فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

بلال بن رباح

جوانى بود لاغر اندام و سیه فام و قد بلند که دست تقدیر او را از سر زمین حبشه به مکه آورده بود، و پس از حوادثى سر انجام غلام مردى شده بود که ازنظر سنگدلى و دشمنى با اسلام، میان قریش، ضرب المثل بود.

او اگر چه ظاهرى دل آرا و قیافه‏اى گیرا نداشت، و مانند حبشى‏هاى دیگر، مورد خشم طبیعت!! قرار گرفته بود، ولى دلى روشن و فکرى روشن تر از آن داشت.

هنوز امواج گسترش اسلام، از سرزمین مکه تجاوز نکرده بود که او با کمال میل و رغبت اسلام آورد و از خدایان مصنوعى که ملت‏هاى عرب، آنها را معبود خود مى‏پنداشتند، ابراز تنفر نمود.

شهادت قابل تحسین و ستایش وى در این بود که او ریز دست و برده مردى به نام «امیه بن خلف» بود که از سران قریش به شمار مى‏رفت ؛ و با تمام قوا در کوبیدن اسلام و محو آثار توحید کوشش مى‏کرد هر گاه برده چنین مردى، به محمد (ص) ایمان آورد، و توحید و اسلام در دل زیر دستان او راه یابد، باید طرز رفتار ظالمانه و مبارزه ناجوانمردانه او را را زیر دستانش حدس زد!

«امیه» براى بر گردانیدن بلال از پیروى اسلام، او را با وضع بسیار خشنى شکنجه مى‏داد، ما دو نمونه از شکنجه‏هاى وى را در اینجا مى‏آوریم که از جهاتى مشابه شکنجه‏هاى قرون وسطاى اروپا است:


1- در گرماى داغ و سوزان ظهر، که نمى‏توان پا را برهنه به روى ریگ و سنگ مکه نهاد، بلال را لخت مى‏کرد و او را روى سنگ‏ها و ریگ‏هاى سوزان مکه مى‏خوابانید، و سنگ ویا چوب بزرگى به روى سینه وى مى‏گذاشت ؛ و مى‏گفت: باید به همین حالت باقى بمانى تا جان بسپارى! و یا اینکه از آئین توحید و روش محمد باز گردى! و سر بر آستان بتان قریش، مانند «لات و عزى» بگذآرى ولى او در برابر این خشونت‏هاى ضد انسانى، با تمام قدرت استقامت مى‏ورزید و با صداى بلند بر تمام این آزارها لبخند تمسخرآمیز مى‏زد و مى‏گفت: احد،احد، یعنى خداى من و خداى آسمان‏ها و زمین و خداى تمام موجودات جهان، بر خلاف اندیشه‏هاى شما ملت عرب بت پرست، یکى است، و شریک و انبازى ندارد، و سیصد و شت خداى شما موهوم و بى اساس مى‏باشد!(1)

2- امیه براى ارعاب وتر سانیدن بلال، از طربق دیگر نیز وى را شکنجه مى‏داد. گاهى پوست گاوى را با آن آلودگى و تعفن بر روى او مى‏افکند، تا لحظه‏اى که نزدیک مى‏شد که بلال خفه گردد؛ ولى بلال از شعار توحید و یکتا پرستى خود (احد احد) دست بر نمى‏داشت. (2)

«ورقه بن نوفل» که از دانشمندان مکه بود و بر اثر مطالعه کتب دینى مسیحیان به آئین مسیح گرائیده بود ؛ از ثبات و استقامت این غلام حبشى، در عقیده و مذهب خود، سخت در شکفت ماند، بود و از نیروئى که ایمان به یک فرد داراى هدف، مى‏دهد، فوق العاده تعجب مى‏نمود، حتى روزى به «امیه» پر خاش کرد و گفت ثبات و بردبارى بلال، و ایمان او به آئین یکتا پرستى، مرا مجذوب خود ساخته است، به خدا سوگند اگر این غلام در این راه شهید شود من قبر او را مزار خویش قرار داده به عنوان تبرک قبر او را زیارت مى‏کنم.(3)

تنها بلال نبود که در این راه پایدارى و استقامت مى‏ورزید، بلکه تمام شاگردان ممتاز پیامبر، در برابر شکنجه‏هاى ضد انسانى قریش، سینه‏هاى خود را سپر کرده و سر سختانه در برابر آزار بت پرستان استقامت مى‏ورزیدند، گاهى این ملت در نده، زره آهنین بر تن مسلمانان بى پناه مى‏پو شانیدند و آنها را زیر آفتاب نگاه مى‏داشتند و گاهى در میان ظرف‏هاى بزرگ مملو از آب مى‏انداختند، وبا گذاردن سر پوش بر آن، بیچارگان را به سر حد خفگى مى‏رسانیدند، گاهى ریسمانى به گردن «بلال» افکنده، سر ریسمان را بدست یک مشت جوان بازیگر مى‏دادند تا او را میان دو کوه بدوانند.(4)

بلال آزاد مى‏شود

بلال، روزها و ما ههاى پر مشقت و سختى را زیر شکنجه‏هاى ناجوانمردانه قریش، مى‏گذارند،تا آنکه ابوبکر او را با غلام دیگرى که در اختیار وى بود، مبادله نمود و بلال را خرید و آزاد کرد. و این نخستین و آخرین حقى است که خلیفه بر گردن بلال دارد، ولى باید سرانجام دید خلیفه در برابر این خدمت، از بلال چه توقعاتى داشت، ولى مؤلف «قاموس الرجال» در این قسمت تشکیک نموده، و از کتاب «نقض عثمانیه» تألیف «اسکافى» نقل کرده که بلال آزاد شده رسول خدا است، ولى شاید این نسبت از این نظر باشد که آزادى او به دستور پیامبر (ص) انجام شده بود، ولذا او به یک معنى، آزاد شده پیامبر (ص) اسلام مى‏باشد/

مؤلف مزبور به این مقدار، اکتفا نکرده نظر خود را به سیره «محمد بن اسحاق» و طبقات «واقدى» نیز نسبت داده است، ولى در سیره ابن هشام که تلخیص سیره ابن اسحاق مى‏باشد، و نیز در طبقات ابن سعد که در حقیقت صورت منظمى از طبقات استاد خود واقدى است، مطلب همانطور است که نقل کردیم، واین دو نویسنده او را آزاد شده ابوبکر مى‏دانند(5) و شواهد و قرائن زیادى براین مطلب وجود دارد که گفته خواهد شد.

امیه بدست بلال کشته مى‏شود

از آنجا که آثار و ضعى اعمال انسان هر گز نهفته نمى‏ماند، وهر عملى که انسان انجام مى‏دهد، روزى اثر وضعى خود را نشان مى‏دهد اگر چه انسان بکوشد که آن را در قعر دریاها یا اوج آسمان‏ها و دل خاک‏ها پنهان سازد(6) اتفاقاً در جنگ بدر، امیه و فرزند وى اسیر گردیدند، در میان مسلمانان کسانى بودند که نمى‏خواستند امیه و فرزندش کشته شوند، ولى همین که چشم بلال به امیه و فرزندش افتاد ، و آن شکنجه هاى ضد انسانى را به خاطر آورد، بى اختیار مسلمانان را به کمک خود خواست و گفت : یا انصار الله رأس الکفر امیه بن خلف لانجوت ان نجا: یعنى امیه از سران کفر و پایه گذاران شرک ، و تشکیل دهنده این ارتش است ، او را نباید زنده گذاشت ، دعوت‏هاى پیاپى بلال گروهى را تحت تأثیر قرار داد، و امیه و فرزندش که مدت‏ها بلال را شکنجه داده بودند به دست بلال کشته شدند.

بلال بر اثر انتقال از مکه به سرزمین مدینه گرفتار تب سختى شده بود، نه تنها بلال، بلکه اکثر مهاجران، در این نقطه دچار «وبا» و تب نوبه بودند، هر موقع بلال به یاد آن شکنجه‏ها مى‏افتاد و تب و لرزى که در مدینه دامنگیر او شده بود او را تحت فشار قرار مى‏داد، بى اختیار به سران کفر لعنت مى‏فرستاد و مى‏گفت :

اللهم العن عتبه بن ابى ربیعه و امیه بن خلف « خدایا عتبه و امیه را از رحمت خود دور کن، زیرا آنان ما را از وطن دور ساخته به سر زمین تب خیز روانه ساخته‏اند» و بعداً اشعار غم‏انگیزى مى‏سرود که ترجمه آنها به قرار زیر است:

«آیا روزى فرامى رسد که من شبى را در مکه صبح کنم، و اطراف من گیاهان خوشبو باشد ؟! آیا روزى من از آب‏هاى «مجنه» (نقطه ایست در مکه) خواهم نوشید ؟!

آیا من کوه‏هاى «شامه» و « طفیل» را خواهم دید(7)؟»

با در نظر گرفتن این مراتب، ( بیاد آوردن آن شکنجه‏ها، و رنجورى و ناتوانى در غربت) تصدیق خواهید نمود که بلال حق داشت احساساتى شود، و مسلمانان را براى کشتن امیه دعوت نماید/

بلال پیامبر را به زنان حبشى مدح مى‏کند روزى پیامبر (ص) در میان یاران خود نشسته بود، ناگهان بلال وارد شد و شعر زیر را که در مدح پیامبر است، سرود:

اره، بره کنکره کرى، کردى، مندره

پیامبر فوراً آن را به عربى ترجمه کرد و حسان بن ثابت شاعر تواناى اسلام آن را در همان محضر، به شعر عربى در آورد و گفت:

اذاالمکارم فى آفاقناذکرت فانمابک فینا یضرب المثل (8)

«یعنى اگر براى نمونه‏هاى بارز اخلاقى، مظهرى بخواهیم، شما فرد روشن آن مى‏باشید

قرار بود بلال، در وقت معینى با پیامبر ملاقات کند، ولى دیر کرد و عذر خود را چنین بیان کرد: از کنار منزل زهرا عبور مى‏کردم «زهرا» را دیدم که با یک دست فرزند دلبند خود را نوازش مى‏دهد، و با دست دیگر گندم را آرد مى‏کند، به حضرتش عرض کردم یکى از این کارها را به من واگذار کن، زهرا (ع) فرمود: مادر براى پرورش و نگاهدارى فرزند مناسبتر است، من ناچار مشغول آسیاب نمودن شدم، از این نظر تأخیر کردم. پیامبر از نوازش و علاقه وى به خاندان عزیر خود خرسند شد و در حق وى دعا فرمود.

پیامبر (ص) به بلال اذان را تعلیم مى‏دهد

موقعیت بلال و شهرت وى در میان مسلمانان، از روزى آغاز گردید که پیامبر او را به مقام مؤذنى مفتخر ساخت، جبرئیل امین نازل گردید، اذان و اقامه را به رسول خدا تعلیم نمود، پیامبر على را خواست که بلال را احضار نماید، بلال شرفیاب گردید، پیامبر اذان را به وى تعلیم داد، و دستور داد در اوقات نماز با صداى بلند و رسائى که داشت، اذان بگوید، بدین ترتیب بلال، براى نخستین بار در تاریخ اسلام به مقام مؤذنى رسید. اگر ملل دیگر را با نواختن ناقوس‏ها و یا وسائل دیگر مردم را به معابد دعوت مى‏نمایند، در جامعه اسلامى اذان مؤذن که خلاصه آئین اسلام است، رمز لزوم اجتماع براى پرستش خدا در مساجد به شمار مى‏رود(9)/

پیامبر اکرم، نه تنها الفاظ اذان را به او تعلیم نمود، بلکه اوقات فرائض را نیز به وى یاد داد و به مردم مى‏فرمود بلال مرد وقت‏شناسى است، هر موقع اذان بگوید نماز بخوانید، و در هنگام سحر امساک نمائید و موقع افطار روزه‏خود را بشکنید، اما اذان ابن ام مکتوم (وى نیز یکى از اصحاب رسول خدا بود، ولى ضعف بینائى داشت) اعتبار ندارد ولى متأسفانه دست‏هاى مرموز، در کتب حدیث و تاریخ، این حقیقت را وارونه جلوه داده و مطلب را در باره بلال به عکس نقل نموده‏اند(10) این غرض ورزى در باره این سرباز مجاهد، به جرم علاقه شدید وى نستب به خاندان پیامبر (ص) بوده است، و بلال در این قسمت تنها نیست، بلکه اینگونه حق کشى در باره دیگران نیز انجام گرفته است.

روزى که پیامبر (ص)، مکه را فتح کرد، و تمام بت‏ها را از خانه کعبه بر چید، دستور داد که بلال با لاى بام کعبه قرار گیرد، و براى اقامه فریضه ظهر، اذان بگوید، بلال صداى رساى خود را به گفتن تکبیر و شهادت به یگانگى خدا، و رسالت محمد (ص) بلند نمود، به طورى که تمام مشرکان مکه از کوچک و بزرگ نداى او را شنیدند و موى بربدن آنها راست گردید، زیرا در پایگاه شرک، براى نخستین بار نداى توحید رسماً بلند مى‏شد، خالدبن سعید که آن روزها مشرک بود؛ گفت:سپاس خدا را که پدرم (سعید) مرد و چنین روزى را ندید، « حارث بن هشام» گفت اى کاش من قبلا مى‏مردم و صداى بلال را نمى‏شنیدم.(11)

«حلبى» در سیره خود مى‏نویسد:بلال در سال هفتم هجرت که سال عمره القضأ است و پیش از فتح مکه بود، در بالاى بام کعبه اذان گفت ومسلمانان در سال هفتم هجرت بر اساس پیمان « حدیبیه» توانستند سه روز در مکه بمانند و اعمال عمره را که سال قبل از آن نتوانسته بودند انجام دهند قضأ نمایند و بلال نیز در بالاى بام کعبه اذان گفت، و ابراز انزجار خالد و حارث مربوط به همین سال است. (12)

او با این که مخرج « شین» نداشت و تمام « شین‏ها» را سین تلفظ مى‏نمود، ولى روى سوابق در خشان و رسائى صدا و پاکى قلب، براى مقام مؤذنى انتخاب کردید، و پیامبر فرمود: «سین بلال در پیشگاه الهى شین است»، گاهى به پیامبر (ص) اعتراض مى‏نموند که چرا بلال را براى این کار مأمور نموده در صورتى که دیگران از نظر قرائت و مخارج حروف از او بهترند، حضرت در پاسخ آنان مى‏فرمود:اگر بلال قرائت درست ندارد، ولى از نظر اعمال و افعال، بى نهایت پاک و شایسته است. و این قسمت، کمبود قرائت وى را جبران مى‏نماید. (13)

او در تمام دوران معاشرت خویش، با پیامبر (ص) یک بار مورد عتاب پیامبر قرار گرفت، و آن موقعى بود که پس از گشودن دژهاى خیبر، صفیه دختر « حیى بن اخطب» را از کنار اجساد و کشتگان یهود عبور داد، و آن زن سخت ناراحت گردید، پیامبر با کمال ناراحتى به وى فرمود: مگر رحم از دلت رخت بر بسته، که زن اسیر را از کنار کشتگانش عبور دادى ؟!(14)

بلال و دستگاه خلافت

براى شناسائى کامل رو حیات یک فرد، و اندازه ثبات و استقامت او در راه عقیده و ایمان، تغییر محیط و دگرگونى او ضاع، یکى از شرائط اساسى است، زیرا زندگى یک فرد در شرائط یک نواخت نمى‏تواند کاملا روحیات و عمق شخصیت فرد را براى ما ترسیم کند، زیرا چه بسا در آن محیط قدرت ابراز روحیات و اعمال غرائز نفسانى امکان‏پذیر نباشد، ولى اگر شرائط دگرگون گردد و میدان براى اشباع غرائز و نیل به مقاصد مادى بازتر شود، و مقتضیات براى آشکار ساختن حب جاه وارتقأ به مناصب ظاهرى فراهم شود، چه بسا غرائز سر کوفته با فراهم شدن شرائط بیدار شود تمام موانع از سر راه بر داشته شده و ایمان و اعتقاد به روز رستاخیز، و کیفرهاى الهى محکوم غرائز گشته و به دست فراموشى سپرده شود.

پس از فوت رسول خدا، محیط اسلامى دگرگون گردید، و براى بلال و امثال او فرصتى بود که بادادن یک «امتیاز» مقامانى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند، کافى بود که او براى تثبیت خلافت خلیفه، چند نوبت اذان بگوید، در این صورت هرچه مى‏خواست در اختیار او مى‏گذاشتند، ولى از آنجا که او مرد فرصت طلبى نبود، و بر خلاف عقیده خود گام بر نمى‏داشت، حاظر نشد خلافت خلفأ را تأیید کند، و عوض شدن محیط کوچک‏ترین تغییرى در روش او بوجود نیاورد.

اینک تفصیل جریان:

پس از فوت پیامبر، نخستین مسأله‏اى که مسلمانان را دو تیره نمود، مسأله خلافت بود، هواداران خلیفه (ابوبکر) دست و پا مى‏کردند که خلافت انتخابى و غیر قانونى وى را یک امر طبیعى و واقعى جلوه دهند، از این نظر یکى از عوامل تحکیم و تقویت آن این بود که بلال همان طورى که مؤذن رسول خدا بود، مؤ ذن خلیفه نیز گردد، و رسماً با او بیعت نماید، به همین منظور کار گردان خلافت (عمر) با بلال ملاقات کرد و گفت:شایسته نیست که تو از بیعت ابوبکر، سرباز زنى در حالى که او ترا خریده و آزاد ساخته است، بلال گفت:هرگاه ابوبکر مرا براى خدا آزاد کرده، پاداش خود را از خدا بخواهد، و اگر منظور دیگرى داشته، اکنون حاضرم بازبه بردگى وى باز گردم، من با کسى که پیامبر او را خلیفه مردم قرار نداده، بیعت نمى‏کنم هنوز بیعت على (ع) که در روز غدیر انجام گرفت بر گردن ما است، با این وضع من چگونه مى‏توانم با ابوبکر بیعت کنم ؟

عمر از سخنان وى ناراحت گردید و گفت:نباید در مدینه بمانى ! از این رو، او راه شام را پیش گرفت و اشعارى در این باره سرود(15) که اینک ترجمه آن را در اینجا مى‏آوریم:

«من به وسیله خدا از چنگال عفریت کفرنجات یافتیم، نه بوسیله ابوبکر، اگر خدا نبود، درندگان، بندهاى بدن مرا مى‏دریدند/

خداوند موقعیت خوبى به من داد، و مرا در انظار مردم گرامى ساخت و خدا سر چشمه خیر است.(16)

فشار دستگاه خلافت در این جا پایان نپذیرفت، کار گردانان خلافت براى جلب کمک بلال را تحت فشار قرار دادند که حتماً باید براى ابوبکر اذان بگوید، حتى خود خلیفه شخصاً با بلال ملاقات کرد و گفت باید به کار خود ادامه دهى، و اذان بگوئى ! از پاسخى که بلال داد، به دست .مى‏آید که ابوبکر آزاد کردن او را به رخ وى کشیده بود، او در پاسخ گفت: هر گاه آزاد کردن من براى خدا بوده، باید پاداش خود را از او بگیرى، و در غیر این صورت من حاضرم به حالت اولى باز گردم، خلیفه بدان ! من هرگز پس از رسول خدا براى احدى اذان نخواهم گفت.(17)از لابلاى صفحات تاریخ این طور استفاده مى‏شود که فشار براى رام کردن بلال در همین جاخاتمه نیافت، و اگر هم خود خلیفه او را رها کرده بود، ولى حاشیه نشینان خلافت، او را تحت فشار گذارده بودند که او باید براى کمک به رسمیت خلافت، اذان بگوید، فشار به قدرى بود که روز جمعه، موقعى که خلیفه روى منبر قرار گرفته بود، نا گهان بلال منفجر شد و با لحنى تند، رو به ابوبکر کرد و گفت: مرا براى خدا آزاد کرده‏اى یا براى خودت، او گفت:براى خدا، گفت در این صورت اجازه بده من براى جها در راه خدا مدینه را ترک گویم. (18)

این قطعات تاریخ، حاکى است که او براى دستگاه خلافت کوچک‏ترین کمک نکرده و هرگز سوداى جهاد در مغز وى نبود، و او این نقشه را براى رهائى از فشار دستگاه خلافت ریخت، و جز این چاره‏اى نداشت، زیرا اگر در مدینه مى‏ماند و با دستگاه خلافت همراهى نمى‏کرد، خود این فاصله گرفتن ضربه‏اى مؤثر بود بر خلافتى که دور ان نطفه بندى خود را مى‏گذراند. و این ضربت براى او ارزان تمام نمى‏شد.

براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) درباره وى فرمود:

« بلال بنده صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمى‏گویم، و براثر کناره‏گیرى او از این کار، وروى کار آمدن مؤذن هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان ( حى على خیر العمل) حذف گردید.»(19)

پس از رحلت پیامبر (ص) بلال چند بار اذان گفته است

1- در روز هائى که پیامبر اکرم فوت کرده بود، دختر گرامى پیامبر در هاله‏اى از غم ومصیبت، قرار گرفته بود. بوزى به بلال پیام فرستاد که براى تجدید خاطره پدر ارجمندش، در مأذنه مخصوص خود قرار گیرد، و به رسم زمان پیامبر، اذان بگوید، او به پاس پیام دخت پیامبر، براى نخستین بار مهر سکوت را شکست و اذان خود را شروع کرد، گریه و ناله مردم با شنیدن صداى بلال، بلند شد، مردان و زنان به یاد دوران حیات پیامبر افتادند و بیش از همه دخت گرامى پیامبر به شدت گریست و قتى بلال دومین شهادت را با صداى مهیج و رساى خود گفت، صدیقه طاهره با شنیدن نام پدر از حال رفت، فوراً به بلال خبر دادند که اذان خود را نا تمام بگذارد، و از مأذنه پائین بیاید.(20)

2- فشار دستگاه خلافت نخستین مؤذن پیامبر را از سرزمین مدینه به سرزمین شام کشانید، و او به عنوان مرزبانى و حفظ حدود اراضى اسلامى،در شام سکنى گزید، شبى در عالم خواب پیامبر را دید که به او مى‏فرماید: بر ما ستم کردى و از جوار و همسایگى ما رخت بربستى و از ما تجدید دیدار نمى‏نمائى ؟! بلال از خواب بیدار شد و تصمیم گرفت براى زیارت قبر پیامبر (ص) و تجدید دیدار از اهل بیت و بازماندگان حضرت من، رهسپار مدینه شود، او وارد مدینه گردید و به زیارت قبر پیامبر شتافت، در کنار فبر مشغول گریه و زارى بود، ناگهان «حسنین» را دید، آنهارا به سینه خود گرفت و صورت آنها را بو سید و غرق اشک و گریه گردید. فرزندان و نور دیدگان پیامبر از او در خواست نمودند که هنگام سحر اذان بگوید ؛ او با این که تصمیم گرفته بود پس از مرگ پیامبر، هر گز اذان نگوید، بالاى بام مسجد قرار گرفت و صدا را با گفتن تکبیر بلند کرد مدینه با شنیدن تکبیر بلال به خود لرزید، وقتى نخستین شهادت را بر زبان جارى ساخت، لرزه و اضطراب مردم دو برابر گردید، وقتى گفت:اشهدان محمداً رسول الله، زنان و مردان از خانه بیرون ریختند و صداى ناله و گریه و شیون مردم به آسم

ان رفت(21)!

در این تکه تاریخ، به راستى معناى حکومت بر قلوب روشن مى‏گردد، قدرت و نیروى این حکومت تا این حد است که با شنیدن نام قائد بزرگ خود، از زبان مؤذن رسمى وى، زن و مرد بى اختیار به یاد دوران حیات او افتاده و در دریائى از غم و امواجى از اندوه فرو مى‏روند.

و اینک بلال

در زمان خلافت «عمر» «خالدبن ولید»، فرمانده کل نیروهاى اسلامى در سرزمین شام بود و مدت‏ها «دمشق» از طرف ارتش اسلام، مورد محاصره قرار گرفته، زد و خورد ادامه داشت، دستگاه اطلاعاتى خلافت، گزارش هائى بر ضد فرمانده ارتش اسلام (خالد)، به مدینه فرستاد خلیفه به «ابى عبیده» که فرماندهى قسمتى از ارتش را عهده دار بود، و زیر نظر خالد انجام وظیفه مى‏نمود نامه‏اى نوشت و در آن نامه خالد را از مقام فرماندهى عزل کرده، منصب فرماندهى کل را به ابى عبیده واگذار نمود. «ابى عبیده» مرعوب شجاعت و بى باکى خالد بود از این نظر جرأت نکرد نامه خلیفه را براى او بخواند و طبعاً نامه خلیفه بدون پاسخ ماند خلیفه از تأخیر پاسخ نگران گردید نامه دیگرى به همان مضمون نوشت و افزود که خالد را دستگیر کن و دست‏هاى او را با عمامه خویش ببند و در یک دادگاه خصوصى به کلیه کارهاى وى که در دوران فرماندهى انجام داده است، رسیدگى بنما.

«ابى عبیده» به علت بى باکى و بى پروائى خالد و محبوبیتى که د رمیان سر بازان و افسران داشت، باز جرأت نکرد دستور خلیفه را اجرا کند، ولى «بلال» قهرمان گفتار ما از مضمون نامه آگاه گردید، با اینکه او مورد خشم دستگاه خلافت بود و روى بى اعتنائى به خلفأ به سرزمین شام آمده بود، با کمال شهامت حاضر شد که نامه خلیفه را در اجتماع عمومى بخواند، پس از قرائت نامه، عمامه خالد را از سرش برداشت، و دست‏هاى او را بست، و روانه زندان ارتش نمود، و در یک دادگاه خصوصى به کلیه دستورات و خدمات او رسیدگى نمود، و او نیز به پرسش‏هاى بلال پاسخ داد.(22)

این قطعه تاریخى، که به طور فشرده در اینجا نقل گردید، از یک آزادى بى سابقه‏اى حکایت مى‏کند، آزادى تا این حد که یک مسلمان جشى و آزاد شده، یزرگترین فرمانده ارتش را که از خانواده‏هاى اصیل و بنام قریش و فرزند «ولیدبن مغیره» حکیم متفکر عرب بود، به پاى میز محاکمه مى‏کشد، واو را بازداشت مى‏نماید !

و انگهى، مى‏رساند که این غلام حبشى که در دوران پیرى سنگین‏ترین و دشوارترین کارها (مرزبانى ) را به عهده گرفته بود، چه شهامت بزرگى داشت، که ابتکار کار را به دست گرفت، و از شجاعت و قهر و خشم خالد نترسید.

بلال روایت مفصلى در باره پاداش اذان و مقامات معنوى مؤذنان دارد که مرحوم «صدوق» آن را نقل نموده و ما براى اختصار از نقل آن خوددارى مى‏نمائیم. (23)

سر انجام بلال «سید المؤذنین» که انتخاب او براى این مقام از طرف پیامبر (ص) یک نوع محونژاد پرستى بود، طبق روایت مشهور در سال 20 هجرى در شام در گذشت و در «باب الصغیر» دمشق به خاک سپرده شد.


1- «سیره ابن هشام» جلد 1 - صفحه 381/
2- «طبقات» ابن سعد جلد 3 صفحه 232/
3- «سیره ابن هشام» جلد 1 صفحه 318.
4- «طبقات» ابن سعد جلد 3 صفحه 233/
5-«سیره بن هشام» جلد 1 صفحه 318، «طبقات جلد 7 صفحه 386 و نیز جلد 3 صفحه 232/
6-سوره لقمان آیه 16/
7-«الدرجات الرفیعه فى طبقات الامامیه» صفحه 363/
-8 مجمع البحرین - ماده بلال/
9-«من لایحضره الفقیه» باب اذان. روایت 2/
10-« وسائل الشیعه» ابواب اذان باب 8 حدیث 1.
11- «الدرجات» صفحه 365/
12-« سیره حلبى» 3 صفحه 75.
13-«الدرجات» صفحه 363/
14-«سیره ابن هشام» جلد 3 صفحه 336/
15-«الدرجات الرفیعه» صفحه 376 /
16- با لله لا بابى بکر نجوت ولولا الله قامت على اوصالى الضبع
الله بوأنى خیراً و اکرمنى و انما الخیر عندالله متبع
17-«طبقات» ابن سعد جلد 3 صفحه 237 - 236.
18-« طبقات» ابن سعد جلد 3 صفحه 237/
19- « من لا یحضره الفقیه» کتاب صلوه باب 16 حدیث 9.
20- «الفقیه» کتاب صلوه باب 16 حدیث 47.
21- «اسدالغابه» جلد 1 صفحه 208 /
22-«النمار» جلد 4 صفحه 37.
23- «الفقیه» کتاب صلوه باب 16 حدیث 45/

شخصیت‏هاى اسلامى شیعه، سبحانى - پیشوایى، ص 169 - 186

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد