«سران این امت گمراه گردیده، آخرت شان تباه شد ولى من دلم به حال آنهانمى سوزد، بلکه به حال مسلمانانى مىسوزد که به دستآنان گمرا شدند!»
«اگر تا روز جمعه زنده ماندم پردهها را کنار زده حقایق را بیان خواهم کرد؛ خواه مرا بکشند، خواه زنده بمانم!» .روز جمعه فرا رسید و گوشها منتظر شنیدن حقایق بودند ولى افسوس که او دیگر زنده نبود. ابى بن کعب
در میان یاران پیامبر (ص)، چهرههاى مختلفى دیده مىشد.
سیاه، سفید، اشراف زاده، برده، جوان، پیر، برخى قبلا بت پرست بوده و برخى دیگر پیرو آئین مسیحیت یا آئین یهود بودند.
ولى تعداد کسانى که پیش از اسلام، از دانشمندان و علماى ادیان سابق به شمار مىرفتند، کم بود، یکى از این افراد ابى بن کعب نامیده مىشد.
(ابى بن کعب»، پیش از آن که اسلام بیاورد، از«احبار» و دانشمندان یهود به شمار مىرفت به (تورات» و«عهد عتیق» وکتب مذهبى یهودیان، کاملاً احاطه داشت و از بشاراتى که در تورات در باره پیامبر اسلام (ص) وارد شد بود، آگاه بود. از این رو هنگامى که نخستین مبلغ اسلام «مصعب بن عمیر» به شهر «یثرب» (=مدینه) وارد شد و مردم را به آئین اسلام دعوت کرد، ابى با بینش و بصیرتکامل،اسلام را پذیرفت، بى آنکه تا آن هنگام خود پیامبر (ص) را دیده باشد!
در جریان بیعت «عقبه دوم» که متجاوز از هفتاد نفر از مردم مدینه، با پیامبر اسلام (ص) بیعت نمودند، یکى از بیعت کنند گان «ابى»بود.اگر پیش از ظهور اسلام، ابى از علمأ و دانشمندان بزرگ آئین یهود به شمار مىرفت، طولى نکشید که در جهان اسلام نیز موفقیت ممتازى به دست آورد به طورى که پس از ورود پیامبر (ص) به مدینه، او نخستین فردى بود از انصار که وحى الهى را نوشت ودر ردیف نویسندگان مشهور وحى قرار گرفت !(1)
آرى ابى که در پرتو استعداد فکرى سرشار خود، با مسائل مذهبى و کتب آسمانى آشنائى داشت، و پیش از ظهور پیامبر گرامى بر حقانیت اسلام واقف بود، قطعاً مىبایست که در کسب علوم و معارف اسلامى، پیشرفتهاى روزافرونى نصیب اوگردد و هر روز گام- هاى سریعترى به سوى کمال و ترقى بردارد.
خداوند نیز وسایل شکوفائى استعداد اورا فراهم ساخت ؛ و مقام ورتبهاى به او ارزانى داشت که در پرتو آن، از شخصیت جهانى بر خوردار گردید وتا هنگامى که قرآن باقى است نام او نیز پاینده خواهد بود، زیرا او استاد بزرگ علم قرائت قرآن بود.
او در سایه لطف الهى ودر پرتو هوش سر شارى که در آموختن قرائت و لهجه صحیح قرآن از خود نشان داد، به چنین تربه بزرگى دست یافت جالب اینجاست که اینکار به دست خود او آغازنشد، بلکه براى نخستین بار، پیامبر اسلام (ص) این پیشنهاد را به او کرد.
پیامبر (ص) از طرف خدا، مأموریت یافت که قرآن را به «ابى» قرائت کند و قرائت صحیح قرآن را به او تعلیم دهد.
ابى که تصور نمىکرد این مقدار مورد توجه خدا واقع شود، هنگامى که پیامبر (ص)این مأموریت خود را به وى مژده داد، باتعجب آمیخته به شور و شوق، به پیامبر (ص) عرض کرد:
آیا خداوند، از شخص من نام برده!؟
پیامبر (ص) فرمود: آرى.
در این هنگام ابى، از کثرت شوق و شادى، چنان دچار لرزه و هیجان شد که بى اختیار اشک شادى از دید گانش سرازیر شد.
پیامبر (ص) براى فرو نشاندن هیجان او، این آیه را تلاوت نمود:
قل بفضل الله وبر حمته فبذلک فلیفر حوا، هو خیر مما یجمعون (2)
ابى کسى نبود که حق استاد بزرگ خود پیامبر (ص) را فراموش کند، ادب اسلامى اقتضا مىکرد زحمات پیامبر (ص) را در هدایت و تعلیم و تربیت خود، نادیده نگیرد ؛ از این رو وقتى که پیامبر (ص) مأموریت خودرا از جانب خداوند به او اطلاع داد، عرض کرد :
«یارسول الله من به خدا ایمان آوردم، و به دست تو مسلمان شدم و قرآن را از تو یاد گرفتم»(3)
آرى ابى، در اثر تعلیم پیامبر (ص)، در قرائت قرآن به مقام بزرگى رسید، به طورى که «عمر» با اینکه را بطهاش را با «ابى» سخت تیره بود؛مىگفت:
«على در قضأ و فصل خصومت، و ابى در قرائت قرآن از همه استاد ترند، ولى ما در بعضى از موارد، طبق قرائت ابى عمل نمىکنیم!»(4)
گفتیم که ابى، قرائت صحیح قرآن را از پیامبر اسلام (ص) فرا گرفت. اینک، در اینجا، سئوالى پیش مىآید: در کتاب هاى تفسیر، براى تلاوت هر یک از سورههاى قرآن مجید، ثواب هاى زیاد و مبالغه آمیزى از ابى، نقل شده است که بسیارى از آنها با موازین عقلى ساز گار نیست آیاراستى این روایات صحیح و قابل اعتماد است و واقعاًابى آنها رااز زبان پیامبر اسلام (ص) شنیده است یا این که این روایات صحت ندارد؟/
پاسخ قطعى این پرسش، دشوار است، ولى از یک نکته نباید غفلت کرد وآن این که روزگارى دوستان نادان اسلام، به خیال خود، براى این که مردم را به خواندن قرآن تشویق نمایند ؛ احادیثى حاکى از ثواب هاى زیاددر خواندن سورههاى مختلف قرآن جعل مىکردند، و این عمل را خدمت به قرآن مىپنداشتند! و به خیال خود، از این رهگذر، مردم را به خواندن قرآن ترغیب مىنمودند! بعید نیست که بسیارى از روایات مزبور، از این مقوله باشد چنانکه «نوح بن مریم» یکى از رویان این گونه روایات، به این معنى اعتراف کرده است.
«نوح بن مریم»، از قول«عکرمه»از «ابن عباس» ثواب هائى براى قرائت سورههاى قرآن مجید، نقل کرده است روزى از وى پرسیدند: چه کسانى این حدیث ها را از عکرمه، براى شما نقل کردهاند؟
گفت: هیچ کس! من دیدم مردم سر گرم «فقه ابو حنیفه» و «مغازى ابن اسحاق»(5) شده و قر آن را فراموش کردهاند، لذا این احادیث را جعل کردم تا مردم را به سوى کتاب آسمانى، جلب کنم و نظرم از این کار صرفاً خدمت به اسلام و قرآن، و جلب خشنودى خدا بود!!. (6)
این اعتراف نشان مىدهد که پارههاى از روایات مربوط به ثواب قرائت قرآن، روى پندار غلطى جعل شده و به هیچ و جه با واقعیت تطبیق نمىکند /
مطلب دیگرى که این معنا راتأیید مىنماید وپرده از انگیزه جعل این احادیث، بر مىدارد داستان زیر است:
«موئل بن اسمعیل » مىگوید:
استاد حدیثى، روایت مفصلى که سند آن به «ابى بن کعب» منتهى مىشد، براى من نقل کرد که در آن براى یکیک سورههاى قرآن، ثواب خاصى معین شده بود. من به استاد خود گفتم: این حدیث را از چه کسى شنیدهاى ؟گفت: از شخصى که اکنون در «مدائن» زندگى مىکند.
پیش شخص مزبور، در مدائن رفته مدرکاورا در نقل این حدیث پرسیدم، گفت: من این حدیث را از شخصى شنیدم که اکنون در «واسط» به سر میبرد. نا گزیر به سراغ او رفتم او نیز گفت: از شخصى که در «بصره» سکونت دارد شنیده است، براى تحقیق مطلب رهسپار بصره شدم، در آنجا شخص مورد نظر رایافتم، او نیز مرا به شخص که در «آبادان» مىزیست، ارجاع نمود. وقتى که در آبادان آن شخص را دیدم و جریان را براى او باز گو کردم، او دست مرا گرفت و به خانهاى برد، در داخل خانه گروهى از صوفیان را دیدم که در اطراف پیرمردى حلقه زدهاند ؛ راهنماى من، اشاره پیرمرد کرد و گفت: من این حدیث رااز این شخص شنیدهام!
من تصور کردم مشکل حل شده و ثمره زحمات خود رابه دست آوردهام، ولى وقتى از او پرسیدم:این حدیث رااز چه کسى شنیده اى؟
با کمال صراحت گفت: از هیچ کس!
گفتم: از هیچ کس؟!
گفت: آرى! آن گاه توضیح داد که چون من دیدم مردم از تلاوت قرآن رو گردان شدهاند، براى این که آنها را به خواندن قرآن، تشویق نمایم این حدیث را جعل نمودم!! (7)
شکى نیست که قر آن فعلى که در دست مسلمانان است، همان قرآنى است که از جانب خدا بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده،و آن حضرت، هنگام رحلت، آن را در میان مسلمانان به یاد گار گذاشته،و سخن از تحریف قرآن سخنى بى اساس است و به حکم دلایل مختلف عقلى و نقلى افسانهاى بیش نیست. «ابى بن کعب»، به عنوان کسى که قرائت صحیح قرآن را از زبان پیامبر (ص) شنیده بود،همواره مراقب بود کوچکترین تغییرى در کیفیت قرائت قرآن (که طبعاً گاهى موجب تغییر معنى مىشود) رخ ندهد و احیاناً کسانى که مقاصد مادى یا سیاسى خود رازیر پوشش اسلام جستجو مىکنند، دست خیانت به سوى قرآن دراز ننمایند، تا قرآن از هر گونه تحریف و تغییر احتمالى محفوظ بماند/
در زمان خلافت عثمان، بیت المال مسلمانان فقط در مصالح دستگاه خلافت و هواداران خلیفه صرف مىشد خلیفه و بستگان و طرفداران وى، اموال عمومى مسلمانان را به صورت گنج در آوردهومیلیونها درهم، و دینار را در خزانه شخصى خود انباشته بودند! و این مسئلهاى نبود که باهیچ دلیلى با اسلام قابل تطبیق باشد.
گروهى از مسلمانان مبارز و آزاده، و دررأس آنها، یار بزرگ پیامبر (ص) «ابوذر غفارى» اعمال ضد اسلامى خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد قرار داده، به شدت، در برابر این انحراف، مقامت مىنمودند و در این زمینه به آیه 35 سوره توبه استناد جسته، خلیفه ویاران او را مصداق آن معرفى نمودند آنجا که خدا مىفرماید:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، بسیارى از کشیشان و راهبان، اموال مردم را به نا حق مىخورند، و مردم را از راه خدا باز مىدارند،»
«وکسانى را که طلا و نقره را گنجینه و ذخیره مىکنند و در راه خدا انفاق نمىکنند، به عذاب دردناک بشارت ده!!» «روزى که آن طلاو نقره در آتش دوزخ گداخته مىشود و پیشانى و پشت و پهلوى آنها را با آن داغ مىکنند و (فرشتگان به آنها مىگویند:) این است نتیجه آنچه که از زر و سیم اندوختید اکنون بچشید عذاب سیم و زرى را که ذخیره مىکردید.» (8)
آیا غیر از این بود که خلیفه و جیره خواران او، اموال عمومى مسلمانان را به صورت گنج درآورده، بیت المال مسلمانان را در مصارف شرعى و مقرر آن خرج نمىنمودند ؟بنابر این، به حکم این آیه، مىبایست در انتظار آتش عذاب الهى باشند.
عثمان و طرفداران او در برابر این منطق دندان شکن، به دست و پا افتادند تا خود را به وسیلهاى، تبر ئه نمایند. از این رو ادعا کردند که ذیل آیه (در مذمت کسانى که طلا و نقره را به صورت گنج درمى آورند )مربوط به اهل کتاب و یا طبقه احبار و رهبان (رو حانیان یهود و مسیحت) است و ارتباطى به مسلمانان ندارد، ولى از آنجا که ظاهر آیه با این معنى ساز گار نبود، زیرا ذیل آیه به واسطه «و او عاطفه» (9) به قسمت قبلى آیه عطف شده، بنابر این احتمال اینکه این مضمون تنها مربوط به اهل کتاب باشد از بین رفته است. و حاکى از این است که حرمت این کار اختصاص به اهل کتاب ندارد، بلکه مربوط به همه مردم است، خواه مسلمان باشند و خواه اهل کتاب، ولى خلیفه و همفکران او، براى اینکه مضمون آیه را، مخصوص اهل کتاب سازند و این جمله را صفت «اهل کتاب» قرار دهند، ادعا کردند که آیه از روز نخست بدون واو عاطفه نازل شده و جمله «الذین یکنزون الذهب و الفضه...» صفت احبار و رهبان است، نه یک جمله مستقل تا شامل مسلمانان نیز باشد!
پیدا است که این کار، یک نوع دست بردن به قرآن و بازى با ناموس معنوى اسلام به شمار مىرفت و اگر به موقع، از این کار جلوگیرى نمىشد، باب دخل و تصرف در قر آن مجید باز گشته هر کس براى رسیدن به مقاصد نا مشروع خود، به فکر تحریف قرآن مى افتاد. ابى بن کعب، از این موضوع سخت ناراحت شد و با خشم
و عصبانیت فوق العادهاى به عثمان هشدار داده گفت: «واو» را در آیه سر جاى خود بگذار و گرنه، شمشیر خود را بر دوش مىنهم و قیام مىکنم! (10)
عثمان نا گزیر تسلیم شد وبا قرائت آیه با «واو» موافقت کرد!!
ابى بن کعب نه تنها در قرائت صحیح قر آن، استادى مسلم بود، بلکه دردر ک و فهم مفاهیم بلند و عمیق قرآن نیز و از ذهن روشن و فکر باز، بهره فراوان داشت نا گفته پیدا است که فهم حقایق قرآن و مراتب فصاحت و بلاغت این کتاب آسمانى، ذوق خاصى لازم دارد، البته هر کس که با لغات و قواعد زبان عربى آشنائى داشته باشد مىتواند معانى ظاهرى قرآن را بفهمد، ولى بى شک فهم حقایق بلند و مفاهیم عالى و عمیق قرآن مجید، از آن کسانى است که در پر تو ذوق و استعداد خدا دادى و اشتغال پى گیر و مداوم به سیر علمى در این کتاب آسمانى، با شیوه خاص آن آشنائى داشته باشند.
ابى بن کعب، از کسانى بود که از این مزیت بر خوردار بود وآیات قر آن را به دقت مطالعه و بررسى مىکرد. روزى پیامبر اسلام (ص) براى ذوق آزمائى شاگرد خود از او پرسید: از میان انبوه آیات قرآن، کدام یک در نظر او با عظمتتر و شکوه انگیزتر است؟ ابى در پاسخ پیامبر استاد بزرگ الهى خود عرض کرد:
آیه: الله لا اله الا هوالحى القیوم (11)
پیامبر (ص) دست بر سینه او نهاد و فرمود: چنین علمى بر تو گوارا باد (12)
ابى و فهم قرآن تنها این مورد نبود که «ابى»، انگشت روى نقاط حساس قرآن مجید گذاشت و نکات لطیف آن را باز گو کرد، بلکه او همواره در مواقع مناسب، تعالیم ارزنده اسلام را از آیات قرآن مجید استنباط نموده، مسلمانان را به پیروى از آن دعوت مىنمود، در این زمینه از باب نمونه به جریان زیر توجه فرمائید:
پس از رحلت پیامبر بزرگ اسلام (ص)، شکاف و اختلاف عجیبى در جامعه اسلامى به و جود آمد، و تشتت و پرا کندگى شدیدى در محیط مدینه سایه افکند که اگر وضع به همان منوال، ادامه پیدا مىنمود، آینده اسلام و مسلمانان به شدت تاریک مى گشت.
ابى بن کعب، از این تفرقه و پرا کند گى رنج مىبرد، و از عواقب و خیم آن، بیمناک بود. از این رو، به مسلمانان هشدار داده مىگفت: خداوند، ملل جهان را از چهار طریق کیفر مىدهد آنجا که مىفرماید:
«بگو او (خدا) مىتواند عذابى از بالاى سر یا از زیر پایتان بر شما نایل کند، یا شما را گروه گروه به جان هم اندازد، و بعضى را بر بعضى دیگر مسلط سازد.(13)
آن گاه افزود: اکنون مسلمانان بادو عذاب از این عذابها یعنى به جان هم افتادن و یکدیگر را آزار کردن، روبرو هستند، باید در انتظار دو عذاب دیگر باشند. (14)
او پیوسته در زندگى،از قرآن مجید الهام مىگرفت، و به - مسلمانان دیگر نیز گوشزد مىکرد، روزى شخصى از او در خواست پندى کرد، ابى گفت: کتاب خدا قرآن را راهنما و سر مشق و داور خود قرار بده، زیرا قرآن یاد گار پیامبر (ص)، و در پیشگاه الهى شافع پیروان خود و برنامه عملى مسلمانان است، قر آن شاهدى است که از تهمت دور است، و ضع مسلمانان و امتهاى گذشته در آن بیان شده، احکام و راه ورسم زندگى مسلمانان منعکس گشته است قرآن از آینده مسلمانان کنونى و آیندگان خبر داده است. (15)
ابى بن کعب، گاهى با الهام از تعالیم قرآن، سخنان ارزنده و آموزندهاى بیان مىکرد که نشانه شخصیت معنوى و بینش اخلاقى اواست، او مىگفت:
«شخص با ایمان و اگر گرفتار شود، صبر مىکند، اگر نعمتى به او برسد، شکر مىکند ؛ اگر سخنى بگوید، راست مىگوید، و اگر حکمى صادر کند، حکم او عادلانه است» (16)/
از سخنان دیگر او که روشنگر مراتب تقوى و اخلاص او است، جمله زیر مىباشد:
«هر کس عمل نا مشروعى را، به خاطر خدا، رها کند، خداوند عوضى بهتر از آن را - از جائى که هیچ گمان نمىرود - به او مىدهد. (17)
ابى بن کعب و حوادث سقیفه
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) گردانند گان حوادث «سقیفه» بانقشه سریع و حساب شدهاى، زمام امور را به دست گرفتند و ابو بکر را به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر اسلام (ص) بر مسند حکومت اسلامى نشاندند!و در اثر این حوادث، على (ع) مرد شایسته جهان اسلام، از رهبرى مسلمانان، بر کنارماند!
این مسئله، شکاف عمیقى در جامعه اسلامى، به وجود آورد ؛ گروهى جانب ابوبکر را گرفتند و گروهى به دستور پیامبر اسلام (ص) از پیشوائى على (ع) پیروى نمودند.
ابى بن کعب - که شاهد انحراف مردم از قطب اصلى رهبرى اسلامى بود و از این وضع رنج مىبرد - مىگفت: روزى که پیامبر اسلام (ص) زنده بود همه متوجه یک نقطه بودند ولى پس از وفات پیامبر (ص)، صورتها به چپ و راست منحرف گردید. (18)
ابى از علاقمندان صمیمى خاندان پیامبر (ص) بود و از ستم هائى که بعصى مسلمان نمایان پس از وفات حضرت، بر خاندان رسالت روا داشتند، سخت اندوهگین بود.
او عصر روزى که حادثه سقیفه با نقشه خاصى به نفع ابوبکر خاتمه یافت از میان حلقه انصار مىگذشت، یکى از انصار از او پرسید:
ابى! از کجا مىآئى؟
پاسخ داد: از منزل خاندان پیامبر (ص)/
گفتند: وضع آنان چگونه بود؟
گفت: چگونه مىشود وضع کسانى که خانه آنها تا دیروز محل رفت و آمد فرشته وحى، و کاشانه پیامبر خدا بود، ولى امروز جنب و جوشى در انجا به چشم نمىخورد و از وجود پیامبر (ص» خالى مانده است، این را گفت در حالى که بغض گلویش را مىفشرد و گریه مجال سخن را را به او نمىداد بطورى که وضع او حضار را نیز به گریه انداخت! (19)
او هر گز با ابو بکر بیعت نکرد و شوراى به اصطلاح سقیفه را بى ارزش خواند.(20)
ابوبکر و دار ودسته او گمان مىکردند گذشت زمان به نفع آنها تمام شده و از فرداى روز سقیفه، کم کم گذشتهها فراموش خواهد شد و مردم پیرامون مسئله خلافت کمتر بحث خواهند کرد، ولى حوادث آینده، نشان داد که نه تنها این مسئله فراموش نشد، بلکه هر چه زمان پیش رفت، این شکاف عمیقتر و بزرگتر شد، و آثار آن روشنتر گشت.
در همان روزهاى اول حکومت ابوبکر، دوازده نفر از یاران پیامبر اسلام (ص) تصمیم گرفتند متفقاً نزد وى رفته او را استیضاح نمایند. (21)
به دنبال این تصمیم، هنگامى که ابو بکر در مسجد پیامبر (ص) بر فراز منبر نشسته بود، این عده وارد شدند طى سخنرانىهاى مستدل و مهیجى به ابوبکر اعتراض نموده، خلافت او را غیر قانونى اعلام کردند و از او خواستند از خلافت کناره گیرى نموده، آن را به على (ع) واگذار کند، یکى از این دوازده نفر ابى بن کعب بود. هنگامى که نوبت سخن به ابى رسید، رشته سخن را به دست گرفته، در برابر هزاران نفر از مسلمانان، حق خلافت را از آن على (ع) معرفى نموده، چنین گفت:
«ابو بکر! حقى را که خدا آن را به دیگرى داده، انکار مکن و نخستین کسى مباش که با فرمایش پیامبر (ص) در مورد جانشین و بر گزیده او مخالفت نموده، از اجراى فرمان حضرت جلوگیرى کند دست از گمراهى بکش و حق را به صاحبش واگذار تا اعمالت تباه نشود، از عاقبت گناهى که مرتکب شدهاى بترس و در پیشگاه الهى تو به کن و منصبى را که به تو نمىرسد، به خود اختصاص مده تا آثار شوم عمل ناروایت، گریبان گیرت نشود! یقین بدان که به زودى از این جهان رخت بر خواهى بست و با پرونده سیاه به پیشگاه الهى خواهى شتافت...»(22)
مىتوان حدس زد که گفتار ابى، که طى آن خلافت ابوبکر را بر خلاف هدف پیامبر (ص) معرفى کرد، در آن محیط متشنج، تا چه حد اثر گذاشت و موقعیت حکومت ابوبکر را تا چه اندازه متزلزل ساخت! ابى بن کعب تنها به این مقدار اکتفا نکرد، بلکه در یک اجتماع بزرگ دیگرى نیز -که روز اول ماه رمضان، با شرکت تعداد انبوهى از مهاجران و انصار تشکیل شده بود - پس از خطبه ابوبکر، بپاخاست و طى سخنرانى مبسوط و مهیجى، روش ابوبکر را مورد انتقاد قرار داد و مردم را به واسطه سستى و کو تاهى در پشتیبانى از امیر مؤمنان (ع)، به شدت تو بیخ نمود. ابى بن کعب در سخنرانى خود چنین گفت:
«اى گروه مهاجران - که خشنودى خدا را به جان خریدید و مورد ستایش خدا در قرآن قرار گرفتید - اى گروه انصار - که با پیامبر (ص) همکارى کردید و در پر تو این خدمات، خدا شما را در قر آن ستود.
آیا دستور پیامبر (ص) را فراموش کردید یا خود را به - فراموشکارى زدید؟ آیا وصیت پیامبر (ص) را دستخوش تبدیل و تغییر قرار دادید؟ یا از اجراى آن عاجز و زبون گشتید؟
آیا نمىدانید که پیامبر (ص) فرمود: یا على تو نسبت به من بسان هارون (برادر حضرت موسى) نسبت به موسى هستى، جز آنکه بعد از من پیامبرى نخواهد بود. و فرمود که: بعداز من پیروى از تو (مثل پیروى از من» بر مسلمانان واجب است.
آیا نمیدانید که پیامبر (ص) توصیه فرمود که: با خاندان من به نیکى رفتار کنید و باید شما از آنان پیروى کنید، نه آنان از شما ؛ و آنها پیشرو شما باشند نه شما پیشرو آنان؟! آیا نمىدانید که پیامبر (ص) فرمود: خاندان من وسیله هدایت و راهنمایان الهى هستند؟
آیا نمىدانید که پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: تو هدایت کننده گمراهانى؟
آیا نمىدانید که پیامبر(ص) فرمود: على (ع) زنده کننده روش من، معلم امت من، و داراى حجت و برهان من، و بهترین کسى است که بعد از من در میان مسلمانان خواهد بود؛ على (ع) سرور خاندان من محبوبترین مردم نزد من و پیروى از او پیروى از من است؟
آیا نمى دانید که پیامبر (ص)، احدى را بر على (ع)فرمانده قرار نداد ولى همیشه در غیاب خود على (ع) را امیر شما قرار مىداد. آیا نمىدانید که منزل پیامبر (ص) و على (ع) - چه در سفر و چه در حضر همیشه یکى بود و اصولاً آن دو یکروح در دو پیکر بودند؟
آیانمى دانید که پیامبر (ص) فرمود: هر وقت در میان شما نبودم و على را در میان شما جانشین خود قرار دادم ؛ بدانید که شخصى را به جاى خود گماردهام که عیناً مثل خود من است!...»
ابى امتیازات و برترىهاى على (ع) را یکیک بر شمرد و در آن مجمع بزرگ، و دفاع از امیر مؤمنان (ع) داد سخن داد.
سخنرانى ابى، چنان مهیج و کوبنده بود که «عبدالرحمن بن - عوف» و «ابوعبیده جراح» (دو تن از بازیگران صحنه خلافت) در برابر انتقادهاى کو بنده او تحمل خود را از دست داده زبان به اعتراض گشودند و او را احمق و دیوانه خواندند! ولى ابى بدون این که روحیه خود را از دست بدهد، از نو ؛ رشته سخن را به دست گرفت و پاسخ آنان را داد و فصلى دیگر از کتاب عظمت و فضیلت على را بیان نمود. (23)
ابى بن کعب، مىدانست که اشغال منصب بزرگ و پر مسئولیت خلافت اسلامى، توسط افراد فاقد شایستگى وصلاحیت، چه عواقب و خیمى در جامعه اسلامى به دنبال دارد ؛ از این رو در هر فرصتى به سران آن روز مسلمانان هشدار مىداد و با صراحت کامل از روش آنها انتقاد مىکرد /
«قیس بن عباد» مى گوید:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر (ص) ملاقات کنم، مخصوصاً خیلى علاقه داشتم که ابى را ملاقات نمایم ؛ رفتم در مسجد پیامبر (ص) در صف اول به نماز ایستادم ؛ ناگهان مردى را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به بیان حدیث نمود؛ گردنها به سوى او کشیده شد تا بیانات اورا بشنوند، او سه بار گفت: سران این امت گمراه شدند و آخرت شان تباه شد، ولى دلم به حال آنها نمىسوزد، بلکه به حال مسلمانانى مىسوزد که به دست آنها گمراه شدند، (و از پیروى خاندان رسالت منحرف گشتند).(24)
اوتنها از حکومت ابوبکر انتقاد نمىکرد، بلکه از روش خلفاى بعدى نیز که دنباله رو حکومت ابوبکر و بلکه از آن هم فاسدتر بودند! صریحاً انتقاد مىنمود و از بیان مفاسد حکومت آنها فرو گذار نمىکرد.
روزى از وضع حکومت عثمان، از او سئول کردند گفت: سران این امت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولى من دلم به حال آنها نمىسوزد، بلکه به حال مسلمانانى مىسوزد که به دست آنان گمراه گشتند /
آن گاه افزود: «اگر تا روز جمعه زنده ماندم ، پردهها را کنار زده حقایق را بیان خواهم کرد. خواه مرا بکشند، خواه زنده بمانم!»،
ولى افسوس که عمر او وفا نکرد و روز پنجشنبه همان هفته جهان را بدرود گفت. (25)
آرى او پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا، در سال 30یا32 هجرى در زمان خلافت عثمان، دیده از جهان فروبست و مرغ رو حش به سوى فردوس برین بال و پر گشود.(26)
با سلام بر محمد رضای عزیز
خداقوت
وبلاگ خیلی خوبی دارید ، انشاالله خدا قبول کنه مجهادت تون رو
ما هم افتخار داریم شما رو لینک کنیم
در پناه حق - التماس دعا
ممنون از لطفتون
سلام
ممنون از حضورتون.
شما نیز لینک شدید.
موفق باشید.
یا حق.
ممنون از لطفتون
سلام نوشته ی شما زیبا بود درباره ابی بن کعب من خیلی اطلاعات نداشتم ولی کعب الحبار از اون پدر سوخته هابود
من یه پستی زدم به نام" چراعلی (ع) با وجود اینکه می دانست خلیفه نمی شود در شورا شرکت کرد "
دوست دارم نظر مبارک شما را در این باره جویا بشم متشکرم و منتظرم .
یاع لی
سلام...
وبلاگ خوبی داری...
من سجاد هستم...
اگه تونستی یه سرم به من بزن...
خوشحال میشم تو نظر سنجی شرکت کنی...
موفق باشید...