فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

ابان بن سعید

آیا هر گز دیده‏اید که در خت حنظل، میوه شیرین دهد ؟ آیا هرگز شنیده‏اید که در زمین شو ره زار و بیابان سوزان، گلستانى مصفا و چمنى سر سبز و خرّم پدید آید؟

آیا هرگز ممکن است نور، در آغوش ظلمت به وجود آید؟

...این‏ها همه، ناشدنى است ؛ ولى اگر بازندگى «ابان بن سعید» آشنا شوید، خواهید دید که این قانون طبیعى همه جا حکمفرما نبوده، استثنأپذیر میباشد!!

آرى «ابان »در پر تو ایمان پر شور، و بازند گى شگفت‏انگیز خود «ممتنع» را «ممکن» ساخت!

اگر مى‏خواهید بدانید چگونه درخت حنظل ،میوه شیرین مى‏دهد. چگونه از زمین شوره زار گلستان سبز و خرّم بوجود مى‏آید و چگونه نور در آغوش ظلمت پدیدار مى‏شود؟

بیائید دفتر زندگى پر افتخار و در خشان او را ورق بزنیم:

پدر او سعید بن عاص از قبیله معروف بنى امیه است بنى امیه از روز گاران قدیم ،با بنى هاشم کینه دیرینه داشتند. کینه هائى که با گذشت زمان، آتش آن خاموش نشده بود، از این رو بنى امیه از نخستین روزى که پیامبر اسلام (ص) دعوت خود را آشکار ساخت - به مخالفت با او بر خاستند و در کار شکنى و دشمنى با پیامبر (ص) از هیچ چیز فروگذار نکردند براى بنى امیه فابل تحمل نبود که به آئین محمد (ص) که از تیره بنى هاشم بود در آیند، و از او پیروى کند.


بنى امیه نمى‏توانستند ببینند محمد (ص)، پر چمدار آئینى شده است که مردم آن را از جان و دل مى‏پذیرند ؛ و در راه آن، همه گونه فداکارى و جانبازى مى‏کنند ؛ و هر روز که مى‏گذرد بر تعداد پیروان او افزوده مى‏گردد.

از این رو باتمام قدرت، از نفوذ و گسترش اسلام جلوگیرى مى‏کردند. این خاندان بد سر شت، به اندازه‏اى ناپاک بودند که قرآن مجید، آنها را در خت پلید نامیده است.

دو برادر «ابان» مسلمان مى‏شوند

سیدبن عاص (پدرابان)، از بزرگان این خاندان و از دشمنان سر سخت پیامبر اسلام بود. سعید سه پسر به نام «ابان»، «خالد» و «عمرو» داشت. سعید فکر همه چیز را مى‏کرد جز اینکه روزى پسران او به آئین مچمد (ص) بگروند. از این رو وقتى شنید دو فرزند او «عمرو» و «خالد» دور از چشم او، آئین اسلام را پذیرفته‏اند، نزدیک بود هوش از سرش بپرد!

سعید براى بر گرداندن فرزندان خود از اسلام، نقشه‏ها کشید، فکرها کرد، طرح‏ها ریخت، و سر انجام به این نتیجه رسید که هیچ - کدام از آنهاعملى نیست!

براى سعید یک راه بیشتر و جود نداشت و آن اینکه آن‏ها را از خانه خود بیرون کند تا هر کجا مى‏خواهند بروند وبى درنگ این کار را انجام داد! او دو فرزند خود خالد و عمرو را به جرم اینکه دست از بت‏ها کشیده و به آئین یکتا پرستى گرویده بودند از خانه بیرون کرد !

تنها این دو جوان نبودند که به جرم یکتا پرستى، با چنین مخالفتها و بى مهرى‏ها روبرو مى‏شدند، بلکه اغلب مسلمانان نخستین، با فشارها و شکنجه‏هاى گوناگون روبرو بودند. و به همین جهت پیامبر اسلام (ص) دستور داد مسلمانان به کشور حبشه هجرت کنند، تا موقتا از آزار واذیت بت پرستان در امان بمانند.

به دنبال این دستور، متجاوز از هفتاد نفر از زنان و مردان مسلمان ، رهسپار کشور «حبشه» شدند، خالد و عمر و نیز، جز مهاجران بودند و در مدت اقامت در حبشه، دور از فشار و تهدید پدر، در آسایش به سر مى‏بردند.(1)

بر خوردى هدف ساز

ابان که بیش از دو برادر دیگر تحت تأثیر سخنان و سم پاشى هاى پدر بر ضد محمد (ص) و آئین او،قرار گرفته بود ؛ و شاید بیش از دو برادر خود، از پدربیم داشت جرأت نمى‏کرد پیرامون آئین نو خاسته اسلام،پژوهش کند؛ ولى حادثه کوچکى در زندگى او رخ داد که مسیر زندگى او را عوض کرد، این حادثه باعث شد که دفتر سر گذشت او ورق بخورد و فصل جدید ى در زندگى او کشوده گردد///

این حادثه چه بود ؟

او در سفرى که براى تجارت به شام مى‏رفت، با یک «راهب» مسیحى ملاقات کرد که کتاب‏هاى پیامبران پیشین را خوانده و از پیشگویى‏هاى آنهاآگاه بود. ابان به راهب گفت شخصى از میان ما قریش، بر خاسته و مدعى است که او نیز مانند «موسى» و «عیسى» (ع) پیامبر خدا است.

-نام او چیست؟

- محمد «ص»

-من او صاف آخرین پیامبر آسمانى را به شما مى‏گویم، اگر او داراى چنین نشانى‏ها و او صاف است، بدانید او همان پیامبرى است که ظهور او در «انجیل» مژده داده شده است. آن گاه راهب تمام او صاف پیامبر اسلام (ص) و سن و نسب و نژاد او را یک به یک بیان کرد.

ابان گفت تمام او صافى که گفتى در او جمع است.

راهب پاسخ داد: او بر تمام اعراب پیروز مى‏گردد وآئین او در همه نقاط جهان، گسترش خواهد یافت.

آن گاه افزود: به مکه که بر گشتى سلام مرا به آن مرد نیک برسان !(2)

گاه حادثه کوچکى، سر چشمه حوادث بزرگى در اجتماع یا در زندگى شخصى انسان، مى‏گردد، این گونه حوادث کوچک به - جرقه‏هاى مى‏مانند که در کنار انبار بزرگى پر از باروت و بنزین قرار گیرند که در اثر اصابت یک جرقه به صورت توده آتش و شعله در مى‏آید /

روح و روانى که آماده دگرگونى است، با یک حرکت، با یک جرقه، شعله ور مى‏شود و دچار انقلاب مى‏گردد.

این حادثه به ظاهر کوچک نیز، در روحیه ابان که آماده دگرگونى بود انقلابى به پا کرد و سر نوشت و آینده او را نقشبندى نمود/

ابان دیگر،ابان گذشبه نبود، او دیگر نه تنها کینه‏اى با پیامبر (ص) نداشت، بلکه احساس مى‏کرد کشش مرموزى او را به سوى پیامبر (ص) جذب مى‏کند، او تا دیروز برادران خود را سرزنش مى‏کرد که چرا مسلمان شده‏اند و با شعر خود، پشت سر آنها بد مى‏گفت، ولى امروز نه تنها برادران خود را براى انتخاب اسلام، ملامت نمى‏کند، بلکه کم کم احساس مى‏نماید که وى در اشتباه بوده و برادرانش راه حق پیموده‏اند.

او دیگر حاضر نیست پشت سر پیامبر (ص) سخن بد بگوید و در انتظار فرصتى است که به پیامبر بپیوندد.

ابان مى‏توانست پیرامون اسلام کاملاً تحقیق کند، زیرا پدرش دیگر در حال حیات نبود که مانع تحقیق او شود، بلکه درمحلى به نام «ظریبه» از نواحى «طائف» از دنیا رفته بود. و ابان آزادى عمل بیشترى داشت /

استقبالى پرشور

سال ششم هجرى فرارسید///

پیامبر (ص)، با گروهى از مسلمانان، براى زیارت خانه خدا تا سر زمین «حدیبیه» پیشروى کردند نیروهاى قریش، از ورود پیامبر (ص)، به مکه مانع شدند، عثمان بن عفان به نمایندگى از طرف پیامبر (ص)، عازم مکه گردید تا مساله را از طریق مذاکره با سران قریش، حل و فصل کند، ولى ماموران دروازه مکه، از ورود نماینده پیامبر (ص)، مانع گردیدند. ابان بن سعید که در آنجا حاضر بود در اثر گرایش خاصى که پس از شنیدن سخنان راهب، نسبت به اسلام پیدا کرده بود به نماینده پیامبر (ص) اجاره ورود داد و شعرى سرود که ترجمه آن چنین است :(3)

«وارد سر زمین حرم شو و از هیچ کس مترس که فرزندان سعید، عزیزان حرم مى‏باشند. »

آن گاه او را بر اسب خویش سوار کرد و به مکه برد و گفت: در هر کجاى مکه خواستى فرود آى، و بدان کسى نمى‏تواند

گزندى به تو برساند!(4)

نامه اى به ابان

...پیامبر (ص) از «حدیبیه»، به مدینه باز گشت. مهاجران حبشه که شنیده بودند پیامبر (ص) در مدینه حکومتى تسکیل داده و دوران فشار و شکنجه مسلمانان به سر آمده رهسپار مدینه شدند، خالد و عمر و نیز جز این عده بودند. این دو برادر، پس از ورود به مدینه، انقلاب روحى ابان و تمایل او را نسبت به اسلام شنیدند ، و او را به وسیله نامه، به اسلام دعوت کردند، ابان فوراًدعوت آنها را پذیرفت و اندکى پیش از جنگ «خیبر» به سر بازان اسلام پیوست. (5)

مرد شمشیر و قلم

ابان به زودى نشان داد که از استعداد فراوانى بر خوردار است ، و مى‏تواند زیر پرچم اسلام، مسئولیت‏هاى خطیرى را به عهده بگیرد و به بهترین وجهى از عهده آن بر آید. پیامبر (ص) که از استعداد سرشار او آگاه بود، به وى ماموریت داد گروهى را که در (نجد» پرچم مخالفت بر افراشته بودند، سر کوب سازد!(6)

ابان تنها یک مرد نظامى نبود، بلکه از هوش و درایت خاصى نیز بر خوردار بود، او امتیازات دیگرى داشت داشت که بسیارى از یاران پیامبر (ص) فاقد آن بودند و آن اینکه قادر به خواندن و نوشتن بود /

طبق نوشته مورخان، روزى که پیامبر اسلام (ص)در مکه براى رسالت برانگیخته شد شماره با سوادان مکه،از هفده نفر تجاوز نمى‏کرد و یکى از آنان «ابان» بود(7) از این رو ابان، پس از آنکه وارد مدینه شد و اسلام آورد، در جر گه نویسند گان وحى وارد شد !

اینجاست که باید گفت : درخت حنظل میوه شیرین میدهد ودر سر زمین شوره زار، گل و سبزه مى‏روید! پدر، یکى از مشرکان معروف و دشمن سرسخت پیامبر (ص)، و پسر، یکى از نویسندگان وحى!

التبه نباید تصور شود که آنچه دانشمندان در مورد «عامل وراثت» و «تاثیر محیط خانواده در روحیه فرزندان گفته‏اند بى اساس است، درست است که در آغوش خانواده‏هاى پاک بافضیلت ، رجال بزرگ و باشخصیت رشد مى‏کنند و محصول خانواده‏هاى کثیف و آلوده، فرزندان منحرف و آلوده است.

درست است که به حکم قاتون وراثت، صفات پدر و مادر از طریق «ژن» به فرزندان منتقل مى‏شود، و دانش «ژنتیک» نیز این مسئله را ثابت کرده است.

همه اینها درست است، اما نه صد در صد ؛

تاثیر وراثت و خانواده و...غیر قابل انکار مى‏باشد، اماصد در صد نیست، زیرا بالاتر از عامل وراثت، تربیت وخانواده، عامل دیگرى نیز وجود دارد و آن، «اراده وخواست» خود انسان براى پاک زیستن است !

گاهى در خانواده‏هاى آلوده، رجال پاک و بزرگ و با فضیلت به وجود مى‏آیند وابان از این دسته بود!

فرماندار بحرین

پس از هجرت پیامبر اسلام و مسلمانان به مدینه، به تدریج قلمرو نفوذ اسلام گسترش یافت و نقاط جدیدى بر قلمرو حکومت اسلامى افزوده گردید/

پیامبر اسلام (ص) در انتخاب فرمانروایان و نمایندگان حکومت اسلامى، فوق العاده دقیق بود، زیرا این فرمانروایان در واقع، نمونه‏اى از تربیت شدگان آئین اسلام بودند که نمونه و مظهر اسلام، براى تازه مسلمانان به شمار مى‏رفتند. از این رو کوچکترین انحراف از طرف این نمایند گان، قابل چشم پوشى نبود !

«بحرین» از مناطقى بود که دعوت اسلام را پذیرفت، پیامبر اسلام (ص)«علأبن حضرمى» را به سمت فرماندار آن منطقه معین نمود، ولى بعد از مدتى «علأ» را از این سمت برکنار کرد...

آیا پیامبر (ص) چه کسى را، به جاى علأ ،منصوب نمود؟ فرماندار جدید «بحرین» کسى جز «ابان» نبود!

«ابان» تا رحلت پیامبر (ص)، در آن منطقه اقامت داشت. پس از رحلت پیامبر (ص)، بدون آنکه از طرف حکومت مرکزى احضار شود، بحرین را به سوى مدینه ترک گفت، خلیفه وقت هر چه اصرار کرد به حوزه مأموریت خود برگردد، در پاسخ گفت:

پس از در گذشت پیامبر (ص) هرگز از طرف کسى مقام فرماندارى را نمى‏پذبرم!(8)

آرى «ابان» وارسته‏تر از آن بود که مقامى را به خاطر منافع مادى، بپذیرد، و اگر از جانب پیامبر (ص) این مسئولیت را پذیرفته بود، براى خدمت به جامعه و اداى دین اخلاقى و دینى بود، و وقتى دید کسى بر مسند پیامبر (ص) تکیه زده است که فاقد شایستگى چنین مقام بزرگى است، نمایندگى از طرف او را با صراحت نفى کرد.

ابان خلافت ابوبکر را به رسمیت نمى‏شناسد!

«ابان» عقیده داشت، پس از پیامبر (ص) تنها یک نفر است که شایستگى زمامدارى جامعه اسلامى را، به بهترین وجهى، داراست وتنها او مى‏تواند برنامه‏هاى پیامبر (ص) را پیاده کند، و او جز امیرمؤمنان على (ع) کسى دیگر نیست.

از این رو دست بیعت، به سوى ابوبکردراز نکرد و چشم امید به بنى هاشم دوخت تا آنها به هر طرف بروند، از آنان پیروى کند.

او و برادرش خالد ،به در خانه بنى هاشم آمده مى‏گفتند: «شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستید، از شاخسار در ختان این باغ، میوه‏هاى پاک و پاکیزه آویزان است،ما از شما پیروى مى کنیم و شما هر کس را مقدم بدارید ما مطیع او مى‏باشیم» (9)

هنگامى که «بنى هاشم» روى مصالحى، خلافت ابوبکر را پذیرفتند، او نیز بیعت نمود.(10)

ابان، در عین حال که از خلافت ابوبکر راضى نبود، زیرا او را شایسته خلافت نمى‏دانست (و به همین دلیل نیز فرماندارى بحرین را از جانب او نپذیرفت) ولى در رفع گرفتارى‏ها و مشکلاتى که پیش مى‏آمد، و مربوط به امور جامعه اسلامى بود از هیچ کوششى دریغ نمى‏کرد، زیرا خود على (ع) و دیگر شیعیان نیز با خلفاى وقت، این مقدار همکارى مى‏کردند.

از این رو، وقتى ابو بکر به او پیشنهاد کرد به (یمن) رفته و به حادثه قتلى که در آن منطقه رخ داده بود، رسیدگى کند پذیرفت و رهسپار یمن شد/

در مسند قضأ

ابان وقتى در یمن با قاتل روبرو شد، از او پرسید: چرا فرد مسلمانى را کشته‏اى؟

-او را به انتقام خون پدر و عمو یم که او پیش از اسلام کشته بود به قتل رساندم!

-به دستور پیامبر (ص) کلیه خون هائى که پیش از اسلام ریخته شده، قابل تعقیب نیست، ولى اگر کسى در اسلام مرتکب جنایتى بشود، باید در انتظار کیفر سخت آن باشد. (11)

آن گاه به قاتل گفت: باید خود را در مدینه به خلیفه معرفى کنى، و من به خلیفه خواهم نوشت که بر اساس این سخن پیامبر (ص) میان شما داورى کرده‏ام!

خلیفه وقتى از این داورى آگاه شد آن را تأیید کرد (12)

«ابان» پس از وفات پیامبر(ص)، پیوسته در جبهه‏هاى جنگ شرکت مى‏کرد و همانند یک سرباز مجاهد جانبازى مى‏نمود. سر انجام در سال 15 هجرى، در ماه رجب، در «یرموک» شام، شربت شهادت نوشید و براى همیشه چشم از جهان فروبست.(13)

درود بر او و بر هر کس که راه هدایت را پذیرفت.


1- «الدرجات الرفیعه» ،صفحه 392-«الا صابه»جلد 1 صفحه 24/
2- «اسدالغابه»،جلد 1 صفحه 36.
3- أسبل و أقبل ولاتخف احداً بنوسعید اعزه الحرم
4- «اسدالغابه»، جلد 1 صفحه 36-«الاصابه»،جلد 1 صفحه 24/
5- «الاصابه» جلد 1 صفحه 24.
6- «الاصابه»، جلد 1 صفحه 24- «اسدالعابه»، جلد 1 صفحه 36/
7- «فتوح البلدان» بلاذرى، صفحه 459/
8- «اسدالغابه» جلد 1 صفحه 37-36.
9- انکم لطوال الشجر و طیبوالثمر و نحن تبع لکم.
10- «اسدالغابه»$ جلد 3 صقحه 476،شرح حال خالدبن سعید.
11- ان رسول الله (ص) قد وضع کل دم کان فى الجاهلیه فمن احدث فى الاسلام حدثا ًاخذناه به.
12- «ألاصابه» جلد 1 صفحه 25.
13- «اسدالغابه»، جلد 1 صفحه 37/

شخصیت‏هاى اسلامى شیعه، سبحانى - پیشوایى، ص 9 - 12

نظرات 2 + ارسال نظر
yashar چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.behdashti.com

سلام . مرسی از وبلاگ خوبت.اگر خواستی به منم سر بزن می تونم باهاتون تبادل لینک کنم ممنونم

ناصر پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ق.ظ http://qwe121.blogfa.com

زود‌باوران به راحتی ادعای کشف و شهود و یا ملاقات با امام زمان را «تصدیق» می‌کنند و به صرف اینکه از فلان واعظ و یا مداح شنیده‌اند، آن را وحی منزل می‌دانند، ولی اهل نظر چون تابع دلیل‌اند، در برابر ادعاهای بی‌دلیل مقاومت می‌کنند، و به خود جرأت می‌دهند که درباره اعتبار هر دلیل، به بحث و تأمل بپردازند.

علامه بحر‌العلوم که بسیاری از حکایت‌های تشرّف منسوب به اوست «امتناع رؤیت حضرت» در عصر غیبت را مبنائی دانسته که در مسائل مختلف باید به‌ آن توجه داشت، از این رو می‌گوید: گاه برخی از علمای ابرار عیناً به «سخن» حضرت آگاه می‌شوند، ولی امکان این گونه علم به کلام امام، به معنی «امکان رؤیت» حضرت نیست و باید ادعای آنان، با «امتناع رؤیت»‌ سازگار باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد