فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

بریده بن خضیب اسلمى

پیامبر اسلام زیر فشار مشرکان و بت پرستان، ناگزیر شد شهر مکه، زادگاه و محل رشد و پرورش خود را ترک گوید، پیامبر (ص) دلبستگى خاصى به شهر مکه داشت، زیرا علاوه بر آنکه کعبه، مقدس‏ترین پرستشگاه خدا، در ان شهر قرار داشت پنجاه و سه سال از عمر حضرت در آن شهر سپرى شده بود. از این رو، هنگامى که بر خلاف میل باطنى خود، مجبور به ترک آن شهر گردید، قلب پر مهرش به شدت فشرده شد و غبارى از غم و اندوه عمیق، چهره آن حضرت را فرو پوشانید.

موقعى که آخرین خانه‏ها و دیوارهاى مکه از نظر پیامبر (ص) ناپدید مى‏شد، اشک دردیدگان حضرت حلقه زد و نگاه پر حسرتى به دور نماى شهر مکه انداخت و از پروردگار خود در خواست نمود که او را دوباره به موطن اصلى خود (مکه) باز گرداند///

پیامبر حق داشت این چنین دستخوش اندوه و تأثر گردد، زیرا او از موطن مألوف خود بریده، به سوى سر نوشت تاریک و مبهمى پیش مى‏رفت، ولى چه کسى مى‏توانست پیش بینى کند که سر انجام این سفر چه خواهد شد؟ چه کسى مى‏دانست که قلم قضا و مشیت الهى، فرجام این هجرت را چگونه نقشبندى نموده است؟

آرى آن روز هیچ کس نمى‏توانست نیایج درخشان هجرت پیامبر (ص) را تصور نماید، آن روز کسى پیش بینى نمى‏کرد که هجرت پیامبر (ص)، فصل نوین و بزرگى در تاریخ جهان خواهد گشود، فصلى آن چنان بزرگ، که آثار آن تا ابد باقى خواهد ماند.


مشرکان مکه، از خبر هجرت پیامبر (ص) خوشحال بودند، زیرا فکر مى‏کردند که دشمن خدایان آنها، سر انجام عقب نشینى کرده در برابر مخالفت آنها، سنگر را خالى نموده است.

ولى حوادث آینده، بزودى نشان داد که این محاسبات اشتباه بوده است، زیرا هجرت، باعث شد که دلهاى بیدار ووجدان‏هاى پاک که از بت پرستى و خرافات رایج آن روز، خسته شده بودند، به استقتال پیامبر بشتابند و آئین او را به گرمى بپذیرند.

پیامبر اسلام (ص)، نه تنها در شهر یثرت (مدینه) با پیروزى و موفقیت بزرگى روبروشد، بلکه هنوز به یثرب نرسیده بود که آثار این پیروزى نمایان گردید...

...قبیله «اسلم» قبیله خطرناکى بود که افراد آن به شرارت و یغماگرى شهرت داشتند، افراد این قبیله قهرمانان شرارت و چپاول بودند، محل سکونت اسلم، ما بین مکه و مدینه و در کنار شاهراه تجارتى مکه، به سوى مدینه، قرار داشت، کاروان‏هاى تجارتى، از بیم شبیخون افراد قبیله «اسلم» با بیم و ترس از آن نقطه مى‏گذشتند، از این رو گاه افرد مسلحى را همراه کاروان مى‏بردند که اگر مورد حمله افراد این قبیله واقع شدند، مأموران مسلح، کاروان را از چنگال آنها نجات بدهند!

چه کسى تصور مى‏کرد که پس از هجرت پیامبر (ص)، نخستین گروهى که یه آئین اسلام خواهند گروید از همین قبیله خواهد بود؟!

آرى پیامبر (ص)، در سر راه خود به شهر مدینه، به نقطه‏اى به نام «کراع الغمیم»(2) رسید و در آنجا هشتاد خانواده به محضر پیامبر شرفیاب شدند و تحت تأثیر سخنان شیرین و آیات پر جاذبه و گیراى قرآن مجید قرار گرفته به آئین اسلام گرویدند، و پس از پذیرش اسلام نماز عشأ را در همان نقطه پشت سر پیامبر برگزار نمودند.

رهبر این عده «بریده اسلمى« بود!.(3)

پپامبر (ص)در همان مدت کوتاه، مقدارى از اول سوره مریم را به بریده تعلیم نمود، ولى به علت ادامه سفر، تعلیم بقیه آن به بعد مو کول شد، بریده پس از آنکه در مدینه به مسلمانان پیوست، بقیه سوره مریم را در مدینه فرا گرفت(4)/

حادثه اسلام آوردن بریده و همراهان او، سر آغاز پیروزى و نخستین ثمره درخشان هجرت پیامبر (ص) به شمار مى‏آمد، چه پیروزى از این بهتر که قیبله‏اى که تا دیروز در شرارت و وحشیگرى زبانزد مردم بودند، امروز افراد سرشناس آن، به اسلام بگروند و آئین اسلام به وسیله آنهادر میان قیبله نفوذ کند و آنها را به راه راست و انسانى هدایت نماید؟/

دیدار بریده با پیامبر (ص)، مسیر زندگى او را عوض کرده، سر نوشت او را با سرنوشت مسلمانان پیوند زد ؛ ولى حادثه دیگرى نیز در زندگى او رخ داد که طرز فکر او را به کلى دگرگون ساخت و افق تازه‏اى در برابر او گشود. این حاوثه چه بود و چگونه زندگى او را در مسیر تازه‏اى قرار داد؟ خوبست در این جا قدرى توقف کنیم و تاریخ اسلام را ورق بزنیم تا این رویداد، بهتر روشن شود:

دسیسه خالدبن ولید

پیامبر اسلام (ص) تازه از جنگ «تبوک» به مدینه باز گشته بود، «عمروبن معدیکرب» بزرگ قبیله «بنى زبید» وارد مدینه شد و به حضور پیامبر رسیده. پیامبر (ص) او را به اسلام دعوت نمود» «عمرو» به آئین اسلام گروید و به دنبال او عده زیادى از افراد قبیله وى اسلام را پذیرفتند و به محل سکونت خود باز گشتند/

پس از چندى «عمرو بن معدیکرب» شخصى را دستگیر کرده به حضور پیامبر (ص)آورد و گفت: این شخص قاتل پدر من است، اینک او را آورده‏ام تا به جرم قتل پدرم قصاص کنى.

پیامبر (ص)فرمود: خون هائى که در جاهلیت ریخته شده، در اسلام قابل تعقیب نیست و اسلام به حوادث زمان جاهلیت ترتیب اثر نمى‏دهد.

عمرو که کینه آن شخص را در دل داشت، از سخن پیامبر (ص)سخت ناراحت شد و مرتد گشت و دوباره به بت پرستى گرائید و تاخت و تاز آغاز نموده، قوم خود را نیز با خود همصدا کرد و یکى از قبائل را مورد حمله و چپارول و غارت قرار داد!

گزارش آشوبگرى‏هاى «عمروبن معدیکرب» در مدینه به اطلاع پیامبر (ص) رسید، پیامبر(ص) گروهى از مهاجران را به فرماندهى على (ع) براى سر کوبى شورشیان گسیل فرمود.

پیامبر اسلام (ص) «خالدبن ولید» را نیز با یک ستون نظامى به جنگ قیبله دیگرى اعزام نمود و دستور داد پس از انجام مأموریت خود، به سپاه على (ع)پیوسته و مطیع او باشد و فرماندهى هر دو سپاه را على (ع) عهده دار گردد.

نیروهاى طرفدار عمروبن معدیکرب با حمله سپاه امیر مؤمنان شکست خورد اموال و زنان بنى زبید توسط سربازان اسلام به غنیمت گرفته شد، ولى خود عمرو از جبهه جنگ فرار کرد و جان سالم بدر برد.

على (ع) در میان غنائم، کنیزى را براى خود اختصاص داد و بقیه اموال و اسیران مثل همیشه تقسیم گردید،

خالدبن ولید که در جریان این جنگ از فرمان على (ع) سرپیچى نموده، مورد مؤاخذه و توبیخ آن حضرت واقع شده بود، از این عمل سخت ناراحت شد و آن را فرصت خوبى براى انتقامجوئى از على پنداشت و از همانجانامه‏اى به پیامبر (ص) نوشت و به دست بریده داد و او را روانه مدینه نمود تا پیش از باز گشت سربازان اسلام، در مدینه به حضور پیامبر برساند و حضرت را از جریان آگاه سازد.

بریده که تا آن روز، در جناح خالد بود، نامه را گرفته به سرعت رهسپار مدینه شد، در مدینه، پیش از آنکه به حضور پیامبر (ص) برسد، با «عمر» مواجه شد، «عمر» اوضاع و جریان جنگ را از وى سئوال نمود و از علت آمدن او پیش از سربازان دیگر، جویا شد. بریده جریان را به تفصیل نقل کرد و گفت: از طرف خالد مأموریت دارم که نامه‏اى را به این مضمون خدمت پیامبر برسانم.

عمر او را به این کار تشویق نمود و گفت: اگر پیامبر (ص) از این جریان آگاه شود، حتماً به خاطر دخترش فاطمه (ع) نسبت به على خشمگین خواهد شد.

بریده خدمت پیامبر (ص) رسید و شخصاً نامه خالد را خواند، هنگامى که بریده مشغول خواندن نامه بود، هر جمله را که مى‏خواند، رنگ چهره پیامبر (ص) دگرگون مى‏شد و آثار خشم و ناراحتى در سیماى حضرت هویدا مى‏گردید/

بریده نامه را که به پایان رسانید افزود: اگر به فرماندهان اجازه داده شود که طبق دلخواه خود در غنائم جنگى مسلمانان تصرف کنند حقوق دیگران ضایع مى‏گردد! پیامبر (ص) فرمود:

«واى بر تو اى بریده! على‏بن ابى طالب مثل من است، همانطور که من مى‏توانم بر گزیده‏هاى غنائم را براى خود اختصاص دهم او نیز چنین حقى دارد.

آنگاه افزود:

«على (ع) بهترین شخص براى تو و همه مسلمانان و شایسته‏ترین فرد براى جانشینى من، جهت رهبرى امت اسلامى است از آن بترس که على را دشمن بدارى و به واسطه آن، مورد غضب الهى قرار بگیرى»/

بریده مى‏گوید: «از شنیدن سخنان پیامبر (ص) چنان ناراحت شدم که آرزو مى‏کردم زمین شکاف پیدا مى‏کرد و مرا در کام خود فرو مى‏برد، بى درنگ به عنوان عذر خواهى عرض کردم:

از خشم خدا و خشم پیامبر (ص)به خدا پناه مى‏برم، یا رسول الله! در حق من استغفار کن تا خدا گناه مرا ببخشد و از این به بعد در ردیف دوستان على (ع) در آیم و در باره او جز خوبى نگویم، پیامبر (ص)در جق او دعا کرد و آمرزش او را از در گاه پروردگار خواست»(5) این حادثه طرزفکر بریده را بکلى عوض کرد و انگار از خواب عمیقى بیدار گردیده و افق تازه‏اى در برابر دیدگان او باز شد.

بریده متوجه شد که در داورى خود در باره شخصیت و موقعیت على (ع)در پیشگاه خدا و پیامبر (ص) سخت دچار اشتباه بوده است او دیگر نه تنها هیچ گونه احساس منفى نسبت به على در دل نداشت، بلکه یکى از علاقمندان سرسخت على (ع) شده بود.

این قضیه به تنهائى کافى بود که عظمت مقام معنوى على (ع) را در نظر بریده کاملا مجسم سازد، ولى حادثه دیگرى نیز رخ داد که بیش از پیش موجب تحکیم عقیده وى در باره على (ع) گردید و شالوده مبارزات آینده او را به نفع خاندان رسالت پى ریزى نمود. خوبست این جریان ار از زبان خود او بشنویم، بریده مى‏گوید:

«من و برادرم عمار، در نخلستان «بنى نجار» همراه پیامبر (ص) بودیم على (ع)وارد باغ گردید، همین که چشم پیامبر (ص) به على (ع) افتاد رو به او کرد و در حالى که اطاقى را نشان مى‏داد، فرمود: یا على برو در آنجا بنشین، على (ع) رفت ووارد اطاق شد.

در این هنگام عده‏اى از مسلمانان وارد باغ شدند، پیامبر دستور داد همگى به عنوان امیر مؤمنان» به على (ع) سلام کنند. واردین به همین کیفیت سلام کردند، در این هنگام ابوبکر و عمر وارد شدند، و به پیامبر سلام کردند، حضرت به آنها فرمود: به على به عنوآن امیر مؤمنان» سلام کنید.(6)

عرض کردند: این دستور از ناحیه خدا و فرستاده اوست؟

فرمود: بلى! هر دو پذیرفتند و طبق دستور، سلام کردند، سپس طلحه و سعدبن مالک وارد باغ شدند، پیامبر(ص) به آنان نیز دستور داد به على (ع) با لقب «امیر مؤمنان» سلام کنند/

آنگاه دسته دسته شخصیت هائى مانند «سلمان» «ابوذر غفارى» «خزیمه بن ثابت»، «ابوالهیثم بن تیهان»،«عمار»،«مقداد»، وارد باغ شدند و همه آنها به دستور پیامبر (ص) به على سلام رسمى دادند، تا انجا که از ازدحام جمعیت، اطاقى که على (ع) در آن قرار داشت پر شد و دسته‏اى در آستانه اطاق و گروهى در بیرون آن نشستند، مهاجران انصار گروه گروه وارد اطاق شده، سلام مى‏کردند وبیرون مى‏آمدند، منتها بعضى، بى درنگ از دستور پیامبر (ص) اطاعت مى‏کردند، ولى بعضى دیگر مى‏پرسیدند آیا این دستور خدا و فرستاده اوست یا نه؟

بریده مى‏گوید:

در این هنگام نوبت من و برادرم رسید، پیامبر (ص) فرمود: اى بریده! تو و برادرت نیز بپاخیزید و بر على سلام کنید، ما نیز به همان کیفیت، سلام کردیم، در این موقع پیامبر (ص) به پاخاست و رو به جمعیت کرد و چنین فرمود: «سخنان مرا گوش کنید و به خاطر بسپارید: من امروز به شما دستور دادم که به على (ع) با لقب امیرمؤمنان سلام کنید، گروهى از من پرسیدند که آیا این کار، به دستور الهى است یا نه؟

باید بگوین (و همه مسلمانان بدانند) که محمد هیچگاه کارى را از پیش خود، و روى خواهش دل انجام نمى‏دهد، بلکه هر کارى بکند طبق امر خدا و وحى الهى است. لابد توجه دارید که اگر از این دستور خداوند، سرباز مى‏زدید، از آئین من و از آنچه من براى آن بر انگیخته شده‏ام، بیرون مى‏رفتید! اینک هر کس مى‏خواهد بپذیرد و هر کس مى‏خواهد سرپیچى نماید.»

بریده مى‏گوید:

سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و مردم متفرق شدند، ولى من از گروهى از قریش که چند لحظه پیش به على (ع) در حضور پیامبر به سمت امیر مؤمنان سلام کرده بودند، شنیدم که به یکدیگر مى‏گفتند:

«دیدید که این مرد پسر عموى خود را به چه مقامى رسانید؟! و اگر مى‏توانست او را در مسند نبوت مى‏نشانید!»

دیگرى در پاسخ او گفت:

«خیلى جوش نزن و مسئله را جدى نگیر، اگر محمد از دنیا رفت، ما همه این دستورها را زیر پا خواهیم نهاد»!!.(7)

استیضاح خلیفه

این حادثه که نمودار بسیار روشنى از مقام پیشوائى على (ع) بود، چنان اثر عمیقى در روحیه بریده به جاى گذاشت که پس از گذشت سال‏ها هیچ وقت آن خاطره را فراموش نمى‏کرد. او دیگر بریده‏اى نبود که آلت دست خالدبن ولید شده، بر ضد على (ع) نامه براى پیامبر (ص)ببرد، او بریده‏اى بود که شخصیت على (ع) محور زندگى و جهت‏گیرى اجتماعى او به شمار مى‏رفت و مهر و محبت على (ع) با خون او در هم آمیخته شده بود.

او به شایستگى و برترى على (ع) چنان عقیده استوار و تزلزل نا پذیرى پیدا کرده بود که پس از رحلت پیامبر (ص)که در میان مسلمانان بر سر جانشینى آن حضرت کشکمش و اختلاف بروز کرد، با بینش و بصیرت کاملى از على (ع) جانبدارى نمود و با حکومت غیر قانونى ابوبکر، به مبارزه بر خاست و در این مبارزه از هیچ کوششى فرو گذارى نکرد و به هیچوجه تن به عقب نشینى و سکوت نداد.

اویکى از دوازده نفرى است که در برابر انبوه جمعیت در مسجد پیامبر (ص)، خلافت ابوبکر را غیر قانونى اعلام کردند و هر کدام طى سخنرانى مهیج و مستدلى، ابوبکر را سخت مورد انتقاد قرار داده، از او خواستند خلافت را به على (ع) یگانه شخص لایق و شایسته جانشینى پیامبر (ص) واگذار کند.

در این اعتراض دسته جمعى، هنگانى که نوبت سخنرانى به بریده رسید، بپا خاست و چنین گفت:

«خدایا! ما از خطرى که از باطل متوجه حق شده است، به تو پناه مى‏بریم.

اى ابوبکر! آیا فراموش کرده‏اى یا خود را به فراموشى زده‏اى، آیاتو را فریب داده‏اند یا هوس‏هاى نفسانى ترا فریفته باطل را در نظرت، حق جلوه داده است؟/

«آیابه خاطر ندارى هنگامى را که پیامبر (ص) به ما دستور داد که به على بن ابى طالب در حضور او با لقب امیرمؤمنان سلام کنیم؟ سخنان پیامبر(ص) هنوز در گوش ما طنین افکن است اوبارها به على مى‏گفت: این امیر مؤمنان و نابود کننده کجروان است»

سپس افزود:

«اى ابوبکر! پیش از آنکه گرفتار عذاب الهى شوى خود را در یاب، وزمام خلافت را به دست کسى بسپار که شایسته آنست، و در غصب خلافت بیش از این پا فشارى نکن و از کارى که در پیش گرفته‏اى بر گرد من نصایح خیر خواهانه خود را به تو گفتم و تو را به راه نجات راهنمائى نمودم، هشدار که پشتیبان مجرمان نباشى!» (8)

مبارزه بریده ،باحکومت غیر قانونى ابوبکر، با این استیضاح به پایان نرسید، بلکه او در هر فرصتى به شدت خلیفه تازه به حکومت رسیده را، مورد انتقاد قرار مى‏داد و از وى مى‏خواست منصب مهم رهبرى جامعه اسلامى را به صاحب آن واگذارد، و در این زمینه به سخنان پیامبر (ص) که خود ابوبکر نیز شاهد آن بود، استناد مى‏کرد.

مناظره مهیج

از ان جمله بریده، در آغاز حکومت ابوبکر، روزى به سراغ دوست خود «عمران بن حصین خزاعى» رفت و گفت: مردم آنچه را از پیامبر (ص) شنیده بودند، فراموش کرده‏اند ،کسانى که اکنون با ابوبکر بیعت نموده‏اند، همان افرادى هستند که در زمان حیات پیامبر (ص) در باغ یکى از انصار، به على (ع) به عنوان امیر مؤمنان سلام کرده او را امیر و رهبر مسلمانان شناخته‏اند. آن روز همه مسلمانان با این سمت به على (ع) سلام کردند جز عمر که از پیامبر (ص) پرسید: آیااین مطلب به دستور خدا است یا نه؟ پیامبر (ص) پاسخ داد: به دستور خدا است، او نیز نا گزیر طبق دستور رفتار کرد.

بریده آنگاه رو به عمران کرده افزود: برویم پیش ابوبکر و جریان را از او سئوال کنیم اگر او بعد از آن جریان، چیز دیگرى از پیامبر (ص) شنیده باشد، نا گزیر خواهد گفت، و گرنه باید به مضمون فرمایش پیامبر (ص)گردن بنهد.

به دنبال این گفتگو هر دو نزد ابوبکر رفتند، بریده سخن را آغاز کرد و گفتگوى زیر میان او و ابوبکر در گرفت:

بریده: آن روز را بیاد دارى که هر کس وارد آن باغ شد و بر پیامبر (ص)سلام کرد، پیامبر (ص) دستور داد به على (ع)نیز به عنوان امیرمؤمنان سلام کند؟ آیا به یاددارى که تو خود یکى از کسانى بودى که یه این سمت به على سلام کردى؟

ابوبکر: کاملا به یاددارم.

بنابر این هیچکس حق ندارد بر على (ع) حکومت و ریاست کند، زیرا به تصدیق خودت، پیامبر (ص) او را امیر مؤمنان خوانده است ، اگر تو غیر از این، مطلب دیگرى شنیده‏اى بگو تا من نیز روشن شوم،

- هر گز رسو ل خدا، مرا به این سمت منصوب نکرده و من چنین ادعائى ندازم بلکه مسلمانان چنین صلاح دیدند که من زمام امور آنان را در دست گیرم، من نیز از رأى آنها پیروى نمودم.

- هر گز تو و مسلمانان حق ندارید بر خلاف دستور پیامبر (ص) رفتار کنید ابوبکر که در برابر این منطق استوار و روشن، سخت درمانده بود، فوراً عمر را احضار نمود و جریان را در حضور بریده و عمران به او باز گو کرد، عمر با تردستى مغلطه و کارى ماهرانه‏اى گفت:

- من نیز این موضوع را از پیامبر (ص) شنیدم، ولى من ثابت مى‏کنم که خلافت به على (ع) نمى‏رسد و براى این مطلب دلیل دارم!

- دلیل دارى

- آرى

- کدام دلیل؟

- دلیلم این است که هرگز نبوت و حکومت ظاهرى در یک خانواده جمع نمى‏شود! (9)

بریده که مرد سخنورى بود، فرصت را مغتنم شمرده گفت:این سخن بر خلاف گفتار خدا است، خدا در قرآن این دو منصب را به یک خانواده عطا نموده است، آنجا که مى‏فرماید:

«آیا مردم بر آنچه خدا به برخى داده است، حسد مى‏ورزند؟ ما به فرزندان ابراهیم کتاب و حکمت (شریعت) و قدرت و حکومت بزرگى داده‏ایم».(10)

عمر که در برابر این پاسخ دندان شکن محکوم شده بود و سخنى براى گفتن نداشت، سخت خشمگین شدو در حالى که چشمانش از شدت خشم، پر از خون شده بود فریاد کرد:

شما هر دو نفر اخلالگرید! و براى بر هم زدن اتحاد و اتفاق مسلمانان به اینجا آمده‏اید!(11)

آرى مردان مبارزه و آزاده که با نیروى منطق، مسلح مى‏باشند همواره به اخلالگرى و آشوب‏طلبى متهم مى‏شوند، زیرا منطق آنها منافع زور گویان را به خطر مى‏اندازد و افکار خفته را بیدار کرده، سخنان آنها، ذائقه قدرت طلبان را به تلخى مى‏کشاند!/

بریده نیز به جرم حقگوئى و بیان حقایق از طرف همدستان ابوبکر، متهم به اخلالگرى شد آنها مى‏خواستند با این حریه زنگ زده از نفوذ سخنان او بکاهند و او را در افکار عمومى لکه دار سازند، ولى بریده مقاصد اصلى آنها را فاش مى‏ساخت و هرگز از اتهامان آنها بیم به خودراه نمى‏داد/

بریده کسى نبود که با این تهمت‏ها ى بى اساس، از میدان مبارزه بدر رود. او در عقیده خود مثل کوه گران استوار بود. و هیچ فرصتى را براى مبارزه با حکومت زور و قدرت، از دست نمى‏داد، چنانکه روزى وارد مسجد پیامبر (ص) شد، دید ابوبکر بالاى منبر و عمر یک پله پائین‏تر نشسته است، بریده تا این منظره را مشاهده کرد، از گوشه مسجد صدا به اعتراض بلند نمود،، آن دو گفتند:

بریده! چه شده مگر دیوانه شده‏اى؟!

- دیوانه نشده‏ام، ولى کجا رفت آن سلام شما که به على (ع) با لقب امیرمؤمنان گفتید؟.

دیروز آن چنان سلام مى‏کردید و امروز اینچنین او را از خلافت محروم مى‏سازید؟/

ابوبکر گفت: تو که هنگام وفات پیامبر(ص) در مدینه نبودى تا بدانى جریان چگونه بود(12)؟/

حوادث یکى پس از دیگرى پیش مى‏آید، تو غایب بودى و ما حاضر، آنچه را حاضر مى‏بیند غایب نمى‏بیند(13)/

- انچه شما دیدید، خدا و پیامبر (ص) آن را صحیح نمى‏داند. راستى ابوبکر! دوست تو، خوب به وعده خود وفا کرد!، روزى که پیامبر(ص) همه را در نخلستان بنى نجار گرد آورد و دستور داد به على (ع)به عنوان امیرمؤمنان سلام کنیم، دوست تو پس از پایان مراسم، گفت: وقتى محمد در گذشت ما همه این سفارش‏ها را زیر پا خواهیم نهاد!

بریده آنگاه افزود:

- شهرى که جق مسلم مردى مانند على (ع)در آن غصب گردد، اقامت در آن بر من روانیست، ومن دیگر در اینجا نخواهم ماند!/

بریده به دنبال این جریان، شهر مدینه را ترک گفت و دست فرزندان خود را گرفت و به سوى قبیله «بنى اسلم» رهسپار گردید.

آرى بریده نمى‏توانست ناظر تضییع حقوق بزرگترین شخصیت جهان اسلام - بعد از پیامبر- و مظلومیت خاندان نبوت باشد، او نمى‏توانست در محیطى که حق و عدالت را زیر پا نهاده بودند زندگى کند، لذا پس از هشت سا ل اقامت در مدینه به علت فشار روحى و ناراحتى فکرى مدینه را ترک گفت و در میان قبیله خود ؛ اقامت گزید. فقط گاه گاهى به مدینه سر مى‏زد.

ولى هنگامى که خلیفه سوم به وسیله مهاجران وانصار و با پشتیبانى مسلمانان مصر کشته شد وعلى (ع)به خلافت رسید، به مدینه باز گشت و بعد در رکاب امیرمؤمنان (ع) به عراق آمد و در مجاهدت‏هاى حضرت شرکت نمود.

وقتى امیر مؤمنان به درجه شهادت رسید، بریده عراق را به قصد منطقه خراسان (که در آن ایام به قلمرو حکومت اسلامى پیوسته بود) ترک نمود و در آن منطقه رحل اقامت افکند(14) و سر انجام در سال 63 هجرى در «مرو» بدرود حیات گفت (15)


1- بریده بر وزن زبیده و خضیب بر وزن حسین است. مامقانى و مؤلف قاموس الرجال، خضیب را با خأ و ضاد نقطه دار ضبط کرده‏اند، ولى ابن سعد در «طبقات» و ابن حجر عسقلانى در کتاب «الاصابه» با حأ و صادبى نقطه ضبط نموده‏اند. بریده چون از قبیله معروف اسلم بود، بنام بریده اسلمى مشهور شده است.
2- تقطه‏اى است در چند کیلومترى شهر مکه /
3- «اسدالغابه» جلد 1 صفحه 175.
4- «طبقات ابن سعد» جلد 7 صفحه 365/
5- «ارشاد مفید» صفحه 75 - 73 - این جریان با اندکى اختلاف در «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 173 و «و الدرجات الرفیعه» صفحه 40 نقل شده است.
در مقررات جنگى اسلام، تیصره‏اى وجود دارد که از احکام مسلم فقه اسلامى در مورد تقسیم غنائم جنگى است، تبصره این است که: اجناس بر گزیده و ممتاز غنائم، مخصوص حکومت اسلامى است. شاید فلسفه این حکم این باشد که اگر این اجناس متعلق به عموم سربازان باشد، چون همه خواهان آن هستند، ممکن است در نحوه تقسیم آن میان مسلمانان اختلاف بروزکند.
واگر امیر مؤمنان (ع)از میان غنائم، کنیزى را به خود اختصاص داد، بر اساس همین حکم خرد مندانه اسلامى بوده است/
6- سلما على على بامره المؤمنین /
7- «ادرجات الرفیعه» صفحه 402 - 401 - «امالى طوسى» صفحه 181 - این مطلب در «رجال کشى» صفحه 87 و «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 174 به طور اختصار نقل شده است. و در پایان بحث روشن خواهد شد که گوسنده این کلام چه کس بوده است.
8- انا لله وانا الیه راجعون ماذا لقى الحق من الباطل، یا ابا بکر! انسیت ام تناسیت و خدعت ام خدعتک نفسک ام سولت لک الا باطیل او تولم تذکر ما امر نا رسول الله من تسمیه على (ع) با مره المؤمنین و النبى بین اظهر نا و قوله فى عده اوقات هذا امیرالمؤمنین و قاتل القاسطین، اتق الله و تدارک نفسک قبل اَن لا تدرکها و انقذها مما یهلکها و ارددالحق الى من هواحق به منک و لا تتمادى فى اغتصابه و راجع وانت تستطیع ان تراجع فقد محضتک النصح و دللتک على طریق النجاه فلاتکولنّ ظهیراً للمجرمین («احتجاج طبرسى» صفحه 51 - 50 ط قدیم نجف و «الدرجات الرفیعه» صفحه 403/)
9- لایجتمع النبوه و الملک فى اهل بیت واحد.
10- ام یحسدون الناس على ما اتا هم الله من فضله فقد اتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمه و آتیناهم ملکاً عظیماً(سوره نسأ آیه 54)/
11- «بحارالانوار» جلد 37 سفحه 310 - 308 /
12- بنا به نقل مامقانى (جلد 1 صفحه 166) بریده هنگام وفات پیامبر(ص) در مدینه نبود، بلکه در راه شام بود که خبر رحلت حضرت را شنید.
13- الامریحدث بعده الامروانک غبت و شهدنا و الشاهد یرى ما لایرى الغائب.
14- «الدرجات الرفیعه، صفحه 403.و «تنقیح المقال» جلد 1 صفحه 166 ابن سعد در «طبقات» (جلد 7 صفحه 365) مى‏نویسد: «وقتى بصره جز قلمرو حکومت اسلامى قرار گرفت، بریده در آن شهر اقامت گزید» اگر این مطلب صحیح باشد باید گفت: اقامت او در بصره و عراق در دوران خلافت امیرمؤمنان (ع) بوده است.
15- «الاصابه» جلد 2 صفحه 150 - «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 175. مرحوم مامقانى با اینکه سال وفات بریده را سال 63 هجرى قید کرده، مى‏گوید: او از یاران پیامبر (ص) آخرین کسى است که تا سال 63 زنده مانده بود. در صورتى که بعد از این تاریخ، عده‏اى از صحابه، در حال حیات بودند از جمله: «عبدالله‏بن ابى» تا سال 86 در کوفه و سهل ساعدى تا سال 91 در مدینه، انس بن مالک تا سال 93 یا (91) (یا 91) در بصره، و «عبدالله بن بسر» تا سال 88 در شام، در حال حیات بودند («قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 175) اشتباه دیگرى که در کتاب مرحوم مامقانى به چشم مى‏خورد، این است که با وجود آنکه سال وفات بریده را سال 63 ضبط نموده، چند سطر بعد، مى‏نویسد: «بریده در جنگ صفین به شهادت رسید»! گویا بریده دیگرى که در رکاب حضرت امیر مؤمنان (ع) در صفین شهید شد، با بریده اسلمى مورد بحث، اشتباه شده است. البته بریده بن خضیب اسلمى در جنگ صفین شرکت داشته و بنا به نقل ابن مزاحم در کتاب «صفین» (صفحه 581) وى یکى از امضأ کنندگان صلحنامه صفین از طرف امیر مؤمنان (ع) بوده است، ولى در هر حال شهادت او در صفین با واقعیت سازگار نیست.

شخصیت‏هاى اسلامى شیعه، سبحانى - پیشوایى، ص 117 - 137

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد