبر دستور داد همگى به عنوان امیر مؤمنان» به على (ع) سلام کنند. واردین به همین کیفیت سلام کردند، در این هنگام ابوبکر و عمر وارد شدند، و به پیامبر سلام کردند، حضرت به آنها فرمود: به على به عنوآن امیر مؤمنان» سلام کنید.(6)
عرض کردند: این دستور از ناحیه خدا و فرستاده اوست؟
فرمود: بلى! هر دو پذیرفتند و طبق دستور، سلام کردند، سپس طلحه و سعدبن مالک وارد باغ شدند، پیامبر(ص) به آنان نیز دستور داد به على (ع) با لقب «امیر مؤمنان» سلام کنند/
آنگاه دسته دسته شخصیت هائى مانند «سلمان» «ابوذر غفارى» «خزیمه بن ثابت»، «ابوالهیثم بن تیهان»،«عمار»،«مقداد»، وارد باغ شدند و همه آنها به دستور پیامبر (ص) به على سلام رسمى دادند، تا انجا که از ازدحام جمعیت، اطاقى که على (ع) در آن قرار داشت پر شد و دستهاى در آستانه اطاق و گروهى در بیرون آن نشستند، مهاجران انصار گروه گروه وارد اطاق شده، سلام مىکردند وبیرون مىآمدند، منتها بعضى، بى درنگ از دستور پیامبر (ص) اطاعت مىکردند، ولى بعضى دیگر مىپرسیدند آیا این دستور خدا و فرستاده اوست یا نه؟
بریده مىگوید:
در این هنگام نوبت من و برادرم رسید، پیامبر (ص) فرمود: اى بریده! تو و برادرت نیز بپاخیزید و بر على سلام کنید، ما نیز به همان کیفیت، سلام کردیم، در این موقع پیامبر (ص) به پاخاست و رو به جمعیت کرد و چنین فرمود: «سخنان مرا گوش کنید و به خاطر بسپارید: من امروز به شما دستور دادم که به على (ع) با لقب امیرمؤمنان سلام کنید، گروهى از من پرسیدند که آیا این کار، به دستور الهى است یا نه؟
باید بگوین (و همه مسلمانان بدانند) که محمد هیچگاه کارى را از پیش خود، و روى خواهش دل انجام نمىدهد، بلکه هر کارى بکند طبق امر خدا و وحى الهى است. لابد توجه دارید که اگر از این دستور خداوند، سرباز مىزدید، از آئین من و از آنچه من براى آن بر انگیخته شدهام، بیرون مىرفتید! اینک هر کس مىخواهد بپذیرد و هر کس مىخواهد سرپیچى نماید.»
بریده مىگوید:
سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و مردم متفرق شدند، ولى من از گروهى از قریش که چند لحظه پیش به على (ع) در حضور پیامبر به سمت امیر مؤمنان سلام کرده بودند، شنیدم که به یکدیگر مىگفتند:
«دیدید که این مرد پسر عموى خود را به چه مقامى رسانید؟! و اگر مىتوانست او را در مسند نبوت مىنشانید!»
دیگرى در پاسخ او گفت:
«خیلى جوش نزن و مسئله را جدى نگیر، اگر محمد از دنیا رفت، ما همه این دستورها را زیر پا خواهیم نهاد»!!.(7)
این حادثه که نمودار بسیار روشنى از مقام پیشوائى على (ع) بود، چنان اثر عمیقى در روحیه بریده به جاى گذاشت که پس از گذشت سالها هیچ وقت آن خاطره را فراموش نمىکرد. او دیگر بریدهاى نبود که آلت دست خالدبن ولید شده، بر ضد على (ع) نامه براى پیامبر (ص)ببرد، او بریدهاى بود که شخصیت على (ع) محور زندگى و جهتگیرى اجتماعى او به شمار مىرفت و مهر و محبت على (ع) با خون او در هم آمیخته شده بود.
او به شایستگى و برترى على (ع) چنان عقیده استوار و تزلزل نا پذیرى پیدا کرده بود که پس از رحلت پیامبر (ص)که در میان مسلمانان بر سر جانشینى آن حضرت کشکمش و اختلاف بروز کرد، با بینش و بصیرت کاملى از على (ع) جانبدارى نمود و با حکومت غیر قانونى ابوبکر، به مبارزه بر خاست و در این مبارزه از هیچ کوششى فرو گذارى نکرد و به هیچوجه تن به عقب نشینى و سکوت نداد.
اویکى از دوازده نفرى است که در برابر انبوه جمعیت در مسجد پیامبر (ص)، خلافت ابوبکر را غیر قانونى اعلام کردند و هر کدام طى سخنرانى مهیج و مستدلى، ابوبکر را سخت مورد انتقاد قرار داده، از او خواستند خلافت را به على (ع) یگانه شخص لایق و شایسته جانشینى پیامبر (ص) واگذار کند.
در این اعتراض دسته جمعى، هنگانى که نوبت سخنرانى به بریده رسید، بپا خاست و چنین گفت:
«خدایا! ما از خطرى که از باطل متوجه حق شده است، به تو پناه مىبریم.
اى ابوبکر! آیا فراموش کردهاى یا خود را به فراموشى زدهاى، آیاتو را فریب دادهاند یا هوسهاى نفسانى ترا فریفته باطل را در نظرت، حق جلوه داده است؟/
«آیابه خاطر ندارى هنگامى را که پیامبر (ص) به ما دستور داد که به على بن ابى طالب در حضور او با لقب امیرمؤمنان سلام کنیم؟ سخنان پیامبر(ص) هنوز در گوش ما طنین افکن است اوبارها به على مىگفت: این امیر مؤمنان و نابود کننده کجروان است»
سپس افزود:
«اى ابوبکر! پیش از آنکه گرفتار عذاب الهى شوى خود را در یاب، وزمام خلافت را به دست کسى بسپار که شایسته آنست، و در غصب خلافت بیش از این پا فشارى نکن و از کارى که در پیش گرفتهاى بر گرد من نصایح خیر خواهانه خود را به تو گفتم و تو را به راه نجات راهنمائى نمودم، هشدار که پشتیبان مجرمان نباشى!» (8)
مبارزه بریده ،باحکومت غیر قانونى ابوبکر، با این استیضاح به پایان نرسید، بلکه او در هر فرصتى به شدت خلیفه تازه به حکومت رسیده را، مورد انتقاد قرار مىداد و از وى مىخواست منصب مهم رهبرى جامعه اسلامى را به صاحب آن واگذارد، و در این زمینه به سخنان پیامبر (ص) که خود ابوبکر نیز شاهد آن بود، استناد مىکرد.
از ان جمله بریده، در آغاز حکومت ابوبکر، روزى به سراغ دوست خود «عمران بن حصین خزاعى» رفت و گفت: مردم آنچه را از پیامبر (ص) شنیده بودند، فراموش کردهاند ،کسانى که اکنون با ابوبکر بیعت نمودهاند، همان افرادى هستند که در زمان حیات پیامبر (ص) در باغ یکى از انصار، به على (ع) به عنوان امیر مؤمنان سلام کرده او را امیر و رهبر مسلمانان شناختهاند. آن روز همه مسلمانان با این سمت به على (ع) سلام کردند جز عمر که از پیامبر (ص) پرسید: آیااین مطلب به دستور خدا است یا نه؟ پیامبر (ص) پاسخ داد: به دستور خدا است، او نیز نا گزیر طبق دستور رفتار کرد.
بریده آنگاه رو به عمران کرده افزود: برویم پیش ابوبکر و جریان را از او سئوال کنیم اگر او بعد از آن جریان، چیز دیگرى از پیامبر (ص) شنیده باشد، نا گزیر خواهد گفت، و گرنه باید به مضمون فرمایش پیامبر (ص)گردن بنهد.
به دنبال این گفتگو هر دو نزد ابوبکر رفتند، بریده سخن را آغاز کرد و گفتگوى زیر میان او و ابوبکر در گرفت:
بریده: آن روز را بیاد دارى که هر کس وارد آن باغ شد و بر پیامبر (ص)سلام کرد، پیامبر (ص) دستور داد به على (ع)نیز به عنوان امیرمؤمنان سلام کند؟ آیا به یاددارى که تو خود یکى از کسانى بودى که یه این سمت به على سلام کردى؟
ابوبکر: کاملا به یاددارم.
بنابر این هیچکس حق ندارد بر على (ع) حکومت و ریاست کند، زیرا به تصدیق خودت، پیامبر (ص) او را امیر مؤمنان خوانده است ، اگر تو غیر از این، مطلب دیگرى شنیدهاى بگو تا من نیز روشن شوم،
- هر گز رسو ل خدا، مرا به این سمت منصوب نکرده و من چنین ادعائى ندازم بلکه مسلمانان چنین صلاح دیدند که من زمام امور آنان را در دست گیرم، من نیز از رأى آنها پیروى نمودم.
- هر گز تو و مسلمانان حق ندارید بر خلاف دستور پیامبر (ص) رفتار کنید ابوبکر که در برابر این منطق استوار و روشن، سخت درمانده بود، فوراً عمر را احضار نمود و جریان را در حضور بریده و عمران به او باز گو کرد، عمر با تردستى مغلطه و کارى ماهرانهاى گفت:
- من نیز این موضوع را از پیامبر (ص) شنیدم، ولى من ثابت مىکنم که خلافت به على (ع) نمىرسد و براى این مطلب دلیل دارم!
- دلیل دارى
- آرى
- کدام دلیل؟
- دلیلم این است که هرگز نبوت و حکومت ظاهرى در یک خانواده جمع نمىشود! (9)
بریده که مرد سخنورى بود، فرصت را مغتنم شمرده گفت:این سخن بر خلاف گفتار خدا است، خدا در قرآن این دو منصب را به یک خانواده عطا نموده است، آنجا که مىفرماید:
«آیا مردم بر آنچه خدا به برخى داده است، حسد مىورزند؟ ما به فرزندان ابراهیم کتاب و حکمت (شریعت) و قدرت و حکومت بزرگى دادهایم».(10)
عمر که در برابر این پاسخ دندان شکن محکوم شده بود و سخنى براى گفتن نداشت، سخت خشمگین شدو در حالى که چشمانش از شدت خشم، پر از خون شده بود فریاد کرد:
شما هر دو نفر اخلالگرید! و براى بر هم زدن اتحاد و اتفاق مسلمانان به اینجا آمدهاید!(11)
آرى مردان مبارزه و آزاده که با نیروى منطق، مسلح مىباشند همواره به اخلالگرى و آشوبطلبى متهم مىشوند، زیرا منطق آنها منافع زور گویان را به خطر مىاندازد و افکار خفته را بیدار کرده، سخنان آنها، ذائقه قدرت طلبان را به تلخى مىکشاند!/
بریده نیز به جرم حقگوئى و بیان حقایق از طرف همدستان ابوبکر، متهم به اخلالگرى شد آنها مىخواستند با این حریه زنگ زده از نفوذ سخنان او بکاهند و او را در افکار عمومى لکه دار سازند، ولى بریده مقاصد اصلى آنها را فاش مىساخت و هرگز از اتهامان آنها بیم به خودراه نمىداد/
بریده کسى نبود که با این تهمتها ى بى اساس، از میدان مبارزه بدر رود. او در عقیده خود مثل کوه گران استوار بود. و هیچ فرصتى را براى مبارزه با حکومت زور و قدرت، از دست نمىداد، چنانکه روزى وارد مسجد پیامبر (ص) شد، دید ابوبکر بالاى منبر و عمر یک پله پائینتر نشسته است، بریده تا این منظره را مشاهده کرد، از گوشه مسجد صدا به اعتراض بلند نمود،، آن دو گفتند:
بریده! چه شده مگر دیوانه شدهاى؟!
- دیوانه نشدهام، ولى کجا رفت آن سلام شما که به على (ع) با لقب امیرمؤمنان گفتید؟.
دیروز آن چنان سلام مىکردید و امروز اینچنین او را از خلافت محروم مىسازید؟/
ابوبکر گفت: تو که هنگام وفات پیامبر(ص) در مدینه نبودى تا بدانى جریان چگونه بود(12)؟/
حوادث یکى پس از دیگرى پیش مىآید، تو غایب بودى و ما حاضر، آنچه را حاضر مىبیند غایب نمىبیند(13)/
- انچه شما دیدید، خدا و پیامبر (ص) آن را صحیح نمىداند. راستى ابوبکر! دوست تو، خوب به وعده خود وفا کرد!، روزى که پیامبر(ص) همه را در نخلستان بنى نجار گرد آورد و دستور داد به على (ع)به عنوان امیرمؤمنان سلام کنیم، دوست تو پس از پایان مراسم، گفت: وقتى محمد در گذشت ما همه این سفارشها را زیر پا خواهیم نهاد!
بریده آنگاه افزود:
- شهرى که جق مسلم مردى مانند على (ع)در آن غصب گردد، اقامت در آن بر من روانیست، ومن دیگر در اینجا نخواهم ماند!/
بریده به دنبال این جریان، شهر مدینه را ترک گفت و دست فرزندان خود را گرفت و به سوى قبیله «بنى اسلم» رهسپار گردید.
آرى بریده نمىتوانست ناظر تضییع حقوق بزرگترین شخصیت جهان اسلام - بعد از پیامبر- و مظلومیت خاندان نبوت باشد، او نمىتوانست در محیطى که حق و عدالت را زیر پا نهاده بودند زندگى کند، لذا پس از هشت سا ل اقامت در مدینه به علت فشار روحى و ناراحتى فکرى مدینه را ترک گفت و در میان قبیله خود ؛ اقامت گزید. فقط گاه گاهى به مدینه سر مىزد.
ولى هنگامى که خلیفه سوم به وسیله مهاجران وانصار و با پشتیبانى مسلمانان مصر کشته شد وعلى (ع)به خلافت رسید، به مدینه باز گشت و بعد در رکاب امیرمؤمنان (ع) به عراق آمد و در مجاهدتهاى حضرت شرکت نمود.
وقتى امیر مؤمنان به درجه شهادت رسید، بریده عراق را به قصد منطقه خراسان (که در آن ایام به قلمرو حکومت اسلامى پیوسته بود) ترک نمود و در آن منطقه رحل اقامت افکند(14) و سر انجام در سال 63 هجرى در «مرو» بدرود حیات گفت (15)