امامِ خردسال: از آنجا که حضرت جواد نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى که در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، این است که چگونه یک نوجوان مىتواند مسئولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون افرادى بودهاند که از این قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شدهاند/براى اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مىکنیم:1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مىفرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم»(15)/بعضى از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتى است که در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مىکند و مىفرماید: پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مىفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکَتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم»(16)/2 - با اینکه براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانیم که حضرت عیسى - علیه السلام - در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع کرد و یاوههاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مىکند:(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زندهام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقى قرار نداده است»(17)/با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است/
گفتار امامان در این زمینه: از برسى تاریخ زدگانى امامان استفاده مىشود که این مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد - علیه السلام - نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلت مىکنیم:1 - على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جواد - علیهما السلام - مىگوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم(18)/درست در همین لحظه امام جواد - علیه السلام - که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: اى على بن اسباط! کارى که خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند کارى است که در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى - علیه السلام - مىفرماید: «ما به یحیى در کودکى فرمان نبوت دادیم»(19)/و درباره حضرت یوسف - علیه السلام - مىفرماید: «هنگامى که او به حد رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم».(20)و درباره حضرت موسى - علیه السلام - مىفرماید:«و چون به سن رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم»(21)/بنابر این همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند(22)/2 - یکى از یاران امام رضا - علیه السلام - مىگوید: در خراسان در محضر امام رضا بودیم. یکى از حاضران به اما عرض کرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پیش آمدى رخ دهد، به چه کسى مراجعه کنیم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر(23). در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد - علیه السلام - را کم شمرد، امام رضا - علیه السلام - فرمودند: خداوند عیسى بن مریم را در سنى کمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد(24)/3 - امام رضا - علیه السلام - به یکى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم که کوچکتران ما مو به مو از بزرگانمان ارث مىبرند»!(25)
گرداب اعتقادى: اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید. «ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مىنویسد: «زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند»(26)/به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند. مورخان در این زمینه مىنویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال دویست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یکى از محلههاى بغداد به نام «برکه زلزل»(27) گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده دار مىگردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟ در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مىکنى و شکّ و شرک خود را پنهامى مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند (28). و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداùََ بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد!...(29) شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبداùََ نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد! در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مىآید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبداùََ چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(30)«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، مىگوید: من نیز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىکنم که دعا کند خداوند بچهاى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم (31). این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد - علیه السلام - صورت گرفت (32) مایه اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.
مناظرات امام جواد (ع): چنانکه گفته شد، از آنجا که امام جواد نخستین امامى بود که در خردسالى به منصب امامت رسید (33)، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است که برخى از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجانانگیز و جالب بوده است. علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازینرو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىکردند. از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مىکرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادى و معنوى حکومتى، براى استوارى و تثبیت خط فکرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلى بهره بردارى مىکرد. مىدانیم که خط فکرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیرى بشرى افراط مىنمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مىکردند و آنچه را که عقلشان صریحاً تأیید مىکرد مىپذیرفتند و بقیه را رد و انکار مىکردند و چون نیل به مقام امامت امّت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیدهاى را مطرح مىکردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست بدهند! ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مىبرد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت مىنمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت حضرت هادى (که او نیز در سنین کودکى به امامت رسید) این موضوع مشکلى ایجاد نکرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود که خردسالى تأثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد. مناضره با یحیى بن اکثم (34)وقتى «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد،
ادامه
زندگی نامه امام جواد (ع) انگیزههاى مأمون: این ازدواج که مأمون بر آن
اصرار داشت، کاملاً جنبه سیاسى داشت و مىتوان دریافت که وى از این کار
چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مىکرد: 1 - با فرستادن دختر خود به خانه
امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً زیر نظر داشته باشد و از کارهاى او
بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را
خوب انجام مىداد و تاریخ شاهد این حقیقت است). 2 - با این وصلت، به خیال
خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به
لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد
و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف
نماید! 3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و
خود را دوستدار و علاقهمند به آن وانمود کند (63). 4 - هدف چهارم مأمون،
عوامفریبى بود؛ چنانکه گاهى مىگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو
جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکى باشم
که از نسل پیامبر 9 و على بن ابى طالب - علیه السلام - است. اما خوشبختانه
این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندى
نیاورد!(64) و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى از همسر دیگر امام
بودند. اینها انگیزههاى مأمون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد
- علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت کرد؟ از آنجا که بى هیچ شکى،
امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه کارها مىدانست و نیز
مىدانست که او همان کسى است که مرتکب جنایت بزرگ قتل پدرش امام رضا -
علیه السلام - شده، به نظر مىرسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتاً بر
اثر فشارى بوده است که مأمون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا
ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نیز
مىتوان تصوّر کرد که نزدیکى امام به دربار مىتوانست مانع ترور حضرت از
طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سرکوبى سران تشیّع و یاران برجسته امام توسط
عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا مىتوانست شبیه قبول وزارت هارون از
طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشیّع باشد. «حسین
مکارى»، یکى از یاران امام جواد، مىگوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه
السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، «اینک که
امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد
گشت». امام لحظهاى سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالى که رنگش
از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول
خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مىبینى محبوبتر است (65). به همین جهت
امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220
همچنان در مدینه مىزیست.
شبکه ارتباطى وکالت: امام جواد(ع) با تمام محدودیتهاى موجود، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط
خود را با شیعیان حفظ مىکرد. در سراسر قلمرو حکومت خلیفه عباسى، امام،
کارگزارانى (وکلایى) را اعزام مىکرد و با فعالیت گسترده آنان از تجزیه
نیروهاى شیعه جلوگیرى مىشد. کارگزاران امام در بسیارى از استانها مانند:
اهواز، همدان، سیستان، بُست (66)، رى، بصره، واسط، بغداد و مراکز سنتى
شیعه یعنى کوفه و قم پخش شده بودند. امام به هواداران خود اجازه مىداد که
به دورن دستگاه حکومت نفوذ کرده مناصب حساس را در دست بگیرند، از اینرو
«محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه
حکومت داشتند. «نوح بن درّاج» نیز چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى
«کوفه» بود. بعضى دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبداùََ نیشابورى» حاکم
«بُست» و «سیستان» شد و «حکم بن علیا اسدى» به حکومت «بحرین» رسید. هر دو
نفر به امام جواد - علیه السلام - خمس مىپرداختند که حاکى از بستگى
پنهانى آنان به امام نهم بود (67). چنانکه در بحث خرد سالى امام جواد -
علیه السلام - نوشتیم، «على بن اسباط» در دیدار با آن حضرت، با دقت به
قیافه امام نگریست تا آن را به ذهن خود سپرده در بازگشت به مصر، براى
پیروان امام در آن منطقه بیان کند و این، نشان مىدهد که امام در آنجا نیز
پیروان و ارادتمندانى داشته است. مىگویند: گسترش نفوذ تشیع در آن زمان،
در مصر، بر اثر هجرت بسیارى از محدثان کوفه همچون «محمد بن محمد بن اشعث»،
«احمد بن سهل»، «حسین بن على مصرى» و «اسماعیل بن موسى الکاظم» به مصر، و
فعالیت آنان در آن سرزمین بوده است (68)/مرحوم «کلینى» نقل مىکند که حضرت
جواد، بنا به درخواست یکى از شیعیان بُست و سیستان، طى نامهاى به والى
این منطقه سفارش کرد که در اخذ مالیات، بر او سخت نگیرد. والى که از
پیروان امام بود، نه تنها بدهى او بابت خراج را نگرفت، بلکه اعلام کرد تا
آن زمان که بر سرکار است او را از پرداخت خراج معاف خواهد کرد. علاوه بر
این دستور داد براى او مستمرّى نیز تعیین کردند! (69).
مکتب علمى
امام جواد(ع): مىدانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد
فرهنگى آن است. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته
در مکتب خویش شاگردانى تربیت مىکردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان
در جامعه منتشر مىکردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان
نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه
السلام - (به شرحى که در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به
همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق - علیه السلام - بالغ
بر چهار هزار نفر مىشد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى - علیهما
السلام - به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار
خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و
پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - کاهش
بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد. بنابر این اگر مىخوانیم که تعداد راویان و
پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - کاهش
بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد. بنابر این اگر مىخوانیم که تعداد راویان و
اصحاب حضرت جواد - علیه السلام - قریب صد و ده نفر بودهاند (70) و جمعاً
250 حدیث از آن حضرت نقل شده (71)، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن
حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت
رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد! در عین حال،
باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت،
چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجستهاى مانند: على بن مهزیار، احمدبن
محمدبن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن
سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و
فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند. از
طرف دیگر، راویان احادیث امام جواد - علیه السلام - تنها در محدثان شیعه
خلاصه نمىشوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از
اسلام را از آن حضرت نقل کردهاند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى
با سند خود از آن حضرت نقل کرده است (72). همچنین حافظ «عبدالعزیز بن اخضر
جنابذى» در کتاب «معالم العترة الطاهرة» (73) و مؤلفانى نیز مانند: ابوبکر
احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در کتب تاریخ و
تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل کردهاند (74).
شهادت امامجواد
::::مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را
گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک
مراقب او باشد و چنانکه قبلاً ذکر شد، در مجلسى که براى تعیین محل قطع دست
دزد تشکیل داده بود، امام را نیز شرکت داد و قاضى بغداد (ابن ابى دُؤاد) و
دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و کینه
توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذکر مىدهم که جریان
چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات
عالى مملکتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى کسى را که نیمى از
مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مىدانند، بر فتواى دیگران
ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد
شیعیانش شد. معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود
داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد و
سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى یکى از وزرایش
مسموم و شهید نمود (75). امام هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند
ماه نداشت (76).
پی نویسهای قسمت اول ::::::::::
کلینى، اصول
کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج1، ص492، شیخ مفید،
الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص.316 برخى تولد او را در نیمه رجب همان
سال نوشتهاند (طبرسى، اعلام الورى، الطبعةالثالثة، دار الکتب
الاًّسلامیة، ص344)/*****2- کلینى، همان کتاب، ص315 و 492 - ابن شهر
آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، المطبعةالعلمیة، ج4، ص379/*****3- مسعودى،
اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه\'.ق، ص209/*****4-
قدّست امّ ولدته خلقت طاهرةمطهرة(مجلسى، بحار الأنوار، تهران،
المکتبةالاًّسلامیة، 1395 ه\'.ق، ج50، ص15)/ *****5- کلینى، همان کتاب،
ص492 - شیخ مفید، همان کتاب، ص316 - طبرسى، همان کتاب، ص344/*****6-
شیخ مفید، الاًّرشاد، قم مکتبة بصیرتى، ص 319 - طبرسى، اعلام الورى،
الطبعة الثالثة، المکتبةالاًّسلامیة، ص347 - فتّال نیشابورى، روضة
الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه\'.ق، ص
261 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص321 -
على بن عیسى الاًّربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق،
ج3، ص143/*****7- مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة
الاًّسلامیة، 1395 ه\'.ق، ج50، ص 20/*****8- کلینى، فروع کافى، الطبعة
الثانیة، تهران دارالکتب الاًّسلامیة، 1362 ه\'.ش، ج6، ص361 - قزوینى،
سید کاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى،
بیروت،مؤسسة البلاغ، 1408 ه\'.ق، ص337/*****9- شیخ مفید، الاًّرشاد، قم،
مکتبة بصیرتى، ص318 - على بن عیسى الأربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى
هاشمى، 1381 ه\'.ق، ج3، ص142 - تسترى، محمد تقى قاموس الرجال، تهران
مرکز نشر الکتاب، ج3، ص 37/*****10- کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة
الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1،ص320 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة،
المکتبة الاًّسلامیة، ص346 - على بن عیسى الاًّربلى، همان کتاب، ص 142 -
شیخ مفید، همان کتاب، ص 318/*****11- على بن عیسى الاًّربلى، همان کتاب، ص
142 - تسترى، همان کتاب، ص 316 - کلینى، همان کتاب، ص321 - طوسى، اختیار
معرفة الرجال (معروف به رجال کشّى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد،
دانشگاه مشهد، 1348ه\'.ق، ص 553، حدیث شماره 1045/*****12- قزوینى، سید
کاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة
البلاغ، 1408 ه\'.ق، ص337/*****13- معتبر شناخته شدن قیافهشناسى از طرف
پیامبر اسلام (ص) ادعائى بود که صرفاً از طرف آنان مطرح شد و هرگز به
معناى تأیید آن از طرف امام رضا - علیه السلام - نبود، و اگر حضرت به این
پیشنهاد تن در داد، یا از روى ناگزیرى به این دلیل که مىدانست این کار در
نهایت، به روشن شدن واقعیت، و اثبات پوچى ادعاى آنان تمام مىشود/قیافه
شناسان کسانى بودند که از روى شباهت اندام، نسب اشخاص را تعیین مىکردند.
قیافهشناسى نزد اعراب جایگاه مهمى داشت. علماى امامیه تعلیم و تعلّم و
گرفتن مزد در قبال انجام دادن این عمل را حرام مىدانند. برخى از علماى
امامیه این عمل را مطلقاً حرام شمردهاند و برخى در صورتى آن را حرام
مىدانند که موجب فعل حرام یا منجر به اظهار نظر قظعى گردد. هر کس که از
فقه اسلامى آگاهى داشته باشد، عدم جواز این عمل و استفاده از آن را مسلّم
مىداند، چه رسد به این که به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نکاح و
امثال اینها حل گردد! (ر.ک به مقّرم، سید عبدالرزاق، نکاهى گذرا بر
زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دکتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد
پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370ه\'.ش، ص35)/ *****14- کلینى، اصول
کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص322 - مقرّم، سید
عبدالرزّاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دکتر
پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس دضوى، 1370 ه\'.ش.
ص.36 به همین جهت بود که امام رضا - علیه السلام - خود را به رسول خدا، و
فرزندش جواد را به ابراهیم فرزند پیامبر تشبیه مىکرد، زیرا پس از تولد
ابراهیم از ماریه قبطیه برخى از همسران رسول خدا از روى حسد، چنین تهمتى
به وى زدند و گفتند: این نوزاد از «جریح» خادم رسول اکرم است!! ولى پس از
تحقیق و کاوش روشن شد که اصولاً «جریح» فاقد عضو تناسلى است! و به این
ترتیب خداوند دروغ آنان را آشکار ساخت و ماریه را از این تهمت تبرئه کرد
(ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم المطبعة العلمیة، ج4، ص 387 -
الطبرى، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعة الثالثة، قم
منشورات الرضى، 1363 ه\'.ق، ص 201 - 204)/ *****15- وَ آتَیناهُ الحُکْمَ
صَبِیّاً (مریم: 12)/ *****16- اصول کافى، تهران، مکتبة الصّدوق، 1381
ه\'.ق، ج1، ص 382 (باب حالات الأئمة فى السّنّ)/ *****17- قالَ اِنّى
عَبْدُùََِ آتنِىَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِى مُبرکاً أیْنَما کُنْتُ و
اَوْصنِى بالصّلوة وَ الزّکاةِ مادُمْتُ حَیّاً وَ بَرّاً بِوالِدَتِى وَ
لَمْ یَجْعَلْنِى جَبّاراً شَقِیّاً (مریم: 30 - 32)/از بعضى از روایات
استفاده مىشود که حضرت عیسى - علیه السلام - در آن زمان که سخن گفت،
«نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفت سالگى به مقام
رسالت نائل گردیده است. بنابر این هیچ استبعادى ندارد که ائمه - علیهم
السلام - هم در سنّى همانند سنّ حضرت عیسى به منصب امامت برسند (کلینى،
اصول کافى تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص 382)/ *****18- از سخن
بن اسباط استفاده مىشود که آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته
است و آنان علاقهمند بودهاند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند/*****19-
وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صبِیّاً (سوره مریم:12) *****20- وَ لَما بَلَغَ
أَشدّهُ حُکْماً وَ عِلْماً (سوره یوسف:22)/ *****21- وَ لَما بَلَغَ
أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً (سوره قصص:14)/
*****22- کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص 384
(باب حالات الأئمْ فى السّنّ) و ص 494 و نیز ر. ک به: قزوینى، سید کاظم،
الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسةالبلاغ، 1408 ه\'.ق، ص 232 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة،
نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه\'.ق، ص 211/*****23- ابو جعفر کنیه
امام جواد - علیه السلام - است، ایشان را براى تمایز از امام باقر - علیه
السلام - ابو جعفر ثانى مىنامند/*****24- کلینى، همان کتاب، ج1، ص 322 و
384 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 319 - فتّال نیشابورى،
روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى، 1406 ه\'.ق، ص 261 -
على بن عیسى الاًّربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق،
ج3، ص 141 - طبرسى، اًّعلام الورى، الطعبةالثالثة، المکتبةالاًّسلامیة،
ص 346/*****25- شیخ مفید، همان کتاب، ص 318 - طبرسى، همان کتاب، ص 346 -
على بن عیسى الاًّربلى، همان کتاب، ص 141 - مجلسى، بحار الأنوار، تهران،
المکتبةالاًّسلامیة، 1395 ه\'.ق، ج50، ص 21 - همان کتاب ص 320/*****26-
دلائل الاًّمامة، الطبعبةالثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه\'.ش، ص .204
*****27- در برخى از منابع «برکه زلول» آمده است، ولى گویا «زلزل» صحیح
است، زیرا برخى مىنویسند: این برکه را «زلزل» غلام «عیسى بن جعفر بن
منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب
گردید (مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه
السلام -، ترجمه دکتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس،
1370 ه\'.ش، ص 109، پاورقى). یاقوت حموى مىنویسد: ابراهیم موصلى نوازنده،
«برصوما» و «زلزل» را از اطراف کوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسیقى و
آواز عربى آموخت و آنان از این طریق به دربار راه یافتند و مورد توجه خلفا
واقع شدند. نام اصلى زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهیم موصلى بوده است
(معجم البلدان، بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى، 1399 ه\'.ق، ج 1، ص
402). *****28- یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند یعنى
دانشمندان امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند.
یونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشته و از
طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمنداان علم رجال،
در ستایش او داد سخن دادهاند . با این اوصاف ، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى
مانند او چنین اظهاراتى بکند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از
این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور کند که وى چنین بگوید،
ازینرو گفتار او را بدین گونه توجیه کرده که مقصود او از جمله «گریه را
کنار بگذار» امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان که در مقابل حق
معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى
کسى که از امام منحرف شده است، تلاشى کرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى
امام جواد - علیه السلام - ص 110، پاورقى) *****29- در اینجا مورخان
سؤالها و جوابها را نوشتهاند، ولى ما به منظور رعایت اختصار از نقل آنها
صرف نظر کردیم. *****30- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران،
المکتبةالاًّسلامیة، 1395 ه\'.ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عیون
المعجزات) - محمد بن جریر الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامة،
الطبعةالثالثة، قم منشورات الرّضى،، 1363 ه\'.ش، ص 204 - 206 - مسعودى،
اثبات الوصیة، الطبعةالرابعة، نجف، المطبعةالحیدریة، 1374 ه\'.ق، ص 213 -
215 (با اندکى اختلاف در عبارات) قرشى،، سید على اکبر، خاندان وحى، چاپ
اول، دار الکتب الاًّسلامیة، 1368 ه\'.ش، ص 642 - 644 - مرتضى العاملى،،
جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد
حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، 1365 ه\'.ش، ص
27 - .29 *****31- مسعودى، همان کتاب، ص .215 *****32- مجلسى، همان کتاب،
ص 90 - مسعودى همان کتاب، ص 210 شیخ مفید، الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على
اکبر الغفّارى،، منشورات جماعةالمدرسین فى الحوزةالعلمیة- قم المقدّسة، ص
.102 *****33- پس از آن حضرت، فرزندش على هادى - علیه السلام - نیز در
همین سنین و بلکه کمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدى - علیه
السلام - نیز، در حالى که بیش از پنج سال نداشت، به این منصب نائل گردید.
*****34- یحیى یکى از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خلیفه عباسى، بود که
شهرت علمى او در رشتههاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او
در علم فقه تبحر فوق العادهاى داشت و با آنکه مأمون خود از نظر علمى وزنه
بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود که اداره امور مملکت را به
عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نیز به وى واگذار کرد. یحیى
علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود.
خلاصه آنکه تمام کارهاى کشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان
در دربار مأمون تقرب یافته بود که گویى نزدیکتر از او به مأمون کسى نبود.
اما متأسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود.
او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى
فرا گرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مىرفت، آنقدر از علوم گوناگون از
وى سؤال مىکرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار کند! *****35- در
مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد. *****36- یکى از
اعمالى که براى اشخاصِ در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره حرام است
شکار کردن است. در میان احکام فقهى، احکام حج، پیچیدگى خاصى دارد، از
اینرو افرادى مثل یحیى بن أکثم، از میان مسائل مختلف، احکام حج را مطرح
مىکردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند! *****37-
مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المکتبةالاًّسلامیة، 1395
ه\'.ق، ج 50، ص 75 - 76 - قزوینى، سید کاظم، الاًّمام الجواد من المهد
اًّلى اللحد، الطبعةالأولى، بیروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه\'.ق، ص 168 - .172
راوى این قضیّه «ریّان بن شبیب» - دایى معتصم - است که از یاران امام رضا
- علیه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینى،
همان کتاب، ص 168 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 319 - 321 -
طبرسى، الاًّحتجاج، نجف، المطبعةالمرتضویة، 1350، ص 245 - مسعودى، اثبات
الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه\'.ق، ص 216 - شیخ مفید،
الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفّارى،، منشورات جماعة المدرّسین
فى الحوزةالعلمیة- قم المقدسة، ص 99). *****38- مجلسى، همان کتاب، ص 77 -
قزوینى، همان کتاب، ص 174 - شیخ مفید، الاًّرشاد، ص 322 - طبرسى، همان
کتاب، ص 246 - مسعودى، همان کتاب، ص 217 - شیخ مفید، الاختصاص، ص .100
*****39- ظِهار عبارت از این است که مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من
یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت
باید کفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پیش از
اسلام در عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مىشد و موجب حرمت ابدى مىگشت، ولى
حکم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و کفاره (به شرحى که گفته شد)
گردید. *****40- مجلسى، همان کتاب، ص 78 - قزوینى، همان کتاب، ص 175 - شیخ
مفید، الارشاد، ص 322 - طبرسى، همان کتاب، ص .247 *****41- زُرقان (بروزن
عثمان) لقب ابو جعفر بوده که مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو»
استاد اصمعى محسوب مىشده است (مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 5، پاورقى).
*****42- ابن ابى دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق
و متوکل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان کتاب، ص 5، پاورقى)
*****43- سوره مائده: آیه .5 *****44- سوره مائده: آیه .5 *****45- سوره
جن: آیه 18/*****46- مسجد (بکسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن
مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور که مسجدها و خانه
خدا و مکانى که پیشانى روى آن قرار مىگیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و
شش عضو دیگر نیز که با آنها سجده مىکنیم محل سجده محسوب مىشوند و به
همین اعتبار در این روایت «المساجد» به معناى هفت عضوى که با آنها سجده
مىشود، تفسیر شده است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق - علیه السلام
- در کتاب کافى و همچنین یک روایت در تفسیر على بن ابراهیم قمى «المساجد»
به همین هفت عضو تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در کتاب «فقیه»، «المساجد»
را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از «سعید بن جُبیر» و
«زجّاج» و «فرّأ» نیز نقل کردهاند. ضمناً باید توجه داشت که اگر تفسیر
«المساجد» به هفت عضو یاد شده، جاى خدشه داشت، حتماً فقهائى که در مجلس
معتصم حاضر و در صدد خردهگیرى بر کلام امام بودند، اشکال مىکردند.
بنابراین چون هیچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد،
معلوم مىشود به نظر آنان نیز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و یا
لااقل یکى از معانى آن محسوب مىشده است. (پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى
- علیه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسیر صافى، ج
2، ص 752 - تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440 - تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص
372). *****47- پیشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البیان،
شرکةالمعارف الاسلامیة، 1379 ه\'.ق، ج 10، ص 372 - عیّاشى، کتاب التفسیر،
تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعةعلمیة، ج 1، ص 320 -
سید هاشم حسینى بحرانى،، البرهان فى لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتى
اًّسماعیلیان، ج 1، ص 471 - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى،، ج 18، ص
490 (ابواب حدّ السّرقة، باب 4)/ *****48- در مورد این ازدواج در صفحات
آینده بحث خواهیم کرد. *****49- علامه امینى در کتاب الغدیر (ج 5، ص 321)
مىنویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است. *****50-
«وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ
نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِید (سورهًّ ق: 16).
*****51- علامه امینى این حدیث را از برساختههاى «یحیى بن عنبسْ» شمرده و
غیر قابل قبول مىداند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلکار بوده است
(الغدیر، ج 5، ص 322). «ذهبى» نیز «یحیى بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلکار
و دروغگو مىداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى
مىکند (میزان الاعتدال، الطبعةالأولى، تحقیق: على محمد البجاوى، دار
اًّحیأ الکتب العربیة، 1382 ه\'.ق، ج 4، ص 400). *****52- علاّمه امینى
ثابت کرده است که راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج 5، ص 312 و
316). *****53- «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِیّینَ مِیثَاقَهُمْ
وَمِنْکَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7) ***** 54- «اùََُ یَصْطَفِى مِنَ
المَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75) *****55- «وَ مَا
کَانَ الله لِیُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مَا کَانَ اللهُ
مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33) *****56- طبرسى،
احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350 ه\'.ق، ج 2، ص 247 - 248 - مجلسى،
بحار الأنوار، الطبعةالثانیة - تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'.ق، ج
50، ص 80 - 83 قرشى، سید على اکبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الکتب
الاسلامیة، 1368 ه\'.ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهى گذرا
بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دکتر پرویز لولاور، مشهد،
بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه\'.ش، ص 98 - .100 *****57-
تذکرة الخواص، نجف، مکتبة الحیدریة، 1383 ه\'.ق، ص .359 *****58- الصواعق
المحرقة، الطبعة الثانیة، قاهره، مکتبة القاهرة، 1385 ه\'.ق، ص .205
*****59- نور الأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى،، ص .161 *****60-
الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى،، ص 319 - روضة الواعظین، الطبعة الأولى،
بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه\'.ق، ص .261 *****61- جاحظ در
بصره مىزیسته و داراى اطلاعات سرشارى بوده و در بسیارى از علوم و فنون
رایج عصر خود کتابهایى نوشته و معاصر امام جواد (علیه السلام) و پس از او
معاصر فرزندانش بوده است/*****62- مرتضى العاملى،، سید جعفر، نگاهى به
زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر
انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، 1365 ه\'.ش، ص 106 (به نقل از
آثار الجاحظ). *****63- پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى - علیه السلام -،
مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه\'. ش، ص .38 *****64- ابن واضح، تاریخ
یعقوبى، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه\'. ق، ج 3، ص 189 - ابن شهر اشوب،
مناقب آل أبى طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4 ص .380 مأمون قبلاً هم به
همین منظور یکى از دختران خود را به امام هشتم تزویج کرده و در آن مورد
نیز ناکام مانده بود! *****65- راوندى،، الخرائج والجرائح، تصحیح و تعلیق:
حاج شیخ اسدالله ربّانى، انتشارات مصطفوى، ج 1، ص 344 - مجلسى، بحار
الأنوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص 48 - قزوینى،،
سید کاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسة البلاغ، 1408 ه\'. ق، ص .152 *****66- ابو الفدأ (672 - 721 ه\'. ق)
مىنویسد: بُست بر کناره رود هندمند است. شهرى است از سجستان (سیستان).
شهرى بزرگ و پر نعمت. نخلستانها و تاکستانهاى بسیار دارد. از بست تا غزنه
در حدود چهارد-ه مرحله است (تقویم البلدان، ترجمه عبد المحمد آیتى،
انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349 ه\'. ش، ص 391). *****67- دکتر حسین،
جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت
اللّهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امیر کبیر، 1367 ه\'.ش، ص .79 *****68-
دکتر جاسم حسین، همان کتاب ص .78 *****69- فروع کافى، ج 5، ص .111
*****70- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الأولى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة،
1381 ه\'.ق، ص 397 - .409 مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و
شاگردان امام جواد را 121 نفر مىداند (عطاردى،، شیخ عزیز الله، مسند
الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمى للاًّمام الرضا - علیه السلام -،
1410 ه\'. ق) و قزوینى آنها را جمعاً 257 نفر مىداند (قزوینى،، سید محمد
کاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة
البلاغ، 1408 ه\'. ق) *****71- آقاى عطاردى درمسند الامام الجواد با
احصائى که کرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف
فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و...، تعداد مذکور در فوق ضبط کرده است. *****72-
تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتاب العربى،، ج 3، ص 54 و .55 *****73- امین،
سید محسن، أعیان الشیعة بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه\'. ق، ج 2،
ص .35 *****74- ابن شهر اشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص .384 *****75-
عیاشى، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى،، قم،
المطبعة العلمیة، ج 1، ص 320 - مجلسى، همان کتاب، ص 7 - پیشواى نهم...،
مؤسسه در راه حق، ص 41 - قزوینى، همان کتاب، ص .382 در مورد چگونگى شهادت
حضرت جواد اقوال دیگرى نیز هست که به خاطر رعایت اختصار، از ذکر آنها
خوددارى شد. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به: ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى
طالب، ج 4، ص 380 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص 8 و 9 - فتّال نیشابورى،
روضة الواعظین، ص .267 *****76- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى،، ص
326 - مجلسى، همان کتاب، ص 7 - محمد بن جریر بن رستم الطبرى،، دلائل
الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه\'. ش، ص .208
قسمت دوم :::::::::::::::::::::
سانسور
حقایق توسط دستگاه خلافت ::::پیشتر، مقاصد و نوایاى مأمون را در مورد
امام رضا(ع) و به طور کلى در مورد «امامت» شناختیم. بعد از
رحلت امام رضا(ع) نیز، این مرد در جهت رسیدن به همان مقاصد،
راه خود را ادامه مىدهد و از همان خطّ مشى پیروى مىکند و توطئههاى خود
را علیه حرکت تشیّع و موقعیّت اجتماعى آن که به طور کلّى حکومت عباسیان را
تحت تأثیر قرار مىداد، تعقیب مىنماید/با نگاهى کنجکاوانه به سیر حوادثى
که بین امام جواد(ع)، از یک سو، و هیأت حاکمه و در رأس آن،
خلیفه عباسى، مأمون، و پس از مأمون، در مدتّى کوتاه برادرش معتصم، از سوى
دیگر جریان یافته است، به میزان اصرار و حرص شدید حکومت در زدن ریشه
«امامت» پى مىبریم. که گاهى از راه تهى جلوه دادن آن از محتواى علمى، که
مهمترین عنصر و بزرگترین پایه و اساس امامت بود. و گاه از راه مخدوش جلوه
دادن عصمت ائمّه(علیهم السّلام)، با تلاش در جهت بدآوازه کردن آنان و
ملکوک ساختن کرامت و قداست آنان نزد مردم. براى رسیدن به این هدف خود وارد
مىشدند/با ملاحظه متون تاریخى به نظر مىرسد که این تلاشها و اقدامات،
گوناگون و مداوم بوده است و شاید آنچه که تمام حقیقت را نشان بدهد به دست
ما نرسیده است و شواهدى که در دسترس ما است فقط نشان دهنده گوشهاى کوچک و
جزئى ناچیز از واقعیّتهائى است که گذشته است/براى تأیید این برداشت و
تأکید این احتمال، در اینجا به گفته «محمد بن ریّان» اشاره مىکنیم:
«مأمون براى نیرنگ زدن به ابو جعفر(ع) به هر مکر و حیلهاى
دست زد. و چون عاجز گشت و خواست دخترش را به نکاح او درآورد...»(63)این
کلام محمد بن ریّان است ولى ما با مراجعه به متون تاریخى به بیش از دو یا
سه کار که مأمون در مقابل امام جواد (علیه السّلام) انجام داد،
برنمىخوریم. و این خود، نشان دهنده شدّت کنترل و مراقبتى مىباشد که
مأمون - یعنى نظام حاکم- در مورد ارباب قلم و تاریخ نگاران معمول مىداشته
و از اینکه تمامى حقائق را براى تاریخ و نسلهاى آینده گزارش کنند بازشان
مىداشته است/به هر حال، اگر بخواهیم وقایع و حوادثى را که از موانع
مراقبت و سانسور گذشته و به دست ما رسیدهاند را خلاصه کنیم، تحت چند
عنوان متعرّض آن وقایع مىشویم/
بغداد، زندان بزرگ:::مأمون، یعنى کسى
که بالاى سر هر کسى یک خبر چین داشت(64)... و کنیزکان را براى جاسوسى به
هر کس مىخواست هدیّه مىداد(65). و همین عمل را در مورد امام رضا (علیه
السلام) نیز تجربه کرد و به زودى نقشهاش شکست خورد///چنانچه على الظاهر،
بخشى از هدف او از اینکه دخترش را به همسرى امام رضا(ع) درآورد
و سپس دختر دیگرش را به امام جواد(ع) داد، گماشتن جاسوس در
داخل خانه ایشان بوده است.(66)این مأمون با این خصوصیّات، قطعاً از
حرکتهاى شیعه بعد از امام رضا(ع) و ارتباطشان با امام جواد(ع) مطّلع گشته و از پارهاى یا تمام کرامات و فضائلى که از
امام جواد(ع) سر زده و از اینکه على رغم
خردسالى، به تمام مسائل دقیق و مشکل مطرح شده، پاسخ داده است، آگاهى یافته
است و از آنجا که وجود امام(ع) -بخصوص با آن سنّ
کم- در مقام امامى که مسؤولیّتهاى رهبرى را بر عهده دارد، فى حد نفسه و
به خودى خود براى نظام حاکم و براى تمام فرقههاى مختلف، در مؤثّرترین
مسأله عقیدتى و مهمترین و حساسّترین موضوعات (یعنى رهبرى امّت) خطرناک
مىباشد، بنابراین طبیعى است که مأمون در این موقعیّت حزم و احتیاط نموده،
براى مقابله با هر رویداد ناگهانى محتملى، آمادگى لازم را فراهم نماید/به
همین جهت است که ما معتقدیم: آوردن امام جواد(ع) از مدینه به
بغداد به این منظور بوده است تا آن حضرت را در نزدیکى خود نگاه بدارد، تا
به اهداف متعدّدى که به برخى از آنها اشاره خواهیم کرد برسد/به هر حال،
على الظّاهر (چنانچه از قصّه باز ابلق معلوم مىشود) مأمون در سال 204 ه.ق به محض آمدن از خراسان امام جواد(ع) را به مدینه آورد/ولى
به طورى که مىآید. ابن طیفور مىگوید: امام جواد(ع) در سال 215 ه.ق از مدینه به بغداد آمد و در تکریت بر همسرش، ام
الفضل درآمد. مأمون در آن زمان به سفر رفته بود و نیز بر آن هستیم که
بنابر تصریح متون تاریخى موجود، بعد از آنکه مأمون، آن حضرت را به بغداد
آورد، تلاش نمود او را مجبور به اقامت در بغداد نماید و جریانات مهمّ و
بسیارى در آنجا بین آن دو واقع گشته است، ولى اینکه آیا در اجبار امام
(علیه السّلام) به اقامت در بغداد توفیق یافت یا نه، بر ما معلوم
نیست/بلى، این مطلب را که امام مدّتى را در بغداد اقامت نموده، روایت محمد
بن ارومه از حسین مکارى تأیید مىکند که مىگوید: «در بغداد بر ابو جعفر
وارد شدم و او را در موقعیّتى که در آن قرار گرفته بود دیدم با خود گفتم:
این مرد به وطن خود باز نمىگردد، در حالى که در اینچنین موقعیّت و وضعى
از لحاظ خوراک و لذت و آسایش قرار دارد، که من مىشناسم/// /حسین مکارى
مىگوید: امام سرش را پایین انداخت و پس از لختى سر بلند کرد و در حالى که
رنگش پریده بود گفت: «اى حسین! نان جو و نمک نیمکوب در حرم رسول خدا(ص) نزد من محبوبتر از وضع فعلى من است»(67)/همچنین این سخن
که: مأمون پیش از آنکه دخترش را در اختیار امام جواد (علیه السلام)
بگذارد، هر حیله و نیرنگى را در مورد او بکار زد، ولى راه به جایى
نبرد(68)، مؤیّد دیگرى است براى اینکه امام مدّتى در بغداد اقامت نموده
است -آن سخن بزودى نقل مىگردد-/حقیقت هر چه باشد، اگر کوشش مأمون در
نگهداشتن امام(ع) در بغداد، و نزدیکى خودش، به نتیجه رسیده
باشد - اگر چه ما در متون تاریخى و روائى چیزى که این را ثابت کند
نیافتیم- این براى مأمون و دستگاه حکومت او بسیار سودمند مىتوانست باشد.
براى اینکه به این ترتیب مأمون مىتوانست امام(ع) را مستمرّاً
تحت مراقبت داشته باشد و حرکات و مواضع او را پیوسته زیر نظر بگیرد و
هرگاه زیان و خطرى را از ناحیه وى احساس کند، سریعاً تمام راهها را بر او
ببندد/همچنین با اجبار امام(ع) به اقامت دربغداد روابط آن حضرت
با شیعیانش و روابط شیعیان با آن حضرت قطع یا دست کم بسیار اندک مى شد،
زیرا طبیعى بود که زمانى که امام ع) در محیطى که جلال حکومت و
ابّهت فرمانروایى بر آن سایه گسترده است، قرار گیرد بسیارى از مردم از
برقرار کردن ارتباط به صورت طبیعى با آن حضرت، واهمه مىکنند، به ویژه که
بسیارى از آنان نمىخواهند در مقابل دیدگان حکومت و عمّال حکومتى، خودشان
را نشان بدهند و روابط خود را با ائمّه علیهم السّلام) آشکار نمایند/و
نیز، چه بسا مأمون آرزو داشت که با تلاشها و شیوه هایش، با فریب دادن یا
تهدید امام(ع) درآینده او را جلب و جذب کرده داعى و مبلّغ
خودش و دولتش بگرداند. این آرزویى بود که پیشتر در مورد امام رضا(ع) داشت و به رسیدن به آن مىاندیشید.(69)گذشته از تمام اینها، با
اقامت امام جواد(ع) در بغداد، مأمون مىتوانست با تظاهر به
دوستى و تکریم و تعظیم آن حضرت، بسیارى از مردم را به حسن نیّتش درباره
ائمّه علیهم السّلام متقاعد کند و تا حدّ زیادى خود را از خون امام رضا(ع) مبرّا جلوه بدهد/چنانچه مىتوانست به این
ترتیب، براى مردم ثابت کرده باشد که او هیچ منافات و تضادّى بین خطّ امام(ع) و راه خود، در مقابل سلطان و به عنوان حاکم،
نمىبیند/همچنین، بسا مىتوانست با این، که امام(ع) را در
موقعیّتى قرار دهد که در لذّت و آسایش زندگى کند - چنانچه در سخن حسین
مکارى که پیشتر نقل شد اشاره شده است- بر آرزوها و آرمانهاى آن حضرت و در
پى آن، بر مواضع او و بالأخره بر تصوّرات و اندیشه هایش و به طور کلّى در
روش زندگى او، به نحو بنیادى اثر بگذارد/آرى، تمام یا برخى از آنچه گفته
شد، چه بسا مورد نظر مأمون بوده است... هر چند بطورى که خواهیم دید، در
برآوردن هیچ یک از آرزوها و اهدافش، موفّق نشده و با شکست مواجه گردید/
بازِ
ابلق(70)::::: متن تاریخى مىگوید: «چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا
(علیه السلام)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن
اتّهام تبرئه کند. پس زمانى که از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (علیه
السلام) نامه نوشت و تقاضا کرد آن حضرت (علیه السلام) با احترام و اکرام
به بغداد بیاید. پس هنگامى که امام به بغداد آمد، اتّفاقاً! مأمون قبل از
دیدار امام براى شکار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر...»(71)این رویداد،
یک سال بعد از وفات امام رضا (ع) بوده است(72)، در ادامه متن
(که از ابن شهر آشوب است) مىخوانیم: «در راه باز گشت به شهر، گذار او بر
ابن الرّضا(73) «امام جواد علیه السلام» افتاد که در میان کودکان بود،
تمامى کودکان از سر راه گریختند جز او. مأمون گفت او را نزد من بیاورید/پس
به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردى؟امام: نه گناهى داشتم تا
از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشایم. از هر جا
مىخواهى عبور کن/مأمون: تو چه کسى باشى؟امام: من محمد بن على بن موسى بن
جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام)
هستم. مأمون: از علوم چه مىدانى؟امام: اخبار آسمانها را از من بپرس/مأمون
در این هنگام، در حالى که یک بازِ ابلق «سفید و سیاه» براى شکار در دست
داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد،
مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شکارى ندید، ولى باز همچنان در صدد
درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. باز به طرف آسمان پرید تا
آنکه ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى که مارى شکار کرده بود
بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش گفت:
امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.(74) سپس باز گشت و ابن
الرّضا (علیه السلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار
آسمانها چه مىدانى؟امام فرمود: بلى اى امیرالمؤمنین، حدیث کرد مرا پدرم
از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از
خداى جهانیان، که بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در
آن دریا مارهایى هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با
بازهاى ابلق آنها را شکار مىکنند و علما را بدان مىآزمایند///مأمون گفت:
«راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مرکب سوار
کرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج کرد» در جاى دیگر قسمت آخر
ماجرا بدین صورت آمده است: «... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى
(صلّى الله علیه و آله) آزمایش مىشوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختى دراز
در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش امالفضل را به او تزویج کند»(75). با
عبارات دیگرى نیز این نقل آمده است
ادامه
زندگی نامه امام جواد (ع) نقد و بررسى این رویداد:::در اینجا به امورى چند
اشاره مىکنیم:الف: بنابر آنچه از ماجرا برمىآید، هنگامى که مأمون از
امام پرسید: «تو چه کسى باشى؟» تجاهل کرده و خود را به نادانى زده نه
اینکه واقعاً امام را نمىشناخته است، زیرا امام جواد (علیه السّلام) دو
سال جلوتر یعنى در سال 202 ه\' .ق، براى دیدن پدر به خراسان رفته بود/در
تاریخ بیهق گفته است: «او از کناره دریا، از راه طبس راه سپرد، زیرا در آن
موقع راه «قومس»(76) مورد استفاده نبود و بعدها معبر گشت، پس از ناحیه
بیهق آمده، در قریه «ششتمد»(77) توقّف نمود و از آنجا به دیدار پدرش على
بن موسى الرضا (علیه السّلام) رفت. به سال 202 ه\' .ق»(78)/بعید است که در
آن موقع مأمون آن حضرت را ندیده باشد در حالى که پدرش ولى عهد او بود و
دخترش را براى خود آن جناب عقد یا نامزد کرده بود/ب: در این روایت، که در
آن آمده است: کودکان بازى مىکردند و او با آنها ایستاده بود تا اینکه
مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود که امام جواد (علیه الصلاْ و
السّلام) در آن هنگام با کودکان بازى مىکرده است. و پذیرفتن چنین مطلبى
ممکن نیست زیرا بازى کردن در شأن امام نبوده است و بعضى، در نقد این روایت
استناد کردهاند به اینکه امام تا زمانى که مأمون از او بخواهد به بغداد
بیاید، در مدینه بوده است.(79) (بنابراین نمىتواند این ماجرا صحیح
باشد)/در مورد اوّل باید گفت: اینکه امام در جایى که چند کودک هم در آنجا
بوده ایستاده باشد به معناى این نیست که او با آن کودکان بازى مىکرده
است، وگرنه روایت به بازى کردن او تصریح مىکرد و به این جمله که: با
کودکان بود، بسنده نمىکرد. حتّى این که امام عمداً با کودکان و در جمع
آنان باشد هم در متن روایت نیست. پس شاید امام مقابل منزل خود ایستاده
بوده و اتفاقاً کودکان هم در آنجا بودهاند/بلکه بعید نیست که امام در
میان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم کودکانهشان آنان را تعلیم و
ارشاد کند و مفاهیم انسانى را بدانان بیاموزد. ما در زندگى خود نیز
نمونههاى بسیارى از آموزش کودکان را مىبینیم، که با افق استعداد و فهم
آنان مناسب است/به هر حال، یقیناً، بودن امام با کودکان، براى بازى کردن
نبوده است. روایت على بن حسان واسطى که چند وسیله مخصوص سرگرمى کودکان را
از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ کند، شاهد بر این مطلب
است. او مىگوید:«بر او وارد شدم و سلام کردم، با چهرهاى حاکى از
ناخوشایندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیک شدم و آن وسائل
را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من کرد و آنها را به
این سو و آن سو پرتاب کرد، سپس گفت: «خداوند مرا براى اینها نیافریده است،
مرا چه به بازى کردن؟!»پس از او طلب بخشودگى کردم، و او از من درگذشت، و
از محضرش بیرون شدم(80)همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان
جمّال که درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: «صاحب و
متولّى این امر به لهو و لعب نمىپردازد»(81)/در مورد آن سخنى که در نقد
روایت، برخى استناد کرده بودند به اینکه امام (علیه السّلام) در مدینه بود
که مأمون او را به بغداد دعوت کرد، باید گفت: اینکه مأمون آن حضرت را به
بغداد فرا خواند به این معنى نیست که در روز اوّل ورود امام به بغداد، آن
حضرت را دیدار کرده است بلکه بسیار مىشد که خلیفه کسانى را به بغداد فرا
مىخواند و بعد از گذشت چندین شب و روز و بسا چند ماه و حتى چند سال، فرصت
ملاقات با خلیفه دست نمىداد(82). علاوه بر این، در متنى که آورده شد
تصریح شده است که قبل از آنکه مأمون امام را دیدار کند، براى شکار از شهر
خارج شده بوده است/مؤیّد سخن ما، این است که بدانیم که یکى از اهداف مهمّ
مأمون از آوردن امام جواد (علیه السلام) به مدینه این بوده است که امام در
نزدیکى او باشد تا بتواند به وسیله جواسیس و مأموران مراقبت(83)، تمامى
حرکات و روابط امام (علیه السلام) را که براى مأمون حساسیّت برانگیز است،
تحت اشراف و نظر داشته باشد. روشى که پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (علیه
السلام) اتّخاذ کرد، مؤیّد داشتن این هدف مىباشد/مگر نه اینکه این مأمون،
همان مرد عجیبى است که به مراقبت و نظارت بر تمامى حرکات دشمنانش و هر کسى
که احتمال دشمنىاش در آینده مىرفت، اهتمامى ویژه داشت و پیش از این
پارهاى از شواهد آن را آوردیم/ج: با بررسى این رویداد مىبینیم این واقعه
چه در مورد موضع امام جواد (علیه السلام) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون،
متضمّن اشارات مهمّ متعدد مىباشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع
بسنده مىکنیم:خلیفه، که از اولین و سادهترین ویژگىهایش این بود که
همواره ابّهت و جلال فرمانروایى خود را حفظ کند، نمىبایست براى یک امر
عادّى، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شکار باز گردد، به
خصوص که این کودک با همسالان خود (که در نقل مذکور به آنها اشاره شده) و
در جمع آنان بود (و نمىتوانست مسأله آفرین باشد)!/بلکه باید مسألهاى
بزرگ و موضوع مهمّى که با پایههاى حکومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیک
دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بى سابقه و هیجانى و با
رفتارى همچون رفتار کسى که چشم بندى و جادو شده!! و براى امتحان کردن
کودکى که با همسالان خود محشور است!!، واداشته باشد/این ماجرا اگر نشانه
چیزى باشد، نشانه این است که در حقیقت مأمون در پى این بوده است که ادّعاى
ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّى که آن را از
طریق پدرانشان، از رسولالله (صلّى الله علیه و آله وسلم)، از خداى سبحان
آموختهاند، باطل و ناصحیح جلوه بدهد/او با اینکه پیش از این، چنین تلاشى
را در برابر امام رضا (علیه السلام) به عمل آورده، تجربه کرده بود و شکست
خورده بود، ولى این بار، شاید با دیدن خردسالى امام جواد (علیه السلام)،
بسیار بعید مىدانست که آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفى
را که در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مىشود،
کسب نموده باشد/در اینجا یک سؤال به ذهن مىرسد و آن اینکه اگر این کودک
خردسال نتواند به پرسشى در مورد یک موضوع غیبى - به تمام معنى کلمه - پاسخ
کافى و شافى بدهد، مأمون چه عکس العملى از خود نشان مىدهد؟آیا همانطور که
در نقل گذشته آمد که گفت: «امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است»،
او را مىکشد، تا در تمام سرزمینهاى اسلامى بین همه مردم منتشر گردد که
علّت قتل این کودک این بوده است که جرأت یافته، مدّعى علم به چیزى شده است
که از جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین علمى را
در او و در فرزندانش پس از او و حتى در پدرانش قبل از او، باطل و غیر
واقعى نشان بدهد. چرا که هدف اول و آخر او این است که وجود چنین علمى را
در آنان تکذیب و انکار نماید، همچنانکه در سخنى که خطاب به امام گفت:
«راست گفتى، پدر، جدّ و خدایت راست گفتند» تلویحاً به اینکه امام حقیقتاً
داراى علم خاصّى است که براى خود مدّعى است، و آن را از پدرش از جدّش از
خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود/یا اینکه او را به قتل نمىرساند و
آن کلام که گفته بود: «امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است» به
طورى ناگهانى بر زبان او رانده شده، و منعکس کننده موضع سیاسى حساب شده و
مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرک نیست و تصمیم نهائى او در مورد آن حضرت
نمىباشد؟بلکه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ویژگىهاى آن نگه
مىدارد تا در هر شرایط و احوالى، چون سندى قوى و حجّتى قاطع باشد در
برابر هر کسى که بخواهد براى او مدّعى امامت شود. و به این ترتیب کارش
پایان پذیرد. و به صورت طبیعى و بدون هیچ زحمت و مشقّتى، پیروان و
دوستدارانش پراکنده گردند و جمعیّتشان نابود شود؟شاید شخص هوشمند و آگاه
به نیرنگها و حیلههاى مأمون، بداند مأمون کدام راه را انتخاب خواهد
کرد/در این احوال مىبینیم امام (علیه السلام) در مناسبتهاى بسیارى اظهار
مىداشت که داراى علم امامت است، علمى که از پدرانش علیهم السّلام فرا
گرفته و آنان از رسول الله (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل (علیه
السّلام) و او از خداى سبحان، فرا گرفتهاند. از این رو اخبار غیبى بسیار
مىگفت و بالأخره، شک نیست در اینکه بعد از آنچه که در اولین دیدار با
امام جواد (علیه السلام)، در داستان شکار باز، بین مأمون و آن حضرت واقع
گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقهاى که آن حضرت داد، در هم شکست، اهمیّت
موقعیّت در برابرش مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگى کار، یکّه خورد و
دانست که ناچار است با کوشش بیشتر و مکر و حیلهاى شدیدتر، با این مسأله
روبرو شود، تا از آینده و سرنوشت حکومت خود و پدر زادگان عباسى خود مطمئن
شود/
تجربه تلخ::::::پیشتر دانستیم که مأمون به گردآوردن عالمان و
متکلّمان از فرقهها و مسلکهاى مختلف، اهتمام مىورزید، تا با امام رضا
(علیه السّلام) مناظره کنند. به این امید که یکى از آنان، هر چند در یک
مسأله، آن حضرت را محکوم و مقطوع الحجّْ بکند. و این مناظرات بسیار شد، و
مجالس علنى فزونى یافت... ولى سود برنده واقعى از این مناظرات امام (علیه
السلام) بود و نه مأمون. تا اینکه مأمون، خود، در اواخر کار متوجه شد و در
زمانى که پشیمانى سودى نداشت و کار از کار گذشته بود، پشیمان گشت و در
مورد امام رضا (علیه السّلام) به جنایت زشت خود که معروف و معلوم همگان
است، دست بیالود/و اینک چرا بار دیگر با امام جواد (علیه السّلام) آن روش
و شیوه را تجربه نکند؟ به خصوص که او کودکى نابالغ است و روشهاى کلام و
جدل را نیکو نمىداند و اگر در قضیّه شکار باز، با الهام خدا توانست به
سؤال مأمون جواب بگوید، شاید تیرى به تاریکى بوده و به هدف اصابت کرده و
شاید این الهام تکرار نشود، و شاید و شاید///و فقط یک تجربه، اگر با تدبیر
و دقّت و توجّه، طرح و اجرا شده، موفّق گردد، چه بسا به این موضوع خاتمه
بخشد و پایانى براى تمامى مشکلات باشد و براى همیشه منبع و مصدر تمامى
سختىها و خطرات را از میان بردارد/اگر آن یک تجربه، این نتیجه بسیار بزرگ
را در پى نداشته باشد، مسلّماً بخش مهمّى از آن را تأمین مىکند/و مأمون،
با همه زیرگى و هوشیاریش و با بهره جستن از تمامى امکانات معنوى و سیاسى
اش به این تجربه دست زد و با توجّه و دقّتى بسیار آن را به اجرا گذاشت/ولى
آیا توانست در این میدان، حدّاقلّ موفقیّت را به دست آورد؟ در صفحات آینده
روشن خواهد شد/ اجرای یک دسیسه با انجام ازدواج :بنا بر تصریح منابع
تاریخى، زمانى که مأمون براى امام رضا (علیه السلام) پیمان ولایت عهدى آن
حضرت را منعقد ساخت، دخترش امّ الفضل را به همسرى امام جواد (علیه السلام)
درآورد(84)، یا حدّاقل او را براى امام جواد (علیه السلام) نامزد
کرد.(85)و هدف او این بود که با این اقدام بر مقاصد خود از بیعت گرفتن
براى پدر امام جواد، امام رضا (علیهما السلام) سر پوش بگذارد و نیز اهداف
دیگرى داشت که در جاى دیگرى به بخشى از آن اهداف اشاره نمودهایم.(86)ولى
مىبینیم بعد از شهادت پدرش، در حالى که او بیش از هشت سال نداشت و مأمون
او را از مدینه به بغداد آورد، به آسانى، مأمون این خواسته عباسیان را که
از او خواسته بودند قبل از آنکه امام جواد (علیه السّلام) را با مسائل
مشکلى که یحیى بن اکثم براى آن حضرت مطرح مىکند آزمایش کند، همسر او (امّ
الفضل) را در اختیار او نگذارد. بلکه بنا بر متونى که در دست ما است، خود
مأمون به عباسیان پیشنهاد کرد تا امام جواد (علیه السّلام) را آزمایش
کنند. و از بعضى نصوص تاریخى استفاده مىشود که اگر خود مأمون مسأله
امتحان امام (علیه السلام) را نزد عبّاسیان مطرح نمىکرد و آنان را تحریک
نمىکرد، خود آنها جرأت اینکه چنین پیشنهادى بکنند و از او بخواهند امام
(علیه السلام) را نخست بیازماید را، نداشتند/پیش از آنکه به تحلیل و بررسى
این امتحان، که در نوع خود حادثهاى بى نظیر است بپردازیم، مناسب مىبینیم
اوّل خلاصهاى از آن ماجرا یا دست کم قسمتهایى از آن را نقل کنیم: متن
تاریخى مىگوید: زمانى که مأمون خواست دخترش امّ الفضل را به زوجیّت ابو
جعفر (علیه السّلام) درآورد، عباسیان به او گفتند:آیا دختر و نوردیده ات
را به کودکى مىدهى که تفقّه و علم به دین خدا پیدا نکرده و حلال و حرام
دین و واجب و مستحب آن را نمىشناسد؟ - در آن زمان امام جواد (علیه
السّلام) نُه سال داشته است- چه مىشود اگر صبر کنى تا ادب بیاموزد و قرآن
بخواند و حلال و حرام را بشناسد؟!/مأمون گفت: او فقیهتر از شما است و به
خدا و رسول او و سنّت و احکام دین داناتر است. و قرآن خوانتر از شما و
داناتر به آیات محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، خاص و عام و
تنزیل و تأویل قرآن مىباشد. پس از او پرسش کنید، اگر همانطورى که شما
مىگوئید بود، سخن شما را مىپذیرم/در نقل دیگرى آمده است که مأمون با
آنان گفت: «واى بر شما! من از شما بهتر این جوان را مىشناسم... تا آنجا
که گفت: اگر خواستید او را آزمایش کنید تا آنچه من درباره او گفتم برایتان
روشن شود»/در متن دیگرى آمده است که پس از آنکه عباسیان به مأمون گفتند او
کودک و خردسال است، به آنان گفت: «گویا شما در سخن من تردید دارید. اگر
خواستید او را بیازمایید یا کسى را براى آزمایش او بیاورید، آنگاه سرزنش
کنید یا پوزش بطلبید»/گفتند: آیا ما را در این مورد آزاد مىگذارى؟گفت:
آرىگفتند: پس پیش روى تو کسى، از امورى از مسائل شریعت از او مىپرسد،
اگر از عهده جواب صحیح برآمد، درباره کار او اعتراضى نخواهیم داشت و براى
خاص و عام، استوارى رأى امیرالمؤمنین آشکار مىگردد. و اگر از عهده بر
نیامد سخن ما مقدّم، و امیرالمؤمنین عذرى نخواهد داشت/مأمون به آنان گفت:
با شما، هر وقت خواستید چنین کنید/سپس روایات تاریخى، تطمیع یحیى بن اکثم
با تحفهها و هدایا، توسط عبّاسیان را براى اینکه با یک مسأله فقهى که ابو
جعفر (علیه السّلام) جواب آن را نداند، به او نارو و نیرنگ بزند. یاد
مىکند و آنگاه، پرسش او را از امام در حضور خواصّ دولتى و بزرگان و
امیران و درباریان و فرماندهان نقل مىکند/سپس، جواب آن حضرت (علیه الصلاْ
و السلام) را که جواب دقیق و همه جانبهاى بود که هیچ کس، حتى خود پرسش
کننده انتظار شنیدن چنین جوابى را نداشت، و به طورى بود که یحیى بن اکثم
از خود بى خود شد، درمانده گشت و در کار خود حیران ماند، نقل کرده است/در
روایتى که در «احتجاج» و جز آن نقل گردیده، آمده است: «ابو جعفر (علیه
السّلام) که نُه سال و چند ماه داشت به مجلس درآمد و بین دو بالشى که
قبلاً گذاشته شده بود نشست و یحیى بن اکثم پیش روى آن حضرت نشست و افراد
دیگرى هر کدام در جاى خود قرار گرفتند و مأمون نیز روى تشکى کنار تشک امام
(علیه السّلام) نشسته بود/یحیى بن اکثم رو به مأمون گفت: اى امیرالمؤمنین،
آیا اجازه مىدهى از ابى جعفر مسألهاى بپرسم؟مأمون گفت: از خود او اجازه
بطلب/پس یحیى رو به امام (علیه السّلام) کرده گفت: فدایت گردم، آیا اجازه
مىدهى مسألهاى سؤال کنم؟ابو جعفر (علیه السّلام) فرمود: اگر مىخواهى
بپرس/سپس یحیى گفت: فدایت شوم، چه مىگویى در مورد شخصى که در حال احرام
شکارى را بکشد؟ابو جعفر (علیه السّلام) فرمود: آیا در حِلّ (خارج از
محدوده حرم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت صید در حال احرام بوده
یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ شخص مُحرم آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده
یا کبیر؟ براى اوّلین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از
پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از
انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا
در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حجّ؟!/یحیى بن اکثم متحیّر شد و آثار
ناتوانى و زبونى در جهرهاش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که
حاضران در مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت فهمیدند/مأمون گفت: خداى
را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد. سپس به
بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که
نمىپذیرفتید دانستید؟سپس رو به ابو جعفر (ع) کرده گفت: اى ابو
جعفر، آیا براى خود خواستگارى مىکنى؟ بعد از آن، روایت خواستگارى امام و
تزویج مأمون دخترش را به آن حضرت متذکّر مىشود تا آنجا که مىگوید: چون
(مجلس تمام شد و) مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان کسى در مجلس نماند،
مأمون رو به امام جواد (ع) کرد و گفت: قربانت گردم خوبست احکام
هر یک از فروضى را که در مورد کشتن صید در حال احرام تفصیل دادید بیان
کنید تا استفاده کنیم/ابو جعفر (علیه السّلام) فرمود: بلى، اگر شخص محرم
در حِلّ (خارج حرم) شکارى بکشد و شکار از پرندگان بزرگ باشد کفّارهاش یک
گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفّارهاش دو برابر است. و اگر جوجه
پرندهاى را در حِلّ بکشد کفّارهاش یک برّه است که تازه از شیر گرفته شده
است و اگر در حرم آن را بکشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد و
اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفارهاش یک گاو است و
اگر شترمرغ باشد کفّارهاش یک شتر است و اگر آهو باشد یک گوسفند است و اگر
هر یک از اینها را در حرم بکشد کفارهاش دو برابر مىشود بدان قربانى که
به کعبه برسد/و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در
احرام حجّ باشد قربانى را در منى ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد آن را
در مکّه قربانى کند. و کفّاره شکار براى عالم و جاهل به حکم یکسان است و
در صورت عمد (علاوه بر کفّاره) گناه نیز کرده ولى در صورت خطا گناه از او
برداشته شده. کفّاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفّاره بنده برگردن
صاحب او است و بر صغیر کفّاره نیست ولى بر کبیر واجب است. و عذاب آخرت از
کسى که از کردهاش پشیمان است برداشته مىشود ولى آنکه پشیمان نیست کیفر
خواهد شد/مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر، خدا به تو نیکى کند. حال خوب است
شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنى همانطور که او از شما پرسید. پس ابو
جعفر (ع) به یحیى فرمود: بپرسم؟یحیى گفت: اختیار با شما فدایت
شوم اگر توانستم پاسخ مىگویم وگرنه از شما بهرهمند مىشوم/پس ابو جعفر
(ع) فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه
مىکند و آن نگاه حرام است و چون روز بالا مىآید بر او حلال شود، و چون
ظهر شود باز بر او حرام مىشود و چون وقت عصر مىرسد بر او حلال مىگردد و
چون آفتاب غروب کند بر او حرام شود و چون وقت عشأ شود بر او حلال شود و
چون شب به نیم رسد بر او حرام شود و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال گردد؟
این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مىشود؟یحیى بدو گفت: نه به
خدا قسم، من به پاسخ این پرسش راه نمىبرم و جهت حرام و حلال شدن آن زن را
نمىدانم اگر صلاح بدانید با جواب آن ما را بهرهمند سازید/پس ابو جعفر
(ع)، فرمود: این زنى است که کنیز مردى بوده و بامداد، مرد
بیگانه دیگرى به او نگاه کرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را
از آقایش خرید و بر او حلال شد و چون ظهر شد او را آزاد کرد، پس بر او
حرام گردید و چون عصر شد او را به نکاح خود درآورد و بر او حلال شد و به
هنگام مغرب او را ظهار کرد(87) و بر او حرام شد و موقع عشأ کفّاره ظهار
داد و بر او حلال شد و چون نیمه شب شد او را یک طلاق داد و بر او حرام شد
و به هنگام طلوع فجر رجوع کرد و زن بر او حلال گشت. مأمون گفت: «واى بر
شما آیا نمىدانید که این اهل بیت از این خلق نیستند؟آیا ندانستهاید که
رسول الله (ص) دعوت خود را با فراخواندن امیرالمؤمنین
على بن ابى طالب (ع) که در آن هنگام ده ساله بود، آغاز کرد و
اسلام او را پذیرفت و بدان براى او حکم نمود و کس دیگرى را در آن سنّ دعوت
نفرمود؟. و با حسن و حسین (علیهما السّلام) در زمانى که کودک بودند و کمتر
از شش سال سن داشتند بیعت کرد و با هیچ کودکى غیر آن دو بیعت نکرد؟آیا
ویژگى و فضیلت این قوم را نمىدانید؟ و نمىدانید که این دودمان، دودمانى
است که بعضى از ایشان از بعض دیگر است (همه یک نور هستند) و درباره آخرین
ایشان همان جارى است که درباره نخستین ایشان جارى است؟ گفت: راست گفتى اى
امیرالمؤمنین/و در پایان آورده است که (بعد از جواب امام علیه السّلام)
مأمون رو به افراد خاندان خود که از تزویج دخترش به امام اظهار ناخشنودى
کرده بودند، کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که همچون این جواب، سخنى
و جوابى بگوید؟! گفتند نه به خدا قسم، نه ما و نه قاضى، احدى سخنى ندارد
اى امیرالمؤمنین تو به او از ما داناتر بودى. روایت مىگوید: مأمون دختر
خود را در همان مجلس به امام(ع) تزویر کرد.(88) امّا انتقال
او به امام (ع)، در سال 215 ه.ق، در «تکریت» صورت گرفته
است. ابوالفضل احمد بن ابى طاهر کاتب گفته است:«روز پنجشنبه، شش روز به
آخر ماه محرّم سال 215که روز بیست و چهارم آذار بود،(89) امیرالمؤمنین به
هنگام ظهر از «شماسیه» به «بردان» رفت و سپس به سوى تکریت حرکت کرد. در
همان سال، ماه صفر، شب جمعهاى، محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن
على بن الحسین ابن على بن ابى طالب، از مدینه وارد بغداد گشت/پس از بغداد
خارج شد تا اینکه در تکریت امیرالمؤمنین را دیدار کرد. پس امیرالمؤمنین به
او هدیه داد و دستور داد دخترش که همسر او بود بر او وارد شود، پس در خانه
احمد بن یوسف که در کنار رود دجله بود، همسرش براى او آورده شد و او در آن
خانه اقامت داشت تا اینکه در ایّام حج با اهل و عیال به مکّه رفت، سپس به
منزل خود در مدینه رفته در آن اقامت گزید...»(90)
شکل، و محتواى
سیاسى این رویداد:::مأمون مقام ائمّه (صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین) و
منزلت ایشان را مىشناخت و مىدانست که حق با آنان است و نه با دیگران،
آگاه بود از اینکه آن حضرات امامان هدایت و رشته محکم الهى و حجّت خدا بر
مردم دنیا هستند و مىدانست که این همه اوصاف به تصریح پیامبر گرامى(ص)، تأیید قرآن کریم ثابت گردیده است/و نیز مىدانست
که ایشان، داناترین، پارساترین، خداپرستترین، کاملترین و با فضیلتترین
مردم روى زمین مىباشند/با این حال، او براى خاموش کردن نور حق و نابود
ساختن آثار و نشانههاى آن از هر راه و وسیلهاى، کوشش مىکند/و اکنون که
مىبیند امام از اهل بیت (علیه السّلام)، خردسال است و احتمال مىدهد که
نتوانسته باشد از پدرش، که جز مدّتى ناچیز با او زندگى نکرد، علم و معرفت
فرا گرفته باشد. یا اینکه دست کم، گمان مىکند که او در سطحى نباشد که
بتواند مسائل دقیق و مشکل علمى را بفهمد///بنابراین، مىبایست به تجربهاى
کوچک در این زمینه دست بزند. و چنین هم شد. چرا که مىبینیم خود او از
عباسیان مىخواهد که ابو جعفر (علیه السّلام) را بیازمایند و در عین حال،
خود را مطمئن به توانائى آن حضرت (علیه السّلام) به جواب دادن به سؤالات
آنان، على رغم خردسالیش، نشان مىدهد/مأمون، با این تظاهر به اطمینان،
علاوه بر اینکه عبّاسیان را تحریک مىکرد و بر پافشارى آنان در مورد ساقط
نمودن امام (علیه السّلام) و کوبیدن شخصیّت او، مىافزود، خود را نیز از
مسؤولیّت مستقیم چنین رویدادى با هر نتیجه و پى آمدى، بر کنار ساخته و در
صورتى که نتیجه این آزمون ناخوشایند او باشد، فرصت و بهانه به دست مىآورد
تا به خط مشى خود که محاصره امام (علیه السّلام) با مأموران مراقبت، و
کنترل حرکات و سکنات او ادامه دهد، تا اینکه براى وارد آوردن ضربه آخر، که
تصفیه فیزیکى امام (علیه السّلام) بود، فرصت مناسب به دست آورد، و در
شرائط مقتضى، آن را به اجرأ آورد/گذشته از تمام اینها، مأمون با اتّخاذ
این شیوه، فرصت را براى استفاده از روشهاى دیگر، به منظور کوبیدن و ساقط
کردن شخصیّت امام (علیه السّلام)، محفوظ نگاه مىداشت، به زودى به آن
روشهاى دیگر اشاره مىشود ان شأ الله/مأمون، کسى است که به آن همه نیرنگ
و توطئه، در مقابل امام رضا (علیه السّلام) دست زد تا اینکه بالأخره به
شیوهاى که کمترین وصف آن این است که بگوئیم روش ترسویان و ناتوانان، دست
یازید و ناجوانمردانه امام را به شهادت رسانید، این مأمونى که اکنون در
مورد امام جواد (علیه السّلام) طرح و نقشه مىریزد، همان مأمون است. بلکه
حالا در تعقیب خطّ مشى مزوّرانه خود با هدف پایان دادن به «امامت» و
«امام» که همچنان آن را خطر جدّى که هستى و آینده حکومت خود و پدرزادگان
عباسىاش را تهدید مىکرد مىدید، مصرتر شده بیشتر پافشارى مىکند/و ما در
متون موجود، شاهدى بر اینکه مأمون، یک شبه عوض شده، تقوا پیشه و معتقد به
امامت ائمّه (علیهم السّلام) و مصمّم به اظهار و اشاعه علوم و معارف آنان
که خداوند متعال ایشان را بدان اختصاص داده است، شده باشد، نمىیابیم/امّا
در مورد اقدام مأمون به تزویج دخترش ام الفضل براى امام جواد (علیه
السّلام)(91)، و تظاهر به دوستى و احترام آن حضرت، این رفتار بیش از آن
چیزى نیست که پیش از او، در مورد پدرش امام رضا (علیه السلام) انجام داده
بود و دخترش را به همسرى آن حضرت درآورده و به اظهار احترام و تعظیم او
مىپرداخت تا آنجا که براى ولایت عهدهى او بیعت گرفت، همانطور که آن
اقدامات و اعمال قطعاً و یقیناً از روى زیرکى و تزویر و سؤ نیّت بوده است،
در این مورد نیز باید همینطور باشد، به خصوص که دلائل و توجیهات براى
ادامه آن مکر و فریبها همچنان وجود دارد. یکى از قرائن و شواهد اینکه
ماجراى آزمودن امام (علیه السلام)، از نقشهها و نیرنگهاى مأمون بوده است
- و «مکربد، جز در مکّار کارگر نمىافتد» همانطور که در عمل چنین شد- این
است که خود او نیز به یحیى بن اکثم گفت: نزد ابو جعفر، محمد بن الرّضا
(علیهما السلام) مسألهاى عنوان کن که در آن محکوم و ساکتش کنى... پس یحیى
گفت: اى ابو جعفر، چه مىگویى درباره مردى که با زنى زنا کرده، آیا
مىتواند با او ازدواج کند؟امام (علیه السلام) فرمود: او را رها مىکند تا
استبرأ شود(92)... تا اینکه روایت مىگوید: پس یحیى از سخن
بازماند(93)///این به این معنى است که خود مأمون در صدد بوده است تا امام
(علیه السّلام)، اگر چه در یک مسأله درمانده و محکوم شود، چنانچه پیشتر -
چنانچه توضیح دادیم- در مورد پدرش امام رضا (علیه السلام) نیز مأمون چنین
مقصدى داشت/در هر صورت. پیش بینىها، چه پیش بینى مأمون و یا پیش بینى
پدرزادگان عباسىاش، در این جهت بود که معتقد بودند، یا لااقلّ احتمال
مىدادند که کودکى در این سنین - هر چند در قضیّه شکار باز، به حقیقت لب
گشود، و شاید آن یکى مورد تیرى به تاریکى بوده یا اینکه همانطور که در
همان جواب بدان اشاره کرد در آن مورد از پدرانش خبرى به او رسیده بوده است
- نمىتواند به مسائل پیچیده و مشکل جواب بدهد. زیرا- به نظر آنان- بعید
بود که آن حضرت (علیه السلام) در مدّت ناچیزى که در کنار پدرش زندگى کرد
علوم و معارف کافى کسب کرده باشد، چون از یک طرف آن مدّت بسیار ناچیز بوده
و از طرف دیگر بنا بر عادت، و طبق معمول کودکى چون او، قادر به فرا گرفتن
همه علوم و معارف نبود/بنابراین این، چرا فرصت به دست آمده را براى وارد
ساختن ضربه شکننده و تعیین کننده و نهائى غنیمت نشمارند؟زمانى که یحیى بن
اکثم پارهاى از مسائل مشکل و پیچیدهاش را در حضور بزرگان و فرماندهان و
درباریان و دیگران، براى این امام خردسال مطرح سازد و او از جواب و حلّ
مسائل عاجز گردد، به زودى براى همه مردم آشکار مىشود که امام شیعه و رهبر
آنان، کودک خردسالى است که درک ندارد و چیزى نمىداند، و آنچه شیعیان
درباره امامان خود ادّعا مىکنند، بى پایه، بى دوام و عارى از حقیقت و دور
از واقعیّت است/آرى، این رویداد به شکلى دقیق و جالب، طرح ریزى شده بود،
به گونهاى که به مأمون، فرصت و بهانه بدهد تا از تسلیم همسر امام جواد
(علیه السّلام) (امّ الفضل) به او، امتناع ورزد، همسرى که از سالها پیش او
را براى آن حضرت عقد کرده یا حدّاقل در یک محفل عمومى او را برایش نامزد
نموده است، حادثه نادرى که در سرتاسر کشور اسلامى کسى نماند مگر آنکه با
آگاهى از آن متعجّب شده و با منتهاى دقّت و حساسیّت، اخبار مربوط به آن را
پىگیرى کرد. هنگامى که مأمون توانست بهانهاى براى خوددارى از تسلیم همسر
این مردى که نیمى از امّت اسلامى به امامت او معتقدند، به او بیابد، این
خیلى زود بین مردم در همه جا منتشر مىگردد و در همه محافل و مجالس
مىگویند: همسر امام شیعه را به او ندادند. به خصوص که همسر امام (علیه
السّلام) دختر بزرگترین مرد در عالم اسلامى است که مردم به آنچه براى او
اتفاق مىافتد و او انجام مىدهد، توجّه و اهتمام دارند و دستگاههاى
تبلیغاتى و شهرت اندوزى در دست او است ، و مىتوانند به سرعت در سطح وسیع
این خبر را منتشر سازند علّت آن را ناتوانى و جهل امام در مورد بزرگترین
چیزى که براى خود ادّعا مىکند و تمامى پیروان و دوستدارانش براى او مدّعى
هستند (علم خاص)، اعلام بکنند، ولى///ولى پاسخهاى همه جانبه، دقیق و قاطع
امام (علیه السّلام) به مسائل مطرح شده، بر مأمون و پدرزادگانش راه را بست
و جریان امور را در جهت مخالف خواست و مصلحتشان و متضادّ با آرزوها و
امیال آنان به گردش انداخت/مردم و حتى در میان غیر شیعیان، از نخستین
لحظات مقاصد سؤ حکومت را درک مىکردند و مىدانستند که حکومت در اندیشه
نابودى امام و خلاص شدن از او است. حتّى در آغاز نمایش ازدواج به این
مقاصد آگاهى داشتند. حسین بن محمّد از معلّى بن محمّد از محمد بن على از
محمّد بن حمزه هاشمى از على بن محمّد یا محمد بن على هاشمى روایت مىکند
که گفت:«بامداد شبى که ابو جعفر (علیه السّلام) با دختر مأمون عروسى کرد
بر آن حضرت وارد شدم و در آن بامداد من اوّلین کس بودم که بر او وارد شدم.
و من در شب دوائى خورده بودم (و بر اثر آن) عطش بر من عارض شده بود ولى
نمىخواستم آب بخواهم. پس ابو جعفر (علیه السّلام) در روى من نگاهى کرد و
فرمود: گمان مىکنم تشنه هستى؟گفتم آرىفرمود: اى غلام براى ما آب
بیاور/پس من پیش خود گفتم الاّن آب زهر آلودى برایش مىآورند تا بدان
مسمومش کنند و بدین جهت غمناک شدم. غلام آمد و آب آورد/حضرتش لبخندى به
روى من زد و به غلام فرمود آب را به من بده، پس از آن آب نوشید و سپس آب
را به من داد و من نوشیدم و زمانى دراز نزد او نشستم، دوباره تشنه شدم، و
نخواستم آب طلب کنم. پس او به همان نحو که پیشتر رفتار کرده بود رفتار کرد
و آب خواست/چون غلام آمد و ظرف آب را آورد، باز من آنچه را که به ذهنم
خطور کرده بود با خود گفتم و او ظرف آب را خود گرفت و نوشید و سپس به من
داد و لبخندى برویم زد»/محمدبن حمزه گفت: بعد از نقل این ماجرا محمدبن على
هاشمى به من گفت به خدا قسم، همانطور که رافضىها(شیعان) مىگویند من یقین
دارم ابوجعفر از آنچه در دلها مىگذرد آگاه است
ادامه زندگی نامه امام جواد (ع) تلاشهاى مذبوحانه دیگر:::::زمانى که
مأمون خواست تلاشهاى خود را براى شکست «امامت» از راه تهى جلوه دادن آن
از محتواى علمى، در تلاشى که با درخواست از یحیى بن اکثم که امام (علیه
السلام) را در یک مسأله محکوم و مجاب کند، به عمل آورد، تکرار کند، امام
(علیه السلام) را مجهّز به جواب قاطع و برهان ساطع یافت. تو گویى امام
(علیه السلام) با تبسّمى تلخ و سخریّهآمیز، این زبان حال را دارد:«اگر
عقرب به سوى ما بازگردد، ما نیز به سوى او باز مىگردیم. و کفش براى آن
آماده است»(95). و در ماجرایى دیگر نیز، یحیى بن اکثم، در حضور جمع بسیارى
از آن جمله مأمون(96)، به طرح سؤالاتى مربوط به مناقب ابوبکر و عمر، از
امام (علیه السلام)، اقدام مىکند. و ما معتقدیم که اگر او به رضایت مأمون
و موافقت او با این امر، علم و یقین نداشت، جرأت اینکه در حضور مأمون به
چنین اقدامى دست بزند نداشت. قضیه از این قرار است:نقل شده است که مأمون
بعد از آنکه دخترش امّ الفضل را به نکاح ابو جعفر جواد (علیه السلام)
درآورد، در مجلسى که ابو جعفر علیه السّلام و یحیى بن اکثم و جماعتى بسیار
بودند، حضور داشت، یحیى بن اکثم به ابو جعفر (علیه السلام) گفت: «یابن
رسول الله چه مىگوئى در مورد خبرى که روایت شده که «جبرئیل (علیه السلام)
بر رسول خدا (صلّى اللهه علیه و آله) نازل شد و عرض کرد: خدا سلامت
مىرساند و به تو مىگوید: من از ابوبکر راضى هستم از او بپرس که آیا او
هم از من راضى هست؟»/ابو جعفر گفت: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم ولى کسى که
این خبر را نقل مىکند لازم است خبر دیگرى را اخذ کند که پیغمبر (صلّى
الله علیه و آله) در حجْ الوداع فرمود: «کسانى که بر من دروغ مىبندند
بسیار شدهاندو بعد از من نیز بسیار خواهند شد، هر کس بر من دروغ ببندد،
جایگاه او از آتش پر مىشود، پس چون حدیث از من براى شما نقل شد، آن را بر
کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، آنچه که موافق کتاب خدا و سنّت من بود
بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب و سنّت من بود رها کنید»/و این خبر
(درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست. خداوند فرموده است: «ما انسان
را آفریدیم و مىدانیم در دلش چه چیز مىگذرد و ما از رگ گردن به او
نزدیکتریم - سوره ق، آیه 16». پس آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خداى
عزّ و جلّ پوشیده و مجهول بوده است تا از آن پرسیده باشد؟! این عقلاً محال
است/سپس یحیى بن اکثم گفت: و روایت شده است که: «مثل ابوبکر و عمر در زمین
مانند مثل جبرئیل و میکائیل است در آسمان»/ابو جعفر (علیه السلام) فرمود:
در این نیز باید دقّت شود، چرا که جبرئیل و میکائیل دو ملائکه مقرب هستند
که هرگز گناهى از آن دو سر نزده و یک لحظه نیز از دائره طاعت خارج
نشدهاند، ولى ابوبکر و عمر به خداى عزّ و جلّ شرک ورزیدهاند، هر چند بعد
از دوران شرک اسلام آوردند، ولى بیشتر دوران زندگى شان را در شرک بسر
بردهاند، پس محال است که این دو به آن دو تشبیه شوند/یحیى گفت: و نیز
روایت شده که: «ابوبکر و عمر دو آقاى پیران بهشند» در این باره چه
مىگوئى؟ آن حضرت (علیه السّلام) فرمود: این خبر نیز غیر ممکن است زیرا
تمامى بهشتیان جوان هستند و پیرى در میان آنان نیست. این خبر را بنوامیّه
در مقابل خبرى (صحیح و مشهور) که از رسول الله (صلّى الله علیه و آله) است
که فرمود: «حسن و حسین دو آقاى اهل بهشتند» جعل کردهاند/پس یحیى گفت: و
روایت شده که «عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است»؟/ابو جعفر (علیه السلام)
فرمود: این نیز محال است. زیرا در بهشت ملائکه مقرّب خدا، آدم، محمّد
(صلّى الله علیه و آله) و همه انبیأ و مرسلین حضور دارند. چطور بهشت به
نور هیچیک از آنان روشن نمىشود ولى به نور عمر روشن مىشود؟!/یحیى گفت: و
روایت شده که: «سکینْ» به زبان عمر سخن مىگوید/فرمود: من منکر فضائل عمر
نیستم ولى ابوبکر افضل از عمر بود و هموبالاى منبر گفت: «من شیطانى دارم
که مرا منحرف مىکند، هرگاه از راه راست منحرف شدم مرا استوار سازید»/یحیى
گفت: و روایت شده که: پیغمبر (ص) فرمود: «اگر من به
پیامبرى مبعوث نمىشدم عمر مبعوث مىشد»؟فرمود: کتاب خدا از این خبر
راستتر است. خداى تعالى مىفرماید: «و آنگاه که از پیامبران پیمان گرفتیم
و از تو و از نوح - احزاب، 7» پس خداوند از پیامبران پیمان گرفته است پس
چگونه پیمان خود را عوض مىکند؟! و هیچ یک از انبیأ به اندازه چشم بر هم
زدنى به خدا شرک نورزیدهاند، پس چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث کند
که به خدا شرک ورزیده و بیشتر روزگار خود را با شرک به خدا گذرانده است. و
نیز پیغمبر خدا (ص) فرمود: «در حالى که آدم بین روح و
جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم»/یحیى گفت: و روایت شده که
پیغمبر (ص) فرمود: «هرگز وحى از من قطع نشد مگر آنکه
گمان بردم که بر آل خطّاب نازل شده است - یعنى اگر وحى بر من نازل نمىشد
بر آل خطاب نازل مىشد-»/ابو جعفر (علیه السلام) فرمود: این نیز محال است:
زیرا جایز نیست که پیغمبر (ص) در نبوّت خود شک کرده
باشد، خداى تعالى فرمود: «خدا از ملائکه و از مردم پیامبرانى بر مىگزیند
- حجّ، 75» پس چگونه ممن است که نبوّت از کسى که خدایش برگزیده به کسى که
به خدا شرک ورزیده منتقل شود؟!یحیى گفت: روایت شده که پیغمبر (ص) فرموده است: «اگر عذاب فرود مىآمد کسى جز عمر از آن نجات
نمىیافت»/حضرتش (علیه السلام) فرمود: این هم محال است، زیرا خداى تعالى
مىگوید: «خداوند آنان را عذاب نمىکند در حالى که تو در میان آنان هستى و
خداوند آنان را عذاب نمىکند تا زمانى که از خداوند طلب بخشش مىکنند -
انفال، 33» پس خداى سبحان خبر داده است که تا زمانى که پیغمبر در میان
آنان است و تا زمانى که استغفار مىکنند ایشان را عذاب نمىکند»/طبیعى بود
که اگر امام (علیه السلام) در جواب به آن سؤالات، آن کرامات و فضائلى را
که به ابوبکر و عمر نسبت داده مىشود بپذیرد، شیعیان و پیروان او دچار شک
و تردید مىشوند، زیرا یقیناً این خلاف آن چیزى است که تاکنون از خود آن
حضرت و از پدران او علیهم السّلام فرا گرفتهاند و شناختهاند و مخالف
چیزى است که در این مورد براى آنان ثابت شده است. بنابراین به زودى تناقضى
آشکار بین امام با شیعیانش پدید مىآمد/و اگر آن کرامات انتسابى را منکر
شود و ردّ کند، عامّه مردم و پیروان فرقههاى دیگر، و شاید به تحریکات پشت
پرده خود مأمون- علیه او مىشورند و در چنین شرایطى، دیگر مردم به اینکه
امام از موقعیّتى که حکومت به ناچار او را در آن موقعیّت و مکانت قرار
داده است، بر کنار شود راضى نمىشوند و اقدامات شدیدتر و مهمترى را نه
فقط علیه شخص امام جواد (علیه السلام) بلکه علیه تمامى پیروان و دوستان او
در همه جا خواستار مىگردند. ولى مىبینیم که امام (علیه السّلام) در جواب
هایش به آن پرسشها، از یک سو توانست خطّ صحیح خود را حفظ کند. و از طرف
دیگر، در مورد امور مطرح شده، رأى صحیح خود را ارائه دهد. و نیز توانست
راه را بر بروز هرگونه تشنّج غیر مسؤولانه، چه در سطح عموم مردم و چه در
سطح اهل علم و معرفت، آنانکه در این مسائل، مخالف رأى اویند، بست/علاوه بر
اینها هیچ فرصتى را براى بهره بردارى مغرضانه، از سوى کسانى که مترصّد
چنین فرصتى بودند، و شخص مأمون در رأس آنان بود، باقى نگذاشت/چرا که آن
حضرت علیه الصلاْ و السّلام، مسأله را به صورت علمى و دور از هیجان، و
متکّى بر منطق و برهان، به گونهاى که براى احدى راه گریز نماند، مطرح
نمود. و بیانات خود را با رعایت ادب و استحکام سخن و روانى و ساده گوئى و
با شرح صدر و خوى نیکو ادا کرد/
ملاحظاتى داراى اهمیّت:ما، از مناظرات
علمىاى که مأمون در زمان امام رضا(ع)بدان اهتمام فوقالعاده
داشت، بعد از آن زمان، جز این سه قضیّهاى که پیشتر بدان اشاره شد و با
تحریک گاه پنهان و گاه آشکار مأمون، بین یحیى بن اکثم و امام جواد (ع) گذشت، اثرى نمىبینیم/یک باره و به طور ناگهانى، و از بیخ و بن،
علاقه مأمون به گردآوردن علمأ و بر پا نمودن مجالس مناظره با ائمّه (علیه
السّلام)، از میان رفت! منزّه است خدائى که از سرائر و ضمائر با خبر
است!«وَ عَلاّم الغیوب و ستّار العیوب و کاشف الکروب» است!!گاهى، سراب
مىفریبدبعد از آنچه گفته شد، دانستیم که سخن آن که گفته است:«منظور مأمون
از بر پا ساختن مجالس مناظره با امام رضا (علیه السّلام) این بود که
موقعیّت او را متزلزل و او را ساقط کند، ولى منظور او از ترتیب دادن
مناظره با امام ابو جعفر (علیه السّلام) این بوده است که علم و فضل او نزد
همگان آشکار گردد(97)...»/-این سخن- بر پایهاى قوى و اساسى محکم، متّکى
نیست. چون مأمون، همان مأمون بود و تغییر و تبدّلى نیافته بود تا روزى
شیطان و روز دیگر انسان شده باشد. بلکه در هر دو زمان یکى از آن دو بود. و
وقایع و حوادثى که پیشتر و بعدها پیش آمد، ثابت کرد که کدام یک (انسان یا
شیطان) بوده است!!/به هر حال ظاهر حال مأمون، بسیارى از صاحبان علم و
فضیلت را فریب داده، گمان کردهاند که او حقیقتاً امام جواد (علیه
السّلام) را اکرام و تعظیم مىکرده و به فضل و علم او معتقد بوده و او را
دوست مىداشته است(98)///
مولود پر خیر و برکت:على رغم آن همه
تلاشها و کوششهایى که در هر مناسبتى به منظور کوبیدن شخصیّت امام جواد
(علیه السّلام) به عمل مىآمد، تا آنجا که گفتهاند:«مأمون، درباره ابو
جعفر (علیه السّلام) دست به هر حیلهاى زد، ولى به هیچ نتیجهاى
نرسید»(99)/آرى، على رغم این همه تلاش، مأمون راه به جایى نبرد. و امام
(ع)، عظمت و نفوذ بیشترى مىیافت، و به گونهاى که براى نظام
حاکم، که زمام امور را در دست داشت، هراس آور بود، ریشه مىدوانید... و به
بهترین وجه ممکن، امّت و امامت را از آن گرداب سخت و هولناکى که با آن
روبرو شده بود، عبور داد. پایههاى دین را مستحکم نمود، حجّت و برهان
اقامه کرد و راه را براى شبروان روشن ساخت. و به صورت کامل و آشکار سخن
پدرش امام رضا (علیه صلوات الله و سلامه) را درباره او که فرمود:«این
مولودى است که در اسلام پرخیز و برکتتر از او زائیده نشده است»(100)
مجسمّ نمود در متنى دیگر، فرمود:«این نو رسیده، آن است که براى شیعیان ما،
از او با برکتتر مولودى زاده نشده است»(101) و در زیارت آن حضرت (علیه
الصلاْ و السّلام) مىخوانیم:هادى امّت، وارث ائمّه، گنج رحمت، سر چشمه
حکمت، قائد برکت، همتاى قرآن در وجوب اطاعت، در شمار اوصیأ در اخلاص و
عبادت. راهنماى به سوى تو، آنکه او را پرچم و نشانه براى بندگانت، و
بیانگر کتاب خودت و حاکم به امرت، و یاور دینت و حجّت بر خلقت، و نورى که
بدان تاریکىها شکافته شود، و پیشوایى که بدان به هدایت رسیده شود، و
واسطهاى که بدو به بهشت راه برده شود، قرار دادى»(102)/آرى، همچنان کار
امام بالا مىگرفت و ستارهاش مىدرخشید، تا آنکه - با این که خردسال بود-
انگشت نما شده، موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند.
و چه بسا همان مجالس و محافلى که حکومت در بر پایى آن نقش داشت، سهم
بسیارى در آشکار شدن فضل او و در بلند آوازه شدنش داشت/کسى که به حادثه
تزویج دختر مأمون به امام (علیه السّلام) بنگرد، با تمجید و ثناى بسیارى
درباره او مواجه مىشود، با اینکه آن حضرت در آن زمان هفت ساله
بود/گفتهاند: «او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با کمى سنّ، او جهت علم
و معرفت و حلم برجستهترین اهل فضل بود...» و «به خاطر اینکه با کمى سنّ،
فضل و علم از خود نشان داد و کمال عظمت و روشنى برهان او را دید، همچنان
شیفته او بود».(103)و سبط بن جوزى مىگوید: «در علم و تقوا و زهد و بخشش،
بر روش پدرش بود».(104)چنانچه جاحظ معتزلى عثمانى، که از راه على (علیه
السلام) و اهل بیتش منحرف بود و در بصره مىزیست، و ید طولائى در علم داشت
و داراى اطّلاعات سرشارى بود و درباره بسیارى از علوم و فنون شایع در عصر
خود، کتابهایى نوشته و معاصر امام جواد (علیه السلام) و پس از او معاصر
فرزندانش بوده است -این جاحظ - امام جواد (علیه السلام) را در شمار ده تن
از «طالبیوّنى» آورده است که درباره آنان گفته است: «هر یک از آنان، عالم،
زاهد، ناسک، شجاع، بخشنده، پاک و پاک نهادند، برخى از ایشان خلیفه و برخى
نامزد خلافت، هر یک متصّل به دیگرى تا ده تن. و ایشان عبارتند از: حسن بن
على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على. و
چنین نسبى شریف و والا براى هیچ یک از خاندانهاى عرب و عجم
نیست...»(105)/و على جلال حسینى گفته است: «با اینکه خردسال بود، در علم و
فضل مبرّزترین اهل زمان خود شد».(106)و محمود بن وهیب بغدادى حنفى گفته:
«او وارث علم و فضل پدر، و در قدر و کمال بزرگترین برادران خود است»(107).
و سخنان دانشمندان در این زمینه بسیار است که مجال براى نقل و تتبّع تمامى
آنها نیست.(108)به هر حال، امام (علیه السّلام) مورد احترام و توجّه خاصّ
و عام بود و دوستى و شیفتگى و شوق آنان به دیدن سیماى نورانى او آنچنان
بود که زمانى که به خیابانهاى بغداد که پایتخت بود وارد مىشد مردم از
اطراف مىدویدند و به جاهاى مرتفع مىرفتند و مىایستادند تا او را
ببینند، به گونهاى که دیدن او براى آنان رویدادى مهمّ به شمار
مىرفت/«قاسم بن عبدالرحمن- که فردى زیدى بود- مىگوید: به بغداد رفتم،
روزى دیدم مردم مىدوند و بر بلندىها مىروند و مىایستند، گفتم: چه خبر
است؟ گفتند: ابن الرّضا. گفتم به خدا قسم باید او را ببینم. پس بر استرى
سوار شد، من گفتم خدا لعنت کند معتقدین به امامت را که مىگویند خدا پیروى
از این (کودک خردسال) را واجب کرده است. پس او به سوى من برگشت و گفت: اى
قاسم بن عبدالرحمان، «اَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتّبِعُهُ اِنّا اِذَنْ
لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ - آیا یکتن بشر از خودمان را پیروى کنیم؟ ما در این
هنگام در گمراهى و آتش خواهیم بود - سوره قمر، 24». پیش خود گفتم به خدا
قسم ساحر است! باز به سوى من برگشت و گفت: «أَأُلْقِىَ الذّکْرُ عَلَیْهِ
مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ- آیا در میان ما ذکر (وحى) بر او
فرود آمده؟ بلکه او دروغگویى برترى جوى است- سوره قمر، 25» در این هنگام
من از عقیده سابق خود برگشتم و به امامت معتقد گشتم و به اینکه او حجّت
خدا است بر خلق گواهى داده معتقد شدم».(109)مىتوان میزان عظمت امام جواد
(علیه السّلام) را از شدّت احترام و تعظیم عمومى پدرش، على بن جعفر
الصّادق (علیه السّلام)، نسبت به آن حضرت، دانست. و على بن جعفر، خود از
علمأ بزرگ و محدثین شناخته شده بود/حسین بن موسى بن جعفر (علیهما السّلام)
روایت مىکند که در مدینه، نزد ابى جعفر (امام جواد علیه السلام) بودم،
على بن جعفر نیز نزد آن حضرت بود، طبیب براى حجامت امام (علیه السّلام) به
وى نزدیک شد، على بن جعفر برخاست و گفت: آقاى من، از من شروع کند تا من
قبل از تو تیزى آهن را بچشم///و چون ابو جعفر (علیه السّلام) برخاست برود،
على بن جعفر بلند شد و کفشهاى او را جفت کرد تا آن حضرت بپوشد.(110)و از
محمد بن حسن بن عمّار نقل شده که گفت: دو سال نزد على بن جعفر بن محمّد،
آنچه را که او از برادرش (یعنى اباالحسن، موسى بن جعفر علیه السّلام)
شنیده بود، مىنوشتم، در آن ایّام روزى در مدینه نزد وى نشسته بودم، در
این هنگام ابو جعفر محمّد بن على الرّضا (علیهما السّلام) وارد مسجد (مسجد
النبّى صلى الله علیه و آله) شد. علىّ بن جعفر بدون کفش و ردأ از جا پرید
و بر دست او بوسه زد و او را تعظیم نمود/ابو جعفر (علیه السلام) به او
گفت: عمو، بنشین، خداى تو را رحمت کند/على بن جعفر گفت: آقاى من، چگونه
بنشینم در حالى که شما ایستادهاید؟پس چون على بن جعفر به مجلس خود
بازگشت، اطرافیانش شروع به سرزنش او کردند و به او مىگفتند: تو عموى پدر
او هستى و اینگونه رفتار مىکنى؟!على بن جعفر به آنان گفت: خاموش باشید! -
و در حالى که با دست محاسن خود را گرفت ادامه داد: - زمانى که خدا این ریش
سفید را اهل و شایسته ننموده است ولى این جوان را شایسته ساخته است و او
را در منزلتى که دارد قرار داده، آیا من فضیلت او را منکر شوم؟!از آنچه
شما مىگویید به خدا پناه مىبرم. بلکه من بنده اویم.(111)و در نقلى دیگر،
مردى از او درباره ابوالحسن، موسى بن جعفر (علیهما السّلام) و بعد از او
از امام رضا (علیه السّلام) سراغ گرفت و او خبر رحلت آن دو را به او
گفت/آن مرد گفت: بعد از امام رضا (علیه السّلام) ناطق (به حق) کیست؟ على
بن جعفر گفت: پسرش، ابو جعفر/سائل به على بن جعفر گفت: آیا درباره این پسر
بچّه این سخن را مىگویى در حالى که تو در این سنین، و داراى چنین قدر و
منزلتى هستى و پسر جعفر بن محمد مىباشى؟!/على بن جعفر به او گفت: تو را
جز شیطان چیزى نمىبینم، و ادامه داد: چه کنم که خداوند او را اهل و
شایسته این مقام دانسته، و این ریش سفید را شایسته ندانسته است.(112)
پی نویس های قسمت دوم :::::::
63-
مراجعه کنید به: بحارالانوار، ج 50، ص 61، کافى، ج 1، ص 413 و مناقب ابن
شهر آشوب، ج 4، ص 396/*******64- تاریخ التمدن الاسلامى، ج 2، ص 441 و
حاشیه آن به نقل از: مروج الذّهب مسعودى، ج 2، ص 225 و از طبقات الاطبّأ،
ج 1، ص 171/*******65- تاریخ التمدن الاسلامى، ج 2، ص 549، به نقل از
العقد الفرید، ج 1، ص 148/*******66- به کتاب الحیاْ السیاسیّْ للامام
الرضا علیه السلام، ص 214-213 مراجعه کنید/*******67- الخرائج، والجرائح،
ص 344، و بحارالانوار، ج 50، ص 48/*******68- ما این سخن را به عنوان
مؤیّد اقامت امام در بغداد، آوردیم نه به عنوان دلیل. زیرا ممکن است منظور
گوینده این باشد که در زمانى که امام در مدینه بوده مأمون حیلههاى بسیارى
به کار برده است. هر چند این احتمال بسیار بعید است/*******69- توضیح این
مطلب در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام)» به همین قلم، آمده
است/*******70- باز یا قوش، پرندهاى قوى پنجه که پرندگان دیگر را شکار
مىکند و در قدیم، امرا و سلاطین براى شکار آن را تربیت مىکردند/ 71- جلأ
العیون، ج 3، ص 106/*******72- بحارالانوار، ج 50، ص 91 از کشف
الغمّه/*******73- عمر آن حضرت در آن هنگام در حدود یازده سال بوده است -
بحارالانوار، ج 50، ص 91/*******74- در منابع دیگر، این جمله نیامده
است/*******75- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 389-388، بحارالانوار، ج 50، ص
56 و .92 همچنین این ماجرا با کمى اختلاف در کتاب الامام الجواد- محمد على
دخیل، ص 74 به نقل از اخبار الدّول ص 116، آمده است، نیز، به کتب زیر
مراجعه شود: کشف الغمّه، ج 3، ص 134 به نقل از ابن طلحْ و در ص 135، به
نقل از کتابى که در زمان نگارش نام آن فراموشش شده، جلأ العیون، ج 3، ص
.107 الصواعق المحرقه، ص 204، نور الابصار، ص 161، الصّراط المستقیم، ج 2،
ص .202 ینابیع المودّْ، ص 365 و الاتحاف بحبّ الاشراف، ص
170-168/*******76- قومس = کومش، نام ناحیه وسیعى واقع در ذیل کوههاى
طبرستان، در بین رى و نیشابور مىباشد، قصبه مشهور آن دامغان است. شهرهاى
معروفش بسطام و بیار است و برخى سمنان را نیز جزو این ناحیه دانستهاند -
فرهنگ فارسى معین/*******77- بخشى است از شهرستان سبزوار - فرهنگ فارسى
معین/*******78- اعیان الشیّعه، ج 2، ص 33/*******79- مراجعه شود به حاشیه
بحارالانوار، ج 50، ص 92/*******80- دلائل الاًّمامْ، ص 213-212، بحار
الانوار، ج 50، ص 59، اثبات الوصیّْ، ص 215/*******81- مناقب ابن شهر
آشوب، ج 4، ص 317/*******82- موسى مبرقع فرزند امام جواد (علیه السلام) سه
سال متوالى هر روز صبح به در کاخ متوکّل مىآمد و به او اجازه ورود
نمىدادند و مىگفتند خلیفه کار دارد. روز دیگر مىآمد مىگفتند خلیفه مست
است و به همین منوال گذشت تا متوکّل کشته شد - بحارالانوار، ج 50، ص 4، به
نقل از ارشاد مفید/*******83- محققّ متتّبع، شیخ على احمدى بر این است که
چه بسا تاخیر در ملاقات مأمون با امام (علیه السلام) به این منظور بوده
است که حرکات امام و روابط او را با مردم، در اوّل ورود به بغداد، تحت نظر
داشته، ضبط کنند. و نیز به این جهت که تأخیر در ملاقات و به تعویق انداختن
آن، نوعى سبک شمارى و اهانت به شمار مىرود چنانچه متوکّل چنین کرد وزمانى
که امام هادى (علیه السلام) را به سامرأ فراخواند، او را در محلّ مخصوص
ضعفأ و فقرأ، منزل داد. نتیجه این استخفاف و اهانت این خواهد بود که طرف،
خود را ضعیف و سبک ببیند، و در نتیجه در تعقیب اهداف و مقاصدش سست
گردد/*******84- البدایْ و النّهایه، ج 10، ص 269، تاریخ طبرى، ط استقامت،
ج 7، ص 149، مروج الذهب، ج 3، ص 441، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 147،
بحارالانوار، ج 49، ص 132 و تذکرْ الخواص، ص 352، به نقل از «صولى» و غیر
او/*******85- اعیان الشیعه، ج 2، ص 33/*******86- به: الحیاْ السیاسیّْ
للامام الرضا (علیه السّلام)، ص 210-209 مراجعه شود/*******87- ظهار اینست
که مردى به زن خود بگوید پشت تو مانند پشت مادر من است/*******88- درباره
مطالبى که گذشت مراجعه کنید به: الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 172-.171 تحف
العقول، ص 453-.451 الاختصاص، ص 101-.98 الاحتجاج، ج 2، ص 245-.240 کشف
الغمه، ج 3، ص .144 مناقب ابن شهر آشوب. ج 4، ص .381 جلأ العیون، ج 3، ص
.108 الصّواعق المحرقْ، ص .204 نورالابصار، ص .161 دلائل الامامْ، ص
208-.202 روضْ الواعظین، ص 38 به بعد، ارشاد مفید، ص 360-359، اعلام الورى
ص 351 به بعد. بحارالانوار، ج 50، ص 59 به نقل از الاحتجاج و تفسیر قمىّ،
الامام الجواد - محمد على دخیل، ص 41-37 و اعیان الشیعه، ج 2، ص
34-33/*******89- سومین ماه سال شمسى، خرداد ماه، م/*******90- بغداد، ص
143-.142 یکى از محقّقان مرا به وجود این نصّ در این منبع آگاه
ساخت/*******91- از آنجا که ما شکّى نداریم در اینکه امام (علیه السّلام)
مقاصد و اهداف واقعى مأمون را از این گونه کارها مىدانست و نیز مىدانست
که این مرد همان کسى است که دیروز مرتکب جنایت قتل پدرش امام رضا (ع) شد، در اینجا محقّق پژوهنده، شیخ على احمدى، پرسشى مطرح کرده که
باید بدان جواب داد. سؤال این است: آیا تن دادن امام علیه السّلام به این
ازدواج بر اثر فشارى بوده است که از پیش مأمون بر امام وارد کرده است؟ یا
اینکه خود امام مصلحت در انجام چنین ازدواجى مىدانسته است، مانند ازدواج
پیامبر اکرم (ص) با عایشه و جز او؟ما در جواب مىگوئیم:
شاید قسمت اوّل سؤال به حقیقت نزدیکتر باشد. زیرا ازدواجى اینچنین، آشکارا
به مصلحت مأمون بوده است، نه به مصلحت امام (ع) به کتاب «الحیاْ
السیاسیه الامام الرّضا (ع) ص 211-208» مراجعه شود/*******92-
استبرأ زن زانیه به این است که بعد از آخرین آمیزش، یک حیض ببیند، آنگاه
مىتواند به زوجیّت شخص زانى یا دیگرى درآید. این در صورتى است که باردار
نباشد وگرنه استبرأ ندارد.م*******93- تحف العقول، ص .454 بعد از این،
روایت سؤال امام علیه السّلام را از یحیى، در باره زنى که بر مردى حلال
مىشود و سپس بیش از یک بار بر او حرام مىشود... نقل کرده است/*******94-
کافى، ج 1، ص 415-414، ارشاد مفید، ص 366 و بحارالانوار، ج 50، ص 54/وَ
کانَتِ النّعْلُ لَها حاضِرَْ مش- اِنْ عادَتِ الْعَقْرَبُ عُدْنالَهُ
*******96- نگاه کنید به: الاحتجاج، ج 2، ص 248-.245 و بحارالانوار، ج 50،
ص 83-80/*******97- الامام الجواد - محمد على دخیل، ص 65/*******98- نگاه
کنید به: ارشاد مفید و اعلام الورى و منابع دیگرى که در قضیّه ازدواج امام
جواد (علیه السلام) نام برده شدهاند، و نیز به اعیان الشیعه، ج 2، ص
36-33 مراجعه شود. و به زودى، در عنوان بعدى بعد از ذکر قسمتهایى از
زیارت آن حضرت (ع)، در این مورد اشاراتى مىشود/*******99-
کافى، ج 1، ص .413 مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 396 و بحارالانوار، ج 50، ص
61/*******100- بحارالانوار، ج 50، ص 20، به نقل از الخرائج و
الجرائج/*******101- اعلام الورى، ص 347، ارشاد مفید، ص .358 کافى، ج 1، ص
.258 بحارالانوار، ج 50، ص 23 و 35 به نقل سابق، روضْ الواعظین، ص .237
الصراط المستقیم، ج 2، ص 167 و اثبات الوصیه، ص 211/*******102- مفاتیح
الجنان، ص 481، به نقل از ابن طاووس در «المزار». و مصابیح الجنان، ص
323/*******103- نگاه کنید به: الصّواعق المحرقه، ص .204 نورالابصار، ص
.161 روضْ الواعظین، ص .237 کشف الغمّه، ج 3، ص 143 و .160 اعلام الورى، ص
350 /351 و ارشاد مفید و منابع دیگرى که در عنوان ازدواج امام (علیه
السلام) نام برده شدند/*******104- تذکرْ الخواص، ص 359-358 و الامام
الجواد (علیه السّلام) - محمد على دخیل، ص 72 به نقل از تذکرْ
الخواصّ/*******105- آثار الجاحظ، ص .235 و توضیحى در این مورد در کتاب
الحیاْ السیاسیّْ للامام الرّضا، ص 403 دبده شود/*******106- الامام محمّد
الجواد- محمد على دخیل، ص 76 به نقل از «الحسین»، ج 2، ص 207/*******107-
مدرک سابق به نقل از «جوهرْ الکلام» ص 147/*******108- از باب مثال مراجعه
شود به: ارشاد مفید، اعلام الورى، و اعیان الشیعه، ج 2، ص 33/*******109-
بحارالانوار، ج 50، ص .64 و کشف الغمّه، ج 3، ص 153/*******110-
بحارالانوار، ج 50، ص .104 رجال کشى، ص 430 و قاموس الرّجال، ج 6، ص
437/*******111- بحارالانوار، ج 50، ص 36، کافى، ج 1، ص 258، و قاموس
الرّجال، ج 6، ص 437/*******112- اختیار معرفْ الرجال (معروف به: رجال
کشى)، ص 429 و قاموس الرّجال، ج 6، ص436/