فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

در پاسخ افسانه شهادت...!7

رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در ظهر روز دوشنبه رحلت فرمود. طبرى و دیگر مورخان بزرگ اهل سنت مى نویسند:

در آن روز عمر در مدینه بود و ابوبکر در «سنح».(1) عمر هر کس را که سخن از مرگ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مى گفت تهدید به قتل مى کرد و مى گفت: مردمى از منافقین گمان مى کنند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته است، چنین نیست و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمرده است...(2) و مى گفت: هرکس بگوید او مرده است، با این شمشیرسرش را از تنش جدا خواهم نمود(3)رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به آسمان رفته است(4) مانند موسى بن عمران که چهل روز از چشم مردم غایب شد و به میقات پروردگارش رفت اما درباره اش گفتند که مرده است، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز مى گردد و دست و پاى آنان را که گمان مى کنند مرده است قطع خواهد نمود.(5) عباس بن عبد المطلب عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گفت: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به طور حتم مرده است و من در چهره اش علایمى را مشاهده نمودم که همیشه هنگام مرگ در چهره فرزندان عبد المطلب دیده ام.»(6) ولى عمر همچنان فریاد مى زد


رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در ظهر روز دوشنبه رحلت فرمود. طبرى و دیگر مورخان بزرگ اهل سنت مى نویسند:

در آن روز عمر در مدینه بود و ابوبکر در «سنح».(1) عمر هر کس را که سخن از مرگ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مى گفت تهدید به قتل مى کرد و مى گفت: مردمى از منافقین گمان مى کنند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته است، چنین نیست و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمرده است...(2) و مى گفت: هرکس بگوید او مرده است، با این شمشیرسرش را از تنش جدا خواهم نمود(3)رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به آسمان رفته است(4) مانند موسى بن عمران که چهل روز از چشم مردم غایب شد و به میقات پروردگارش رفت اما درباره اش گفتند که مرده است، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز مى گردد و دست و پاى آنان را که گمان مى کنند مرده است قطع خواهد نمود.(5) عباس بن عبد المطلب عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گفت: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به طور حتم مرده است و من در چهره اش علایمى را مشاهده نمودم که همیشه هنگام مرگ در چهره فرزندان عبد المطلب دیده ام.»(6) ولى عمر همچنان فریاد مى زد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاریخ طبرى، ج2، ص442.

2 ـ همان، «لماتوفى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) قام عمربن الخطاب، فقال: ان رجالا من المنافقین یزعمون أن رسول الله توفى و ان رسول الله و الله ما مات...»

3 ـ تاریخ ابوالفداء، ج2، ص442 ; تاریخ ابن شحنه، ذیل کامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص112 ; سیره ذینى دحلان، ج3، ص390 ; تاریخ طبرى، ج2، ص442 ، «و کان عمر یقول: لم یمت، و کان یتوعد الناس بالقتل فى ذلک...»

4 ـ تاریخ ابوالفداء، ج1، ص219. «لما قبض الله نبیه، قال عمربن الخطاب: من قال ان رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)مات علوت رأسه بسیفى...»

5 ـ تاریخ طبرى، ج2، ص442 ; کامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص9. «و لکنه ذهب الى ربه کما ذهب موسى بن عمران، فغاب عن قومه اربعین لیلة، ثم رجع بعد ان قیل قد مات، و الله لیرجعن رسول الله فلیقطعن ایدى رجال و ارجلهم یزعمون ان رسول الله مات.»

6 ـ التمهید، باقلانى، ص192.


 

و تهدید مى کرد، آنچنان که لبانش را کف فرا گرفت.(1) ابوبکر که به مدینه رسید مشاهده کرد عمر به پا ایستاده مردم را تهدید مى کند.(2) اما عمر چون دید ابوبکر آمد ناگهان آرام گرفت و در جاى خود نشست!(3) ابوبکر خداى را ستایش کرده و گفت: «آنان که خدا را مى پرستند، بدانند خدا همیشه زنده است و نخواهد مرد، آنان که محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را مى پرستند، آگاه باشند که محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته است. سپس این آیه را تلاوت کرد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل انقلبتم على أعقابکم(4) نیست محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) مگر پیغمبرى که پیش از او پیغمبرانى درگذشته اند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما عقب گرد مى کنید، عمر پرسید: این که خواندى آیه قرآن است؟! ابوبکر گفت: آرى(5) سپس عمر گفت: اى مردم این ابوبکر بزرگ مسلمین است با او بیعت کنید، با او بیعت کنید.(6)

سؤال:

علت آن همه هیاهو و جنجال در انکار وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در غیاب ابوبکر و این سکوت یکباره او بلافاصله پس از آمدن ابوبکر چه مى تواند باشد؟!

تحلیل «ادریس مراکشى» از این رفتار خلیفه دوم چنین است:

«نمى توان گفت عمر نسبت به وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نا آگاه بود، زیرا او خود حضرت را متهم به «هذیان گویى» کرده و اظهار داشت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درک و شعور خویش را از دست داده است و دیگر این که او باگوش خویش خبر مرگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبقات ابن سعد، ج2، ق2، ص53 ; کنز العمال، متقى هندى، ج4، ص53 ; تاریخ الخمیس، دیار بکرى، ج3، 185 ; سیره حلبى، ج3، ص392.

2 ـ تاریخ طبرى، ج2، ص443 ; البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج5، ص319. «و اقبل ابوبکر حتى نزل على باب المسجد حین بلغه الخبر، عمر یکلم الناس و خرج الى المسجد و عمر یخطب الناس و یتکلم و یقول: أن رسول الله لایموت حتى یفنى الله المنافقین.»

3 ـ کنز العمال، متقى هندى، ج4، ص53، ح1092 ; البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج5، ص309. «و جلس عمر حین رأى ابابکر مقبلا الیه...»

4 ـ آل عمران، آیه 144.

5 ـ طبقات ابن سعد، ج2، ق2، ص54 ; البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج5، ص318. «فقال عمر: او انها فى کتاب الله؟ ماشعرت انها فى کتاب الله»!!!

عمر گفت: آیا این در قرآن است؟ نمى دانستم که این در قرآن است!!!

6 ـ طبقات ابن سعد، ج2، ق2، ص54 ; البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج5، ص318. «ثم قال عمر: ایها الناس هذا ابوبکر و هو ذو شیبه المسلمین فبایعوه، فبایعوه...»


 

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را از خود آن حضرت شنیده بود. مى توان گفت چیز دیگرى ذهن عمر را به خویش مشغول ساخته بود، او با این سخنان مى خواست اذهان مردم را از اندیشه درباره مسایل بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) منصرف نموده و به وادى دیگرى سوق دهد، تا آن که ابوبکر از راه رسید و طرح و نقشه را تکمیل نمود»(1) و لذا به محض ورود ابوبکر آرام شد و حتى این سؤال او از ابوبکر که: این که خواندى آیه قرآن است؟ مى تواند نوعى تجاهل باشد. او هم این آیه قرآن را قبلا خود بارها شنیده و خوانده بود و هم از همان ابتدا به مرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) واقف بود و یقین  داشت.

«ابن ابى الحدید معتزلى» راز این رفتار او را این چنین بیان مى کند:

«عمر وقتى فهمید رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته ترسید مبادا بر سر مسأله امامت شورش و انقلابى بروز کند و انصار یا دیگران رشته حکومت را به دست گیرند، لاجرم مصلحت دید که مردم را به هر نحوى که ممکن است ساکت و آرام نگه دارد. از این جهت آن چه را که گفت و مردم را به شک و تردید واداشت، براى محافظت حریم دین و دولت بود، تا آن گاه که ابوبکر رسید.»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ راه دشوار از مذهب به مذهب، ادریس مراکشى، ص172.

2 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، ج3، صفحات42 و 43.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد