فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید
فریاد علی(ع)

فریاد علی(ع)

صدای تو پس از ۱۴۰۰ سال هنوز می آید

مناظره با سنی ۳

برادر گرامی جناب سنی

ممنون از حضور شما و سؤالات بعدیتان.

اوّل از کنایه تان شروع کنم. فرمودید: «در مورد سئوال اول که جواب دادی داستان جالب بود...» این ماجرا که عرض کردم، داستان و افسانه نیست؛ کمی واقع گرا باشید دوست گرامی! و از متلک گوئی بپرهیزیم.

برای مطالعه روی ادامه مطلب کلیک کنید.

اما در مورد سؤال اوّل: «یک سئوال پیش می اید که اگر حضرت علی این چنین کرد چرا در روزیکه می خواست برای بیعت بیاید به گفته علما شما طناب بر گردنش انداختن وبه زور اوردنش..؟» شما به انتهای ماجرا توجه نکردید، اگر توجه بیشتری به انتهای ماجرا می کردید، این سؤال برایتان پیش نمی آمد. فقط انتهای ماجرا را یکبار دیگر برایتان نقل می کنم: «...قنفذ ملعون راهی خانه ی علی(ع) شد و با همراهانش با شدت وارد خانه شدند. علی دست به طرف شمشیر برد، ولی آنها زودتر به شمشیر حمله ور شدند و چون عده شان زیاد بود غالب شدند.» در ادامه می فرمایید: «من بر قدرت حضرت علی هیچ شکی ندارم..» دوست من کسی نگفت شما به قدرت حضرت علی شک دارید، تنها مشکل شما این است که قدرت حضرت علی را بیش از اندازه می دانید! آیا غیر از این است که رسول الله(ص) بر طبق آیات قرآنی، یک انسان عادی بود؟ پس نباید انتظار داشته باشیم که حضرت علی(ع) چیزی بالاتر از پیامبر باشد. شاید اینجا سؤالی پیش بیاید: پس حضرت چگونه توانست در خیبر را که چهل نفری آن را باز و بسته می کردند، از جای در آورد؟ پاسخ: بعد از کندن در خیبر از حضرت پرسیدند که آن زور و قدرت را از کجا آوردی؟ حضرت پاسخ داد: آن قدرت من نبود! نتیجه: حضرت علی(ع) با آن بیان اعلام می فرمایند که آن قدرت را خداوند عطا فرموده بود و او هم در زور و بازو مانند همه مردم عادی است.

در قسمت دوم می فرمایید: « در مورد خواب حضرت علی خداوند می خواست به مشرکین قدرت خود را نشان بدهد همان طور که می دانی در زمان خارج شدن پیامبر(ص) و ابوبکر(رضی الله عنه) همه قدرت بینای شان از کار افتاده بود و اگر حضرت علی خلیفه بعد از رسول الله بود چرا ان پیامبر(ص)  علی (رضه الله عنه) را در مقابل شمشیر قرار داد.» خداوند بینایی کسی را نگرفت. متوجه باشیم که اصلا حکایت ماجرای تاریخی آن بر پایه تواریخ بیهقی و طبری که نویسندگانش سنی هستند، اینگونه نیست. سعی می کنم که ماجرا را کوتاه برایتان توضیح دهم: پس از اطلاع پیامبر توسط وحی که مشرکین قصد کشتن پیامبر را دارند، حضرت با ابوبکر در خارج از شهر ملاقات می کند؛ در حین خروج از خانه، ابوذر غفاری یار صدیق پیامبر، وی را بر پشت خود نشانده و بر روی حضرت پارچه ای کشیدند. در میان راه مشرکین ابوذر را دیدند، از او پرسیدند که آیا محمد را دیده است؟ او با تمام صداقتش پاسخ داد آری! هم اکنون بر پشت من سوار است. مشرکین خطاب دادند که ابوذر دیوانه شده است!!! زیرا می اندیشیدند که اگر پیامبر بر دوش ابوذر است و ابوذر هم از مسلمانان، پس او هرگز پیامبر را که بر دوشش است، لو نخواهد داد. شاید در اینجا منظور شما بینایی دل باشد، اگر این چنین است، حتماً مطلب را کامل بیان بفرمایید تا سوءبرداشت پیش نیاید. از سویی شما پاسخ سؤالم را ندادید: مگر نمی گوییم که خداوند از آینده خبر دارد؟ مگر نمی گوییم که خداوند قدرت بلامنازع جهان هستی است؟ پس چرا آن شب مشرکین حمله کننده که همه یک جا جمع بودند را با یک بلای آسمانی از بین نبرد؟ شما جواب سؤال بالا خود را میتوانید در پاسخ به این سؤال من دریافت کنید. جواب این سؤال را بدهید تا من هم به سؤال قبلیتان پاسخ دهم.

در سؤال بعدی می پرسید: «منظورم این است که خداوندی که رسول الله را به پیامبری ناعل کرد و ان را حفاظت کرد چگونه از خلافت علی (رضی الله عنه) حفاظت نکرد..» پاسخ این سؤالتان را در مبحث گذشته در قسمتی دیگر (قسمت پنجم) داده بودم، امّا جهت یادآوری دوباره ذکر می کنم: «در اینجا من سؤالی می پرسم. اگر شما نماز خودتان را برپا ندارید و یا روزه نگیرید و یا زکات خود را ندهید، در حالیکه فرمان خداوند هم هست، آیا خدا از زورش برای انجام این فرائض استفاده می کند تا شما اعمال واجبتان را انجام دهید؟ مسلماً پاسختان «خیر» خواهد بود! چگونه انتظار دارید که خداوند برای یک فرمان از زور استفاده کند و برای دیگری نه؟ شاید شما بگویید که این مسئله بسیار مهم تر از انجام واجبات است! درست است، امّا من می گویم؛ من و شمایی که به قیامت اعتقاد داریم، همین موضوع را در قیامت دستاویز می کردیم و در مقابل گناهانی که انجام داده ایم، به خداوند می گفتیم «برای فلانی (حالا برای هر کاری که باشد) چطور از قدرتت استفاده کردی و برای من نه؟ پس من مجرم نیستم» و این جمله کاملاً صحیح خواهد بود. و اگر خداوند برای این کار از قدرتش استفاده می کرد، آن وقت به دانایی مطلقش شک می رفت. از طرف دیگر شاید بگویید که چرا پس آنانی را که خلافت را غصب کردند، به بلا گرفتار نکرد؟ در اینجا پاسخ خواهیم داد که در این مقوله فقط ابوبکر و عمر و عثمان نیستند که مورد امتحان الهی قرار گرفتند. بلکه تمام مردم آن زمان هم در این امتحان قرار گرفته بودند. خداوند بیست و سه سال به مردم فرصت داد تا از اشتباهشان بازگردند و برای آنانی که بازنگشتند، مجازات اخروی در نظر می گرفته است.» پس قرار نیست محافظت کند زیرا که همانطور در مطلب قبلی ذکر کردم: «این مطلب بیانگر آن است که انسان دارای عقل و منطق و اختیار است. یعنی باید از عقل و منطق و اختیار خود استفاده کند و سپس در آخرت جوابگوی اعمال خود باشد ........ شاید شما دوباره سؤال بپرسید که چطور برای پیامبران معجزه کرده و یا از قدرتش استفاده نموده است، امّا برای جانشینی که خود تعیین نموده، چنین نکرده است؟ پاسخ می دهیم که برای پیامبران می خواسته حجت را بر مردم تمام کند، امّا در اینجا حجت بر مردم تمام شده بود و نیازی به معجزه ای دیگر نبود و فقط بحث امتحان الهی در اینجا مطرح بوده است. چه بخواهیم و چه نخواهیم، همه ـ چه خوب و چه بد ـ مسلمان بودند. یعنی خدا و رسولش و کتاب قرآن را قبول داشتند و پذیرفته بودند که اسلام کاملترین و آخرین دین خداوند است، همانطور که علی(ع) در جنگ نهروان آب را بر سپاه دشمن نبست و وقتی که یارانش از او ایراد گرفتند که رسول خدا در احد آب را بر دشمنانش بست، حضرت فرمود که پیامبر آب را بر مشرکین بست نه بر مسلمانان گمراه؛ پس در اینجا مشاهده می کنیم همه مسلمان بودند. پس، از این پس نیاز به آزمایش است، نه معجزه؛ تا به همه ثابت گردد که چقدر در راه رضای خدا گام بر می دارند.» فقط در این میان مبحث زور نیست، مبحث داشتن توانایی و قدرت در تعقل مسلمانان هم هست. چرا باید خداوند در روز قیامت برای خودش اشکال تراشی کند و بنده بگوید من مقصر نیستم. خداوند برای اثبات اشتباه بنده، مطمئناً وی را مورد امتحان قرار خواهد داد. وگرنه با این تفاسیر برادران اهل سنت، مسلمانان همگی باید وارد بهشت شوند بی هیچ دلیلی و غیر مسلمانان باید وارد جهنم شوند، آن هم ممکن است که بخاطر اینکه حتی نامی از اسلام را نشنیده باشند.

در مبحث بعدی می فرمایید: «منظور من در باره قرآن این است که شما میگوین ان تحرف شده است...» این جمله اشتباه است. نمی گوییم تحریف شده است، هر کسی هم چنین مزخرفی را به خورد شما داده غلط اضافی کرده است. ما اعتقاد داریم که خداوند همانطور که شما اشاره کردید، ادعا دارد که از قرآن و اسلام محافظت می کند تا ظهور منجی. آنچه شیعه در برخی روایات مستند خود مانند اسرار آل محمد دارند این است که قرآن ناقص است. مثلاً در حال حاضر سوره بقره طولانی ترین سوره قرآن است، امّا در کتب تاریخی ذکر شده است، آنچه مسلم است سوره بقره طولانی ترین نیست، بلکه سوره های دیگر هم از نظر کثرت آیات وجود داشتند از جمله سوره حجرات که 290 آیه به بالا بوده است و اکنون نیمی از آن وجود دارد. حتی عمربن خطاب در حین جمع آوری قرآن در میان مسلمین بر اساس راهی که خود برای جمع آوری قرآن گذاشته بود ـ دوشاهد برای یک آیه ـ نتوانست دو تا سه آیه ای را که خود بیان کرد، در قرآن بگنجاند؛ شاید وی هم آن آیات را شنیده بوده است، حتی نقل از عمر بن خطاب است که می گفت در جنگ احد از برخی انصار آیاتی را شنیده بودم که هیچ یک از حافظان قرآن آن را در اینجا ذکر نکردند. این سخنان نشان از تحریف نمی دهند، بلکه کامل نبودن آیات و جاماندگی آنها از ذهن مردم عادی است. ضمناً در روایات مستند داریم که از حضرت علی(ع) درستی قرآن را سؤال کردند که ایشان نیز با این دلیل که وجوب امامت ما در آن هست، این کتاب را تأیید فرمودند؛ ولی آن را کامل ندانستند.

در مبحث بعدی عنوان نمودید: «پس اگر رسول الله دین را کامل بیان کرده نیازی به جانشین نیست و خود خداوند می فرماید من از دین و کتابم مواظبت میکنم...» اتفاقاً ما می گوییم که چون دین کامل است، نیاز است که جانشین معرفی شود. چرا باید دینی که همه چیز را در آن پیش بینی کرده است، جانشین را برای پیامبر معرفی نکند؟ مگر مردم همه دستورات الهی را فهمیده بودند که نیازی به مفسّر بعدی نباشد. در اینجا ائمه به عنوان محافظان دین و کتاب شمرده نمی شوند، بلکه مفسّرین احکام، که می توانند احکام را به طور کامل تفسیر و تحلیل کنند و آموزش دهند، شناسایی می گردند. اگر اکنون من مثلاً یک آیه را نام ببرم، آیا شما می توانید آن را تفسیر کنید؟ مسلماً اگر بتوانید چند آیه را تفسیر کنید، در تفسیر الباقی دچار گرفتاری می شوید. این نه برای شما که برای هر کسی من جمله حقیر هم صادق است. شاید در اینجا سؤال بپرسید که صحابه هم می توانستند آن آیه را تفسیر کنند؛ در اینجا می گوییم که صحابه علم آن را نداشتند که صحیح و کامل تفسیر کنند و علی(ع) این علم را از پیامبر آموخته بود و بعد به فرزندانش منتقل فرمود و از هر فرزند به فرزندی دیگر انتقال داده شد. لطفاً ادامه مطلب را کامل بخوانید. شما با این سؤالتان نشان دادید که این مبحث را کامل مطالعه نکرده بودید.

در مبحث هفتم می فرمایید: «کتابی را نام ببرید که نویسنده از اهل سنت باشد...» آیا نهج البلاغه را رد می کنید؟ با فصاحت و بلاغت سخنان علی(ع) چه می کنید؟ ایرادی ندارد! با کمک جناب آقای فریحی (مدیر وبلاگ شیعه ایران) چند مدرک سنی برایتان می آورم که خطبه شقشقیه را قبل از آنکه سید رضی نهج البلاغه را جمع آوری کند، در کتابشان آورده بودند و احتمالاً سیدرضی رحمه الله علیه از این کتب، خطبه شقشقیه را در نهج البلاغه بیان فرمودند؛ این کتب عبارتند از: شرح ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه 69، الانصاف فی الامامه از ابن قبه رازی، العقد الفرید، المغنی، نثرالدرر. امیدوارم راضیتان کرده باشد. دوست من، نهج البلاغه کتاب کمی نیست. به آن شک نکنید.

مطلب مورد نظر با این گفته شما را نیافتم، مرتبط به کدام موضوع بود؟ « اگر بگویم نه استغفر الله ...اما اگر جواب شما بله هست آیا خداوند به پیامبر خود نمی فرمود که بعد از تو علی (رضی الله عنه) جانشین تو نمی شود...»

در قسمت دهم مبحث ابتدا می فرمایید: « اولا باید بگم که بعد وفات رسول خدا وحی تمام شد..» درست است، امّا اگر منظورتان این است که عصمت ارتباط به وحی دارد، جواب ما «خیر» است؛ اصلاً ارتباطی به وحی ندارد. خداوند به ائمه علیهم السلام عنایت فرمودند که آینده را شناسایی کنند و پس پرده را ببینند. این موضوع به این معنا نیست که در وحی باز بوده است، بلکه لطف خداوند را نشان می دهد که به مسلمین و مؤمنان این لطف را کرده که پس از بستن در وحی کسانی را که بتوانند راهنمای خوبی برای مردم باشند، باقی گذارده است؛ حال می ماند که مردم از این «انوار هادی» چگونه استفاده کنند. سپس در ادامه همین مطلب می فرمایید: « دوما. آیا اگر کسی از بداند که کاری را که انجام می دهد باعث مرگش خواهد شد شهید می شود یا خود کشی کرده...» سؤال شما ناقص است، امّا منظورتان را درک کردم. دو سؤال: با توجه به گفته عمر بن خطاب (که در صحیح بخاری و مسلم نیز ذکر شده است) لو لا علی لهلک العمر؛ آیا علی(ع) را از نظر علمی و دینی برتر از سه خلیفه می دانید یا نه؟ دوم: اگر بدانید که مثلاً بودن شما برای یک امّت فایده ی بیشتری داشته باشد، خودتان را به کشتن بدهید، آن مرگ چه فایده ای برای شما و امّتتان خواهد داشت؟ آیا شهید کسی نیست که خود را برای رضای خدا و ایستادگی در برابر تهاجم دشمنی که قصد نابود کردن و تجاوز به شرف و دین را دارد، به کشتن می دهد؟ اگر علی(ع) در این ماجرا خود را به کشتن می داد، آیا جلوگیری از فساد دینی می شد؟

در مبحث بعدی می فرمایید: «پس شما می گوید که امامان هیچ گونه خطا واشتباهی نکردن با این که رسول الله در کارها خود باری این که اشتباه وخطا نکند مشورت می کرد..» بحث مشورت و شورا چیزی جدا از مقوله ی معصومیت است. این دو موضوع را با هم ندانید. مشورت صحبت با کسانی است که اهل فن هستند، ولی عصمت یعنی دیدن پشت پرده خطا و اشتباه و گناه که در نتیجه آن، آن خطا و گناه صورت نمی گیرد. جالب این است که این سؤال شما، حرف ما را ثابت می کند. چرا رسول الله که معصوم و بری از اشتباه بودند و از آینده خبر داشتند، چرا مشورت می کردند؟ آیا همه چیز در معصومیت بسنده به وحی است؟ مسلماً خیر! زیرا خداوند با اسلام به بندگان آموخت که همه چیز منطق و علم است و باید از آن طریق بر همه دنیا مسلّط شد و از این طریق همه را به سوی اسلام فراخواند. در اینجا نگاهی به قرآن بیاندازید که می فرماید بهترین اسوه و آموزگار برای شما پیامبر(ص) است. تمام زندگی پربرکت پیامبر خدا درس است برای تمام مسلمین. من و شما مسلمان از پیامبرمان آموختیم که مشورت در امور زندگیمان بسیار مهم و حیاتی است. اوئی که می توانست بهترین راه حل را از طریق وحی، از باریتعالی بگیرد، با مردم مشورت می کرد تا به آنان بیاموزد. وگرنه امروزه دیگر هیچ کس مشورت نمیکرد.

در مبحث بعدی می فرمایید: «جالب است بدانی که در زمان عمر(رضه الله عنه) بود که اسلام به شکوفای رسید..» می شود چند نمونه از شکوفایی اسلام در زمان عمر را نام ببرید. در ادامه برای تکمیل سخنانتان می گویید: «در آن زمان ایرانها آتش پرست بودن و آنها با مسلمانان به جنگ پرداختند..» به یاد داشته باشید که ایرانیان در مقابل اعراب نیاستادند، زیرا از ظلم و ستم ساسانیان به تنگ آمده بودند. در غیر این صورت هیچگاه اعراب نمی توانستند بر ایران که متمدّن ترین کشور جهان بود و حتی ابرقدرت های آن زمان از ایران می ترسیدند، چیره شوند. ضمناً ایرانیان هیچگاه آتش پرست نبودند، بلکه آتش را مقدّس می دانستند. چیزی که در اسلام نیز به آن اشاره شده است. هر ناپاکی را که در آتش بیاندازید پاک می گردد. اگر ناراحتتان نمی کند باید بگویم که در این میان به جنایات عمر با توجه به کتب تاریخی مستند در ایران اشاره ای نکردید. نگاهی به کتب تاریخی حتماً بیاندازید.

مبحث بعدی شما با این گفتار بود: «کسی که تشنه قدرت است تمام مال و زندگی خود را فدائی قدرت خالی نمی کنند خود شما اگر قدرت داشتی به دنبال ثروت نمی رفتی...» آیا شما با اطمینان خاطر و صددرصد می توانید بگویید من و یا هر کس دیگر بعد از قدرت به دنبال ثروت می رویم؟ اگر بگویید «نه» که این گفته شما رد می گردد. اگر بگویید «آری» که آن وقت عقل و منطق انسان را زیر سؤال می برید.

در بحث چهاردهم فرمودید: «جالبه پس شما می گوید که کسانی که با پیامبر (ص) پیمان بستن یعنی شرف و اعتبار خود  را زیر پا نمودن پس حضرت علی چرا این کار را کرده بود آیا پیمان نبسته بود...» ظاهراً حق با شماست؛ اما باید توجه کرد که اولاً ابوبکر و عمر و سه تن نامبرده شده در مبحث قبلی از روی رضایت با علی(ع) در غدیر بیعت نکردند و پیمان آنها با هم قبل از بیعت با علی(ع) در کنار کعبه در حجه الوداع بود. ثانیاً علی(ع) پس از بیعت اجباری با خلفا دیگر اصراری بر خلافت نداشت، تا جایی که حتی پس از عثمان نیز نمی خواست خلافت را بر عهده بگیرد، زیرا اعتقاد داشت که مردم قدر آنچه را که خداوند به آنان عنایت فرموده، ندانستند، که هجوم مردم حجت را بر ایشان تمام کرد و ناچاراً پذیرفتند. تا آن زمان علی(ع) پس از بیعت اجباری هیچ عکس العمل خاصی انجام ندادند. ایشان حتی بیعت اجباری را پس از مرگ حضرت زهرا(س) انجام دادند که خود نشان از تنها شدن ایشان در این راه می داد. هنوز سؤال مرا هم در این زمینه پاسخ ندادید! چرا قبر حضرت زهرا(س) ناپیداست؟

در بحث آخر می فرمایید: «شرمنده دوست عزیز اگر شخصی همسر کسی را بکشد و دختر او را بگفته شما به زور بگیرد و آن مرد اسم فرزند خود را نام آن شخص بگذارد چه باید گفت..» بخاری در کتاب خود روایتی می آورد که : أرسل علی رضی الله عنه الی ابی بکر أن إئتنا و لا یأتنا أحد معک کراهیه لمحضر عمریعنی: جضرت علی درپی ابابکر فرستادو گفت نزد ما بیا و هیچ کس را با خود نیار. چون نسبت به حضور عمر کراهیت داشت. (صحیح بخاری 3/((به نقل از وبلاگ شیعه ایران ـ عادل فریحی)) آیا مدرکی بالاتر از صحیح بخاری؟! آیا این مطلب هم کذب است؟! باز هم نقلی از دوست عزیز جناب آقای فریحی: «کسانی که اندک اطلاعی از تاریخ و فرهنگ اسلام و عرب دارند به این نکته واقف هستند که نامهایی از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان اختصاصیِ خلیفه اول، دوم و سوم نیست، این نام های قبل از ظهور اسلام و پس از آن رایج و متداول بوده است. در فرهنگ اجتماعی رایج هر جامعه این گونه نیست که مخالفتها و نزاعها موجب تحریم نامها و کینه ها شود. کما این که در عرف اجتماعی امروز نیز اگر دو خانواده به اختلاف و نزاع برخیزند و حتی در میان آنها قتلی واقع شود و مشخص گردد که نام قاتل مثلاً «عبدالله» است، خانواده مقتول از شخص قاتل که می توانست هر نام دیگری داشته باشد متنفر و رویگردان می شوند و چه بسا که در صدد قصاص و احقاق حق برمی آیند، اما رویگردانی آنها از کلمه «عبدالله» توجیهی ندارد.

بالاتر از این باید گفت، چه کسی است که به دشمنی معاویه و بنی امیه نسبت به خاندان پیامبر (ص) و شیعیان آنها اذعان نداشته باشد؟ معذلک اندک توجهی به کتب تاریخ و رجال نشان می دهد که نامگذاری به نامهای معاویه و حتی یزید در بین بنی هاشم و شیعیان تا قرنها متداول بوده است.... آیا به استناد این نامگذاری ها می توان نتیجه گرفت روابط معاویه بن ابی سفیان با امیرالمؤمنین علی(ع) و بنی هاشم و شیعیان آنها بسیار حسنه بوده است؟

آنچه بدیهی و مسلم است این که در عرف اجتماعی آن زمان این نامگذاری ها به هیچ وجه بیانگر کیفیت روابط صاحبان این اسامی با یکدیگر نبوده است.

متروک و منسوخ شدن کاربرد یک اسم در عرف اجتماعی هر جامعه روندی طبیعی دارد و تابع تحولات فرهنگی و سلایق افراد آن است، به گونه ای که در زمان ما و حتی در میان اهل سنت نامهایی همچون ابوبکر و عمر و عثمان و ... کمتر اختیار می شود. در صورتی که در قرون اولیه اسلامی چنین نیست و این نامها از جمله اسامی رایج آن دوره بوده است». (برگرفته از کتاب در پاسخ افسانه شهادت...!!! سید جواد حسینی طباطبایی، ص 181 الی 184)

اگر نامگذاری دلالت بر حسن روابط دارد، چرا خلفا نام هیچ یک از فرزندان خود را به نام علی، حسن، حسین نگذاشتند؟ آیا پرهیز خلفاء از این نامها علی، حسن و حسین دلیل بر سوء روابطشان (یعنی دشمنی) با اهل بیت پیامبر(ص) نیست؟

فکر می کنم این سخنان دوست عزیزمان آقای عادل فریحی کافی باشد.

و اما در کامنت بعدی خطاب به آقا کیوان نیز سخنانی فرمودید:

در قسمت دوّم کامنت دوّمتان می فرمایید: « در مورد امتحان الله تعالی باید گفت من شما نمی توانیم احکام و فرموده ها الله را به درستی انجام دهیم آیا حضرت علی با این که می دانست از طرف الله تعالی به جانشینی برگزیده شده و برای آن که فرمان خداوند است که با کافران و منافقان به جنگ خیزید و برای اجرا کردن فرمان خداوند کاری نکرد جای سئوال نیست چون خداوند وقتی علی (رضه الله عنه) را به خلافت برگزید پس از او همایت می کرد پس باید گفت حضرت علی از فرمان خداوند سر پیچی کرده..» انگار شما دوست دارید که درجا بزنیم. دوست گرامی! اولاً فرمان خداوند مبنی بر جهاد با کافران و منافقان است، نه مسلمین گمراه. مسلمانان در آن زمان منافق نبودند، ولی گمراه شدند و راه خود را گم کردند. ثانیاً چرا وقتی قرار است که امتحان الهی صورت گیرد، از آن حمایت کند؟ وقتی همه مسلمانند، و می دانند رسول خدا(ص) از عشیره اقربین تا غدیر در مورد علی چه فرموده، چرا باز هم اصرار دارید که باید خداوند از علی(ع) حمایت کند؟ پس امتحان الهی در اینجا چه می شود؟ حضرت هم طبق اسناد تاریخی سرپیچی نکرد و حجت را بر همه ی مردم تمام کرد. وقتی سه شب با همسرش فاطمه(س) و حسنین(علیهماالسلام) به درب منازل انصار و مهاجر رفت و هیچ کس ـ یا به علّت تتمیعی که ابوبکر و عمر آنان را کرده بودند و یا خجالتی که در آنها مانده بود ـ از همراهی علی(ع) خودداری کردند، علی(ع) خود را به کشتن می داد که چه شود؟ انصافاً بگویید اگر علی(ع) خود را به کشتن می داد، امروز خود شما ایراد نمی گرفتید که علی(ع) به خاطر پست و مقام خود را به کشتن داده است و کسی که به دنبال مقام دنیوی است لیاقت سرپرستی و امامت را ندارد؟ خواهشاً انصاف را رعایت کنیم!

در قسمت سوّم می فرمایید: «من تهمت نزدم دوست من اگر خواستی برات مدرک میارم... چون علاما شما می گویند قرآن هم اکنون نزد ما هست قرآن اصلی نیست. اگه مدرک خواستی من می گم ..» شما تلویحاً در این گفتار خود اشاره کردید که گفته اند قرآن اصلی نیست، اما نگفته اند تحریف شده است. یعنی همان موضوع ناقص بودن آیات.

در قسمت چهارم می افزایید: «در مورد بعضی چیزها که من شما به آن عمل نمی کنیم درست می گوید و آیا در این دنیا کسی روزه نگیرد بخاطر او همه مسلمانان به جهنم می روند ولی اگر در اصل دین مشکلی بود وکسی به آن نپرداخت چه مشکلی پیش می آید..» مشکل همین موضوعی که امروز پیش آمده است. اصل ماجرا را ول می کنیم و به فرع می پردازیم. فرعی که ارزش هیچ را ندارد. می خواهیم با این عنوان که فرزندان علی(ع) چه نامی داشته اند، ثابت کنیم که آیا مشکلی بین ایشان و خلفا بوده است یا نه؟ این اختلافات از همین موضوع مورد اشاره شما پیش آمد. مثلاً اهل سنت ماجراهای داخل قرآن و شرح نزول آیات را رها می کنند و با آیاتی که دلالت می کند که صحابه به بهشت می روند، می خواهند ثابت کنند که سه خلیفه هم به بهشت می روند. در حالیکه از سوی خدا تضمینی مبنی بر اینکه صحابه به هر دلیلی و با هر ایرادی بعد از این آیه به بهشت می روند، نداده است. ما در اینجا باید اثبات کنیم که آیا ابوبکر و عمر و عثمان هم جزء همان صحابه ای هستند که قرآن فرموده یا نه؟ نه اینکه اثبات کنیم که صحابه به بهشت می روند!‌ ما هم آن آیات را قبول داریم که صحابه ای که تا آخر به پیمان و عهد با خداوند باریتعالی وفادار ماندند، به بهشت می روند، شما از خوبیهای سه خلیفه و خدمات و برتریشان نسبت به مولای متقیان علی(ع) بگویید. آیا چیزی دارید که خلفا را برتر از علی(ع) نشان دهد؟ والله در هیچ کجای تاریخ چنین موضوعی را پیدا نمی کنید. پس باید بیاییم و ببنیم که در تاریخ چه اتفاقی افتاده است. چرا علی(ع) با همه برتری ها نتوانست افسار خلافت بعد از نبی الله را به دست بگیرد؟ و هزاران سؤال در کنار آن....

در قسمت پنجم به موضوع فوق العاده ای اشاره می کنید: «آیا اگر خداوند از دین و  قرآن محافظت نمیکرد اسلامی که از زمان رسوال خدا بود به ما می رسد مثل انجیل و تورات و دین مسحی ویهود که این همه تحرف شده است. در مورد کاریکاتور این نشان غیرت ما مسلمانان است که...» اتفاقاَ ما هم همین را می گوییم. غیرت مسلمانان زمان رحلت رسول خدا تکان نخورد و بر همین اساس ماجرای سقیفه بنی ساعده پیش آمد. وگرنه ابوبکر و عمر و عثمان کجا و علی(ع) کجا؟ علی که از هر نظر، چه رهبری، چه شجاعت و چه علم و ... برتر از خلفا بود چرا باید خانه نشین شود و کسی دیگر که از هر نظر پایین تر از علی(ع) بود به خلافت برسد؟ ملاک برای رهبری چیست؟ سؤالی که پاسخ ندادید!

در قسمت ششم از سخنتان می فرمایید: « اسم کتاب رو اگر نام ببری ممنون می شم...» با اجازه تفسیری از قرآن را برای شما بیان می کنم و کتب آن را هم نام می برم. آیه 55 سوره مائده میفرماید: همانا سرپرست شما خدا و رسولش و کسانی هستند که نماز به پا می دارند و در حین رکوع زکات می دهند. شیعیان اعتقاد دارند که بر پایه تاریخ تنها کسی که در حین رکوع زکات داده است، علی(ع) است و اهل سنت با تفسیر به رأی خود آن را قبول ندارند و اعلام می دارند که منظور جضرت علی(ع) نبوده است. نمونه هایی از مدارکی که اعلام می کنند که علی(ع) تنها کسی است که در حین رکوع زکات داده است را اعلام می کنم، تحقیقش با شما. صحیح بخاری فصل چهارم، صحیح طرمزدی، صحیح مسلم. این مطلب از زبان ابن عباس، ابوبکر بن ابی قحافه، عایشه بنت ابوبکر و جمعی از صحابه رسول خدا در کتب فوق الذکر بیان شده است. نگاهی به این کتب بیاندازید تا ببینید که شیعه از خود اهل سنت برای رد ادعای اهل سنت مدرک ارائه می کند.

در قسمت هفتم می فرمایید: «در علم امامان هیچ شکی نیست دوست من امامان دانا بودند ولی همه امامان در زمان رسول الله نبودن. و باید بدانی که از آینده فقط الله خبر دارد همنگونه که رسول خدا می فرمود من از آینده خبر ندارم. در مورد وحی بله بعد رسول الله وحی تمام شد» اولاً اعلام کردیم که علمی که علی(ع) آموخته بود از پدر به پسر انتقال یافت تا بتوانند مسلمین را رهبری کنند. سعی کنید که از سؤالات تکراری بپرهیزید تا مناظره خسته کننده نشود. از مطلب جدید سؤال مطرح کنید. نه اینکه بر ادعایتان پس از ذکر پاسخ ما اصرار بورزید، ثانیاً اگر شکی در علم ائمه ندارید، 1- چرا گفتار را کش می دهید؟ اگر در علم ائمه شکی نیست، پس باید قبول کنیم که این علم ربطی به وحی ندارد و نیازی نیست که شما اصرار بر این موضوع بفرمایید. لااقل ما مکتبمان را بهتر از کسان دیگر می شناسیم. 2- اگر به این علم و گفتار اعتقاد دارید چرا روایات و احادیث آن را قبول ندارید؟ مثلاً امام جعفر صادق(ع) می فرماید: مادرم فاطمه زهرا(س) زمانی که از دنیا رفت، از ابوبکر و عمر ناراضی بود. این حدیث با سند در کتب مختلف شیعی آمده است. چرا حضرت زهرا(س) از آن دو تن ناراضی بود؟ آینده هم نیست که بگویید از آن اطلاعی نداشتند، از گذشته است. امّا در سوئی دیگر، علم غیب را خداوند به رسولش و ائمه لطف کرده بود؛ مدعی نیستیم که آنان از دنیا کسب کرده بودند. هم اکنون هم هستند کسانی که با ریاضت، از آینده خبر می دهند، امّا ائمه(علیهم السلام) با ریاضت آن را به دست نیاوردند، بلکه از سوی خدا برای اتمام حجت بر بندگانش ارائه شده بود، و این در حالی بود که درب وحی هم بسته شده بود و جبرئیل و یا فرشته ی دیگری نازل نمی شد. علم امامان را به وحی ارتباط ندهید.

در قسمت هشتم می فرمایید: «آیا رسول خدا در زندگی هیچ اشتباحی نکرده بود..؟.اگر رسول خدا از اینده خبر داشت چرا در بعضی جنگ شکست خورد» این سؤال یعنی اینکه سخنان قبلیتان رد می گردد. مگر ادعا نداریم که پیامبر آخرین منبع متصل به وحی بودند؟ مگر نپرسیده بودید که آیا خداوند از آینده اطلاع دارند یا نه؟ پس چرا باریتعالی پیامبر خود را از نتیجه برخی از این جنگها باخبر نکرد؟ با این حساب دو نتیجه می توانیم بگیریم: الف- نعوذبالله خداوند ناتوان است و از آینده خبر ندارد؛ که با عقل و منطق هیچ مسلمانی جور در نمی آید ب- امتحان الهی در کار بوده است تا مسلمانان از فداکاری و ایثار و پایندی به اسلام خود بیشتر آگاه شوند و آنان که خیانت کردند در دام مجازات عمل گرفتار گردند. مبحث خلافت هم بدین ترتیب بوده است.

در قسمت نهم فرمودید: «من نمی گویم ائمه ثروت جمع کردن. آیا کسی از خلافا ثروت اندوری کرد..» ما می گوییم که آنان به دنبال قدرت بودند. می خواهم برایتان ثابت می کنم. البته اگر قبول کنید. شما (یعنی اهل سنت) می گویید که خداوند جانشین تعیین ننموده است. به فرض محال قبول کنیم. پس باید مردم خلیفه خود را انتخاب می کردند؟ حالا ببینیم در سقیفه چند نفر حاضر بودند؟ دقیقاً شش نفر. چرا شش نفر؟ مگر قرار به دمکراسی نبود؟ پس باید همه مردم حاضر می شدند و رأی گیری صورت می گرفت. شاید اینجا سؤال پیش بیاید که همه مردم از همه سرزمین اسلامی نمی توانستند برای رأی گیری به مدینه که مرکز خلافت اسلامی بود، بیایند. در اینجا پاسخ می دهیم: آیا می توانستند بمانند که هر قبیله و شهری یک نماینده بفرستند؟ پس چرا نماندند؟ شاید سؤالی دیگر پیش بیاید که باید بخاطر آن زمان که دشمنان آماده بودند که بعد از رسول خدا(ص) ضربه را به امّت بدون رهبر بزنند باید سریعاً رهبر انتخاب می شد. در اینجا پاسخ خواهیم داد که اولاً پس چرا منتظر نماندند که همه ی مردم مدینه در این شورا حاضر باشند؟ ثانیاً‌ اصلاً وقتی که زمانیکه امّتی در خطر دشمن قرار دارد، آیا شایسته است که خداوند باریتعالی آن امّت را بدون رهبر رها کند؟ این موضوع سقیفه... اما در مورد خلافت عمر؛ اگر قرار بود که خلافت بر اساس شورا انتخاب شود، چرا ابوبکر خود جانشینش را انتخاب نمود؟ چرا آن را به مردم نسپرد و وصیت کرد که عمر جانشین وی است؟ چرا در این زمان شورا معنا نداشت؟ چطور ابوبکر جانشین خود را انتخاب نمود ولی خداوند برای پیامبر جانشین انتخاب نکردند؟ آیا به نظر شما این دو موضوع در تضاد نیستند؟.. اما خلافت عثمان؛ چرا عمر نه شورای سقیفه را قبول کرد و نه انتخاب بلافصل ابوبکر را؟ وی برای انتخاب جانشین خود اقدام به تشکیل یک شورای با دو کاندیدایی که خود معرفی کرده بود، نمود؟ در این ماجرا بر طبق اسناد حتماً عثمان به خلافت می رسید. زیرا در این شورا این ترکیب و ترتیب به نحوى بود که انتخاب عثمان را مسلّم مى‏ساخت و حضرت امیر(ع) از همان آغاز، این امر را پیش‏بینى کرده و آن را به عمّ خود عباس گفته بود زیرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مى‏گرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبیله بنى زهره بود و در هر جانب که عبد الرحمن بن عوف بود مى‏ایستاد و چون عمر گفته بود که عبد الرحمن در هر جانب که باشد آراء آن جانب ترجیح دارد، یقین بود که آراء این سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود که موافقت آن دو تن دیگر (یعنى طلحه و زبیر) براى او فایده‏اى نخواهد داشت. اکنون باید دید که اگر عمر این شش تن را به یک چشم مى‏نگریست چرا رأى عبدالرحمن بن عوف را بر آراء دیگران ترجیح داده بود و چرا این مقام را به دیگران نداده بود. پاسخ شاید این باشد که او مى‏دانست رقابت واقعى میان على (ع) و عثمان خواهد بود، پس امام على در یک سوى و عثمان در سوى دیگر واقع مى‏شوند و اگر طلحه در شورى شرکت کند در جانب على(ع) نخواهد بود، زیرا طلحه از طایفه تیم بود که ابوبکر از آن طایفه بود و على(ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مى‏دانست و به همین جهت طایفه تیم، طایفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نیز عبدالرحمن بن عوف در هر جانب که باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبیله او، با او خواهد بود و عبدالرحمن جانب خویشاوند خود را که عثمان باشد رها نخواهد کرد. پس عمر با سیاست و تدبیر خود ترکیب و ترتیب شورى را چنان کرد که هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئولیت خلافت عثمان و پیامدهاى آن را از خود سلب کند. آیا هر سه مورد انتخاب خلیفه با هم در تضاد نیستند؟ کمی واقع گرا باشیم و ببینیم که چگونه همه چیز در آن تضاد دارند! کدام یک از خلفا صحیح عمل نمودند؟

در قسمت دهم همین کامنت می فرمایید: «وگر وقتی که حضرت علی به گفته شما پیمان برای حفظ اسلام بست چرا زمانی که داشتن خلافت او را می گرفتن حرفی نزد در حالی که اسلام در خطر بود.اینجا پست ومقام مهم نبود  اسلام در خطر بود..»  دوست گرامی، چرا درجا می زنید؟ چرا علی حرفی نزد؟ پس این همه صحبت ما چه بود؟ خطبه ی شقشقیه را با مدارک اهل سنت برایتان عنوان نمودم. شاید شما را قانع کند که علی حرف زد، ولی زورش به تنهایی به عده ی زیاد نرسید. و در همین قسمت ادامه می دهید: « یا بگفته شما اگر اسلام نباشد پست ومقام به چه درد می خورد پس اگر حضرت علی به گفته شما برای پست و مقام پیمان بسته بود» علی برای اصلاح و راهنمایی های بعد از پیامبر کمر همّت را بسته بود، ولی....

در قسمت آخر می فرمایید: « دوست من اسم ارث کسی نیست... ولی این رو بدون اگر تو بودی اسم کسی رو رو بچه هات می گذاشتی که همسر تو را کشته و دختر تو را به زور گرفته است» پاسخ به اندازه کافی داده ام؛ مراجعه به همین متن و موضوع آخر کامنت قبلیتان مراجعه فرمایید.   

نظرات 9 + ارسال نظر
أمة الله دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ب.ظ http://gulnarbahar.blogfa.com/

السلام علیکم

خوب دقت شود!

تنها حدیث قرآن که کلام وحی است صحیح است .

در باره ی کتابهای بخاری و مسلم ، دهها حدیث و خبر هست که توسط همین علمای اهل سنت مردود و مرفوض معرفی شده است.

حدیث قرطاس حدیثی ست که رسول الله را فردی نشان داده که در آخرین لحظه ی وفات به فکر نوشتن افتاده تا مردم گمراه نشوند !! و انگار قبل از آن تمام کارهایش ناقص بوده !!؟

در حالیکه قرآن صریحا ختم رسالت و شریعت را اعلام داشته است:

الیوم اکملت لکم دینکم ....

به وبلاگ معنای توحید تشریف آورید تا با عقیده ی صحیح آشنا شوید و ما را در صورت راهنمایی و یا نظر همراهی فرمایید.

مهدی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://bavelayat.parsiblog.com

قبل از اینکه برام پیام بدی وبلاگتو خونده بودم !
ممنون
یا علی

عادل فریحی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.shiairan.blogfa.com

سلام علیکم
در وبلاگ شیعه ایران بیشتر به اسناد خطبه شقشقیه پرداختم
علامه امینی ۲۸ منبع برای این خطبه ذکر کرده است .

ممنون از حضور و خبرتون

کیوان دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ http://aglodin.blogfa.com

سلام بر دوستان.جناب سنی با تشکر از پاسخ هایتان،چند جمله ای را دوباره توضیح می دهم:در مورد قدرت علی(ع) و اخلاق ایشان هیچ شکی نیست،اما آیا مگر فقط این مقولهء قدرت است که در اسلام کاربرد دارد؟پس عقل و دوراندیشی و مخصوصا مسئلهء صبر و بردباری چه می شود و چه جایگاهی در اسلام دارد؟شما به این سوال جواب ندادید که چرا در سیزده سال اول بعثت، رسول الله(ص) و علی(ع) شمشیر نکشیدند؟اصلا چرا هجرت کردند؟چرا نایستادند تا از دین خدا دفاع کنند؟غیر از این است که تعداد اصحاب شان کم بود؟در زمان انتخاب خلیفه هم آیا علی(ع)چاره ای جز صبر و تحمل داشت؟پیامبر هم از سوی الله انتخاب و حمایت می شد پس چرا سیزده سال صبر کرد و در آخر هم هجرت کرد؟در مورد مدارکی که برای اصلی نبودن قرآن فعلی دارید باید عرض کنم که اگر شما این مدارک را قبول دارید پس چرا سایر مدارک علمای تشیع را قبول ندارید و اگر قبول ندارید پس فقط به همان قرآنی که فعلا در دست من و شماست بسنده و احتجاج فرمائید و بحث را از مسیر خود منحرف نکنید.مسئلهء آن مدارک،مقوله ای دیگر است که صرفا زمانی می توان به آن پرداخت که شما اصول اولیهء تشیع و از جمله ولایت علی(ع)را پذیرفته باشید.(ضرب المثل معروف:اول برادری ات را ثابت کن و بعد ارث بخواه...)اگر باز هم اصرار دارید پس لطفا نسخه ای از آن قرآن اصلی را هم برای ما ایمیل کنید و در صورت عدم دسترسی،در مورد چیزی که بدان دسترسی ندارید قضاوت نفرمائید.در مورد بند4،باید عرض کنم که لطفا جای ظرف و مظروف را عوض نکنید:اصل دین ایرادی ندارد بلکه این مردم هستند که در تبعیت از فرامین الهی ایراد دارند.در مورد بند 5،همانطوری که دوست عزیزمان آقای بلبل پور هم فرمودند،این بی غیرتی،مخصوص یک زمان خاص نبوده است...نمونه های دیگری را هم برایتان عرض می کنم:بر طبق آیات 27 تا 30 سورهء توبه،مشرکان و نیز مسیحیان و یهودیانی که عیسی(ع)و عزیر(ع)را فرزندان خدا میدانند،نجس بوده و حق ورود و اقامت در بیت الله الحرام و حرمین شریفین را ندارند،اما خادمین(!)حرمین شریفین،انگار نه انگار که به این آیات توجه داشته باشند و مکه و مدینه را جولانگاه غربی ها و صهیونیست های بدتر از مشرکین نموده اند.یا مثلا بریتانیای کبیر،بهائیت را در بین تشیع و وهابیت را در بین تسنن رواج داده اند که البته علمای تشیع،با اقدامات شان تا حدودی نفوذ بهائیت را کم کرده اند اما علمای اهل تسنن حجاز...(فاعتبروا یا اولی الابصار...).بجای اینکه من اسم کتابی را از اهل سنت ببرم،لطفا شما اسم کتابی از کتابهای خودتان را اعلام کنید که آن کتاب را قبولش داشته باشید.چون به هر کتابی از شما استناد می کنیم،دوستان شما ادعا می کنند که دولت صفویه در آن دست برده است و به نفع تشیع،در آنها مطلب نوشته است،لیکن این دوستان شما به این سوال جواب نمی دهند که اولا مگر صفویه چقدر نفوذ داشتند که کتب اهل سنت در اقصی نقاط بلاد اسلامی یعنی تونس و الجزایر و مصر و...را دستکاری کنند و ثانیا علمای شما کجا بودند که مانع این کار شوند یا لا اقل آن را افشا کنند؟بسیاری از امامان در زمان رسول الله نبودند اما با در نظر گرفتن علومی که از امامان 12 گانه به من و شما رسیده است،می توان فهمید که اینها از هر امامی به امام دیگر منتقل شده است.علی الخصوص که در آن زمان،هیچ دانشگاه و کالج و پژوهشگاهی نبوده است تا به تولید علم بپردازد...در مورد بند 8،باز هم جای ظرف و مظروف را عوض کردید:اشتباه انسان های عادی امت را به پای رسول الله نوشتید: در جنگ احد،پیامبر حدود پنجاه نفر را در قسمت عقبهء صحنهء احد و در میان گذرگاهی که احتمال یورش دشمن از آنجا داده می شد،قرار داد و دستور داد تا زمانی که دستور بعدی پیامبر نرسیده است،آنجا را ترک نکنند.اما بعد از پیروزی اولیهء جنگ احد،بسیاری از آن پنجاه نفر،برای جمع آوری غنائم جنگی،از فرمان رسول الله سرپیچی کرده و آنجا را ترک نمودند که در نتیجه،دشمن کوه احد را دور زد و با کشتن چند نفر باقیماندهء آن پنجاه نفر،از پشت به سپاه اسلام یورش بردند و جنگ به نفع کفار تمام شد.حال شما بفرمائید که اشتباه پیامبر در این ماجرا چه بود؟در مورد بند 9،اگر به خطبهء شقشقیه توجه کنید،علی(ع)وضع ظاهری بدن عثمان را توصیف می کند که بر اثر پرخوری به چه شکلی در آمده بود.تازه علت حملهء مردم برای کشتن عثمان، چیزی جز سهل انگاری وی در انتخاب نزدیکان خود در پست های مختلف و از جمله ابقای معاویهء تبعید شده توسط رسول خدا در حکومت شام (که البته خلیفهء دوم آن تبعید را برداشته بود)نمی باشد...در مورد بند 10،دوست عزیز!حفظ اسلام،یک روز با سکوت و حفظ وحدت امت،امکان پذیر است و روزی دیگر با شمشیر کشیدن و عدم صلح با دشمن.جریان صلح حدیبیه را مثال عینی این قضیه می توان حساب کرد.و اما در مورد اسم :دوست گرامی! اخلاص علی(ع)بالاتر از آن بود که به خاطر اختلاف با فردی به نام آقای ایکس،کاری بکند که تمامی افرادی که در طول تاریخ،اعم از گذشته و آینده،اسمشان ایکس بوده است و از اقدامات آقای ایکس خبر نداشته و یا منزجر بوده اند،احساس سرافکندگی بکنند.تازه نباید علی(ع)را با انسانهای عادی ای مثل من و شما مقایسه کرد.کسی که در کشتن پهلوان نامی عرب،به دلیل اخلاص،درنگ می کند،هیچ وقت نمی آید مثل بچه ها از این و آن انتقام بگیرد،آنهم با گذاشتن بدعت ممنوعیت نامگذاری افراد به چند اسم خاص...موفق باشید

رضا سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:12 ق.ظ

عزیزم من هم مثل تو شیعه هستم. اما آنتی سنی عنوان جالبی نیست. خدا در قران میِفرماید به خدایان آنها دشنام ندهید تا آنها از جهالت به الله دشنام ندهند. گمان میِکنم ضدیت شیعه و سنی در دنیای امروز آرزوی اسرائیل است. اگر قرار است ثواب کنیم فکر نمی کنی می توان ثوابی را انتخاب کرد که همه در ثواب بودن آن اتفاق نظر داشته باشیم. مانند لعن اسرائیل و حمایت از فلسطین و کمک به بیداری برادران اهل سنت و پاسخ گویی به شبهات اومانیستی و ضددینی. عنوان آنتی سنی به گونه ای است که هر سنی با دشمنی به آن نزدیک میِ شود و زمانی که نام ائمه را در آن میِبیند دشمنی او به این عنوانها نیز سرایت میِکند. خدا به حضرت موسی میِفرماید مرا دوست بدار و مردم را نیز دوستار من بگردان. کار شما سلبی است و در جهت افزودن کینه ها. اگر اشتباه می کنم خوشحال می شوم سخنان شما را بشنوم. با این حال من نیز زیارت عاشورا می خوانم و لعن آن را تکرار می کنم .اما لزومی ندارد این لعن را علنی کنیم. شیوه ائمه علیهم السلام و بزرگان شیعه نیز این نبوده است. به امید ظهور صاحبمان

دوست عزیز ممنون از اظهار نظرتون
دلیل انتخاب این نام رو در پست اول همین وبلاگ گفتم. اگه قرار باشه دوباره بگم تنها دلیلش نگاه خاصه که همه چه شیعه و چه سنی به این نام می کنند. همین که این نام رو ببینند براشون جلب توجه می شه و به این وب سر میزنن. وگرنه تمام دوستان می دونن که قصد و غرض و دشمنی در کار نیست.

عادل فریحی سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.shiairan.blogfa.com

علمای شیعه و تحریف قرآن
سلام علیکم
دوستان عزیز ما در این مناظره دچار مشکلی شده اند ( چه مدیریت وبلاگ آنتی سنی و چه برادر سنی ) و آن این است که ما شیعیان قرآن را ناقص یا به گفتی برادر سنی منحرف شده می دانیم با آنکه هردو کلام این بزرگواران اشتباه است حال آنکه ما شیعیان اعتقادمان بر این است که قرآنی که در حال حاضر در جوامع اسلامی وجود دارد همان قرآن صدر اسلام است ، همان قرآنی که بر رسول اعظم صلی الله علیه و اله نازل شده است می باشد . بدون هیچ کاستی یا اضافه ای . آنچه دوست بزرگوارم فرمود مبنی بر اینکه ما شیعیان قرآن را ناقص می دانیم اشتباه می باشد . همچنین کلام برادر سنی .
شیخ محمد بن علی بن بابویه القمی ملقّب به صدوق می فرماید : اعتقاد ما شیعیان این چنین می باشد که قرآنی که خداوند بر پیامبر خود نازل کرد و در بین دو جلد قرار دارد همین قرآنی است که در نزد مردم می باشد و زیادتر از این نمی باشد » ( رساله الإعتقادات المطبوعه مع شرح الباب الحادی عشر ص 93)
دیگر علمای شیعه که تحریف قرآن را قبول ندارند و همین قرآن موجود در بین مردم را قرآن اصلی بدون نقص یا اضافه می دانند به شرح ذیل می باشد :
1- شیخ مفید : أوائل المقالات فی المذاهب المختارات ص 55 - 56
2- سید مرتضی : المسائل الطرابلسیات
3- شیخ طوسی (شیخ الطائفه ) : التبیان فی تفسیر القرآن ج1 ص 3
4- طبرسی : مجمع البیان ج 1 ص 15
5- علی بن طاووس حلی : سعد السعود ص 144
6- علامه حلی : أجوبه المسائل المهناویه ص 121
7- امام خمینی در تهذیب الاصول
8- آیت الله خوئی در البیان فی تفسیر القرآن
و ...
موضوع عدم تحریف قرآن مورد اجماع شیعه است و قرآن از هرگونه تحریف مبرا می باشد . حتی ناقص هم نیست .

اهل سنت و تحریف قرآن
اما در مورد اهل سنت نص های صحیح السندی وجود دارد که دلالت می کند براینکه قرآن نزد ایشان تحریف شده است !!!
1- عمر بر فراز منبر می گفت آیات رجم از قرآن پاک شده و الان دیگر موجود نیست ( صحیح بخاری ج 8 ص 26 ؛ صحیح مسلم ج 5 ص 116 ؛ مسند احمد ج 1 ص 47 )
2- عایشه می گوید : کانت سوره نقرأ فی زمن النبی مأتی آیه فلما کتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الا ما هو الان ( الاتقان ج 2 ص 40 ) یعنی دو سوم سوره مورد نظر ایشان در حال حاضر موجود نیست .
3- ابوموسی اشعری به اهل بصره گفته در زمان پیامبر (ص) سوره ای را می خواندیم که به اندازه سوره برائت بوده ولی الان آنرا از یاد برده ایم و فقط یک آیه از آنرا یاد دارم : لو کان لابن ادم وادیان من نال لابتغی وادیاً ثالثا و لایملا جوف ابن آدم الاالتراب .
همو می گوید سوره دیگری نیز همانند سوره سبح بود که آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آن را یاد دارم : یا أیهاالذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون فتکتب شهاده فی أعناقکم فتسالون عنها یوم القیامه ( صحیح مسلم ج 3 ص 100 کتاب الزکاه باب بو أن لابن ادم و ادیین )
4- ایضا مسلمه بن مخلد انصاری در الاتقان ج 2 ص 42 – 41 – 40
5- عبدالله بن عمر می گوید بسیاری ار آیات قرآن ناپدید شده اند ( همان )
و ...
در نتیجه برادران اهل سنت چرا انگی که مخصوص خودتان است به شیعیان نسبت می دهید ؟


بیعت مولا علی با خلفاء

در مورد بیعت کردن حضرت علی علیه السلام با خلفاء باید بگویم طبق عقیه شیعه اصلا حضرت با خلفا بیعت نکرد . خطبه شقشقیه خود یکی از اسنادی است که نشان از عدم بیعت دارد .
کتب اهل سنت هم در مورد بیعت اقوال مختلی دارند .
بعد از اینکه ابوبکر در سقیفه توانست با کودتایی از پیش طراحی شده خلافت را بدست بیاورد ، عده ای از صحابه که هنوز توصیه پیامبر را به خاطر داشتند حاضر به بیعت با کودتاچیان نشدند ، لذا در خانه حضرت زهرا (س) تجمع کرده و اعتراض خود را به غاصبان نشان دادند . بنابر نقل کتب اهل سنت این صحابه شامل تمامی بنی هاشم و جمعی دیگر از مهاجرین و انصار مانند : زبیر بن عوام ؛ عباس ین عبدالمطلب ؛ عقبه بن أبی لهب ؛ سلمان فارسی ؛ ابوذر غفاری ؛ عمار یاسر ؛ مقداد بن اسود ؛ براء بن عازب ؛ ابی بن کعب ؛ سعد بن ابی وقاص ؛ طلحه بن عبدالله و ... ( مراجعه کنید به الریاض النضره 1/167 ؛ تاریخ الخمیس 1/188 ؛ ابن عبد ربه 3/64 ؛ تاریخ ابی الفداء 1/156 ؛ ابن شحنه در حاشیه کامل ابن اثیر 11/112 ؛ جوهری بنابر روایت لبن ابی الحدید 2/135 – 134 ؛ السیره الحلبیه 3 / 394 و 397 .؛ مسند احمد 1/55 ؛ تاریخ طبری 2/ 466 ؛ کامل فی التاریخ 2/ 11 ؛ البدایه و النهایه 5/266 ؛ سیره ابن هشام 4 /336 ؛ صفه الصفوه 1 / 97 ) بودند .
زمانی که ابوبکر از تحصن خبر دار شد به عمر دستور داد که برود و او (علی ) را با خشونت هر چه تمام تر بیاورد ... (انساب الاشراف 1/586 ) و چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند ، با آنان جنگ کن . (العقد الفرید 3/64) عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه (س) رفت . فاطمه (س) پشت در خانه آمد و گفت : ای پسر خطاب ! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی ؟ عمر پاسخ داد : آری ! (انساب الاشراف 1/586 ) و گفت : والله لاحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ الی البیعه ؛ بخدا قسم خانه را آتش می کشم یا برای بیعت از منزل خارج شوید !!! ( تاریخ طبری 2 / 443) به عمر گفتند : ای ابا حفص ! فاطمه در این خانه هست ! گفت : باشد (الامامه و السایسه 1 / 12 ؛ برای اطلاع بیشتر می توانید به تاریخ ابن شحنه ذیل تاریخ ابن اثیر 7/164 ؛ کنزالعمال 3/140 ؛ المغنی 2/335 ؛ السقیفه ، ابوبکر جوهری به نقل ابن ابی الحدید 2/45-46 ؛ اعلام النساء 4/114 ؛ الریاض النضره 1/167-241 ؛ تاریخ الخمیس 1/178 ؛ الامامه و الخلافه ص 160 و 161 با مقدمه دکتر حامد داود ؛ اثبات الوصیه ص 117 ؛ الاستیعاب 3/975 و ... مراجعه کنید )
مأموران حکومتی چون مشاهده کردند که متحصنین حاضر به خروج از خانه نیستند لذا به خانه حمله کرده و درب منزل زهرای مرضیه را شکستند ( تاریخ طبری 2/619 ؛ تاریخ الاسلام ، ذهبی 1/117 ؛ مجمع الزوائد هیثمی 5/203 ؛ المغنی 3 /340 ؛ العقد الفرید 3/69 ؛ مروج الذهب 1/414 ؛ میزان الاعتدال 3/109 ؛ کنزالعمال ، متقی هندی ج 3 ص 35 ح 14113 ؛ الامامه و السیاسه ، ابن قتبیه ج 1 ص 181 ؛ معجم الکبیر ، سلیمان طبرانی ج 1 ص 62 ؛ لسان المیزان ، ابن حجر ج 4 ص 189) در اثر این حمله ، حضرت زهرا (س) که پشت دربِ منزل بود با ضربه عمر صدمه دید و جنین ایشان سقط شد (الملل و النحل شهرستانی 1 /71 ؛ الوافی بالوفیات 2 / 346 ؛ مناقب ابن شهرآشوب 3/407 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید 14 /193 ؛ اثبات الوصیه ص 143 ؛ میزان الاعتدال 1/139 ؛ سیراعلام النبلاء 15 /578 ؛ لسان المیزان 1 /268 ؛ فرائد السمطین 2 / 34-35 و ... )
مأموران چون وارد خانه شدند با بست نشینان منزل درگیر شدند . زبیر که به آنان حمله ور شد را گرفتند و شمشیر او را شکستن . علی علیه السلام آنها را نهیب داد اما یاد رسول خدا افتاد که او را امر به صبر کرده بود . دشمن چون ایشان را صابر دید بر او تاختند و گریبان او را محکم گرفتند و از خانه بیرون کشیدند ( العقد الفرید 2/298 ؛ صبح الاعشی 1/228 ؛ شرح نهج البلاغه 2/60 ؛ انساب الاشراف 1 / 587 ؛ الاختصاص ص 11 ؛ الشافی 3/244 ؛ و ...)
معاویه نیز که بی انصاف تر از او در تاریخ پیدا نمی شود در نامه اش به امام علی علیه السلام می نویسد : دستگاه خلافت ، تو را همانند شتر سرکشی که به بند شده باشد ، کشان کشان برای بیعت سوق داد (شرح نهج البلاغه 15/186 ؛ العقدالفرید 4/335 ؛ صبح الاعشی 1/228 )
مأموران در حالی که پیراهن مولا را در جلو گردنش جمع کرده بودند کشان کشان به سرعت به سوی مسجد بردند . (شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 6 ص 45 )
آنها علی را به اجبار پیش ابوبکر آوردند . عمر گفت : تا بیعت نکنی رهایت نمی کنیم (همان ص 11 ؛ الامامه و السیاسه ج 1 ص 11)
وی در پاسخ گفت : اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد ؟ گفتند : به خداوندی که جز او خدایی نیست ، گردنت را خواهیم زد . مولا گفت : در این صورت ، بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) را کشته اید ! عمر گفت : بنده خدا آری ، لیکن برادر رسول خدا ، نه ! ابوبکر ساکت مانده بود و چیزی نگفت . عمر به ابوبکر گفت : آیا در مورد او دستوری نمی دهی ؟ ابوبکر گفت : تا هنگامی که فاطمه در کنار اوست او را به چیزی مجبور نخواهیم کرد . (الامامه و السیاسه ج 1 ، ص 13 )
با این حال علی را رها نکردند و کسانی دست او را در حالی که بسته بود جلو آوردند و به دست ابوبکر مالیدند (اثبات الوصیه ص 146 ؛ الشافی 3/244 ) اما اکثر بزرگان اهل سنت بیعت مولا با ابوبکر را بعد از شش ماه می دانند . (تاریخ طبری 2/448 و در چاپ اروپا 1/1825 ؛ صحیح بخاری ، کتاب المغازی باب غزوه خیبر 3/38 ؛ صحیح مسلم 1/72 و 5/153 ؛ ابن کثیر 5/285-286 ؛ ابن عبدربه 3/64 ؛ کفایه الطالب گنجی 225 – 226 ؛ الصواعق المحرقه 1/12 و ... )

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام

برادر عادل جان

این مطالب را خوب بخوان دوست من..


2- نعمت الله جزایری و اعترافش به تحریف قرآن

جزایری در کتابش «الانوار النعمانیه» (2/357-358) می‌نویسد:

همانا تسلیم نمودن اینکه قرائتهای هفتگانه، متواتر و از وحی الهی و همه اینها را روح الامین (جبرئیل) فرود آورده است، منجر به کنار گذاشتن آن روایت مستفیض بلکه روایت متواتر، می‌شود که همة آنها دلالت بر واقع شدن تحریف در کلمات و مواد و اعراب قرآن دارند، و همچنین اصحاب و یاران ما رضوان الله علیهم همگی بر درست بودن و تصدیق نمودن آنها اتفاق نظر دارند[1]. ‌بله، در این مسئله مرتضی و صدوق و شیخ طبری مخالفت کرده‌اند و گفته‌اند که آنچه که بین دو جلد این کتاب است همان قرآنی است که نازل شده است، و در آن تحریف و تبدیل واقع نگردیده است. ولی ظاهراً این قول[2] ‌بخاطر مصلحتهای بسیار از آنان بروز کرده است، از جمله بستن درِ طعنه بر آن است، که اگر در قرآن تحریف و تبدیل شده پس چگونه جایز است به قواعد و احکامش عمل نمود. با وجود ممکن بودن تحریف و تبدیل در آن[3].

‌و نعمت الله جزایری همچنین ادامه می‌دهد و آنگاه می‌گوید که دستان اصحاب بسوی قرآن دراز شد و آن را تحریف نمودند، و آیاتی که بر فضیلت ائمه دلالت داشت آن را حذف نمودند سپس در (ج 1/97) می‌گوید:

از وجود روایات ساختگی تعجب نکن[4] همانا که آنها بعد از وفات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وسلم) در دین تغییر و تبدیل بزرگتر از این انجام دادند، مانند تغییر دادن قرآن و تحریف کلماتش و حذف نمودن آنچه دربارة ستایش آل رسول و ائمه طاهرین و رسوائیها منافقین و اظهار بدیهای آنها می‌باشد، همچنانکه بیان و توضیح آن در نور القرآن خواهد آمد[5].

و آقای جزایری بر همان نوای مشهور نزد شیعه دف می‌زند، و آن اینکه قران همانطوریکه نازل شد هیچ کس بجز علی (رضی الله عنه) جمع‌آوری نکرده است. و همانا قرآن صحیح نزد مهدی می‌باشد، و همانا صحابه با پیامبر همنشینی و دوستی نکردند مگر بخاطر تغییر دینش، و تحریف نمودند قرآن.

سپس می‌گوید (2 / 360- 362) در روایات و اخبار بسیاری آمده است که همانا قرآن همانطوریکه نازل شده هیچ کسی جمع‌آوری ننموده است مگر امیر المؤمنین (علیه السلام) به وصیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وسلم) پس ایشان بعد از وفات رسول الله، مدت شش ماه مشغول جمع‌آوری آن بودند، هنگامی که جمع‌آوری آن تمام کرد بنزد (جانشینان) کسانی که بعد از رسول الله بودند آورد و به آنها گفت:

این کتاب خدا است همچنانکه نازل شده است. آنگاه عمر بن الخطاب به وی گفت: ما نه احتیاجی به تو و نه به قرآن تو داریم، نزد ما قرآنی است که عثمان نوشته است.

پس علی به آنان گفت: هرگز بعد از امروز آن را نخواهید دید، و هیچ احدی آن را نخواهد دید تا فرزندم مهدی (علیه السلام) ظهور کند و در آن قرآن اضافات بسیار است[6]، از تحریف مصون می‌باشد.

‌و بخاطر مصلحتی که رسول الله دیده بودند عثمان را از کاتبان وحی قرار داده بود، و آن اینکه قرآن را تکذیب نکنند همچنانکه کاشان گفتند این قرآن دروغ و افتراء، می‌باشد و جبرئیل امین آن را فرود نیاورده است – بلکه این را گفتند – و همچنین بخاطر مصلحتی مانند این شش ماه قبل از وفاتشان معاویه را از کاتبان وحی قرار داد و عثمان و امثال او حاضر نمی‌شدند مگر همراه گروه مسلمانان در مسجد پس نمی‌نوشتند مگر آنچه جبرئیل در آنجا فرود می‌آورد.

و اما آنچه که برای پیامبر در درون منزلش می‌آورد نمی‌نوشت مگر امیر المؤمنین (علیه السلام)، زیرا که او محرم بود برای وارد و بیرون شدن، پس ایشان به تنهایی آنها را می‌نوشتند، و این قرآنی که اکنون در دست مردم است، خط عثمان است. و آن را امام نامیدند و غیر از آن سوزاندند و پنهان نمودند.

و عثمان هنگام خلافتش آن قرآن را به شهرها و سرزمین‌ها فرستاد، بدین سبب می‌بینی که قواعد خطش با قواعد و دستور زبان عربی مغایرت دارد.

و عمر بن الخطاب زمان خلافتش کسی را نزد علی (علیه السلام) فرستاد که قرآن اصلی که وی جمع‌آوری نموده برایش بفرستد، و علی (علیه السلام) می‌دانست او قرآن را خواسته است تا اینکه بسوزاند مانند قرآن ابن مسعود، و یا اینکه نزد خود پنهان نماید. تا اینکه مردم بگویند، همان قرآن، آن همان کتابی است که عثمان نوشته است لا غیر.

پس علی آن قرآن را نزدش نفرستاد و هم اکنون آن قرآن نزد مولای ما مهدی (علیه السلام) می‌باشد، همراه با کتابهای دیگر آسمانی، و آنچه که از پیامبر به جای مانده است.

و هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام)[7] بر مسند خلافت نشستند نتوانستند این قرآن را آشکار کنند، و آن را پنهان نمود زیرا که در آشکار کردن آن زشتی و رسوای است برای کسانی که قبل از وی بودند، همچنان ایشان نتوانستند از نماز ضحی نهی کنند، و همچنین نتواستند دو متعه را نافذ نمایند، متعه حج و متعه زنان و قرآنی که عثمان نوشته بود باقی ماند تا اینکه بدست قراء رسید پس آنان نیز با مد و ادغام و التقاء ساکنین، در آن تصرفاتی نمودند مانند تصرفاتی که عثمان و یارانش در آن نموده بودند و همانا آنان در برخی از آیات چنان تصرف کرده‌اند که سرشت انسان از آن نفرت کرده و عقل داوری نموده که آن چنین نازل نشده است.

و همچنین در (ج، 2/363) می‌گوید:

پس اگر بگوئی چگونه جایز است خواندن این قرآن با وجود این تغییراتی که در آن بوجود آمده است؟

می‌گویم، بدرستی که در روایات آمده است که ائمه (علیهم السلام) به شیعیان امر نموده‌اند این مقدار موجود از قرآن در نماز و غیره بخوانند و به احکامش عمل نمایند، تا اینکه مولای ما صاحب الزمان ظهور کند و این قرآن از دست مردم گرفته شود و به آسمان برده شود، و قرآنی که امیر المومنین (علیه السلام) جمع‌آوری نموده بیرون آورده شود پس خوانده شود و به احکامش عمل شود[8].




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- یعنی همگی آنها درست بودن روایت تحریف شدن قران را قبول دارند.

[2]- یعنی انکار تحریف قرآن.

[3]- مقصد جزایری این است که آنهای که مسئله تحریف شدن قرآن را انکار کرده‌اند از روی اعتقاد نبوده بلکه بخاطر مصلحت بوده است.

[4]- منظور احادیث و روایاتی است که درباره مناقب و فضائل اصحاب می‌باشد.

[5]- خوانندة عزیز: همانا مقصود از «نور القرآن»، فصلی از فصلهای کتاب «الانوار النعمانیه» می‌باشد، ولیکن این فصل در چاپهای بعدی حذف گردیده است.

[6]- مقصودش قرآنی است که نزد مهدی می‌باشد.

[7]- این سخن از دانشمند شیعه جزایری، پاسخی است برای هر فرد شیعه‌ای که از خودش می‌پرسد چرا علی (رضی الله عنه) هنگام خلافتش قرآن اصل را آشکار ننمود.

[8]- این جواب دانشمند جزایری است برای هر فردستی یا شیعه که می‌پرسد چرا شیعه این قرآن را تلاوت می‌کند با وجودیکه محرف است؟

3- فیض کاشانی: (متوفی 1091 هـ)

و از علمایشان کسانی که درباره تحریف با صراحت گفته است، مفسر بزرگشان فیض کاشانی صاحب تفسیر «الصافی» می‌باشد. او در مقدمه تفسیر علت نامگذاری آن چنین بیان می‌کنند:

«شایسته است که این تفسیر صافی نامیده شود بخاطر پاک و صاف بودن آن از آراء ناصاف و کدر، خسته کننده و سر گردان کننده عامه»[1].

‌او برای کتابش دوازده مقدمه نوشته است مقدمة ششم را برای اثبات تحریف قرآن تخصیص داده است، و برای این مقدمه چنین عنوان گذاشته:

«مقدمه ششم- درباره جمع‌آوری قرآن، و تحریفش، و اضافه و کمی‌اش و تأویل آن»[2].

و بعد از ذکر روایاتی که برای تحریف قرآن از آنان استدلال کرده است – و آن هم از موثق‌ترین مصادر نزدشان است – چنین نتیجه می‌گیرد: «آنچه که از این روایت و دیگر از طریق اهل بیت (علیهم السلام) برداشت می‌شود این است که همانا قرآنی که اکنون نزد ماست، تمام آن نیست، چنانکه بر حضرت محمد (صلى الله علیه وسلم) نازل شد. بلکه چیزهایی از آن مخالف است با آنچه خداوند نازل کرده است.

و برخی از آن تغییر و تحریف شده است. و همانا چیزهای بسیاری از آن حذف گردیده است، از جمله نام علی (علیه السلام) در جاهای بسیار، و همچنین لفظ «آل محمد» (صلى الله علیه وسلم) بیش از یکبار، و نام منافقین از جاهایش، و چیزهای دیگر از آن، و همچنین این قرآن بر ترتیبی که مورد رضا و پسند خدا و رسول الله (علیه وآله وسلم) باشد نیست[3].

سپس بعد از این ذکر می‌کند که اعتقاد داشتن به تحریف قرآن از اعتقادات بزرگان مشایخ امامیه می‌باشد، می‌گوید:

اما اعتقاد مشایخ ما در این باره، پس آنچه از ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی ظاهر می‌شود این است که ایشان معتقد به تحریف و کم شدن قرآن هستند زیرا که وی روایاتی در این زمینه در کتابش الکافی ذکر نموده است و هیچ گونه طعنه و عیب بر آن روایات وارد نساخته است، و با وجود این ایشان در اول کتابشان نوشته‌اند که آنچه در این کتاب روایت می‌کند مورد اعتمادش می‌باشد. و همچنین استادش علی بن ابراهیم قمی، که همانا تفسیرش از روایات پر می‌باشد، و در این زمینه زیاده روی و غلو نیز کرده است.

و همچنین شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی، در کتاب الاحتجاج طبق روش و سبک آنان عمل نموده است[4].




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- تفسیر صافی چاپ کتاب فروشی صدر – تهران (ج، 1، ص، 13). مقصود از عامه اهل سنت می‌باشند، شیعه خود را خاصه می‌نامند و اهل سنت را عامه. (مترجم)

[2]- تفسیر صافی ج 1، ص، 40.

[3]- تفسیر صافی (1/49) انتشارات الاعلمی – بیروت. و انتشارات صدر تهران.

[4]- تفسیر صافی (1/52) انتشارات اعلمی – بیروت و انتشارات صدر تهران.


4- ابو منصور احمد بن منصور طبرسی: (متوفی: 620هـ)

طبرسی در کتاب الاحتجاج از أبوذر غفاری (رضی الله عنه) روایت می‌کند که فرمود: هنگامی که رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وفات نمودند، علی (علیه السلام) قرآن را جمع‌آوری کرد، و آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر آنان عرضه نمود بخاطر این که رسول الله او را به این کار وصیت نموده بود.

پس هنگامی که ابوبکر آن را باز کرد، در اولین صفحه‌ای که باز کرد زشتی و رسوائی قوم را دید، آنگه عمر پرید و گفت: ای علی، این را برگردان ما به آن هیچ حاجتی نداریم.

پس علی (علیه السلام) آن را گرفت و برگشت، سپس آنان زید بن ثابت را آوردند – و ایشان قا‌ری قرآن بود – پس عمر به وی گفت: همانا علی نزد ما قرآنی آورد که در آن رسوائی و زشتی مهاجرین و انصار می‌باشد، و ما آمده ایم که قرآن را جمع‌آوری کنیم، و آنچه که سبب رسوائی و هتک مهاجرین و انصار می‌باشد از آن حذف نمائیم، آنگاه زید این را پذیرفت، سپس هنگامی که عمر به خلافت رسید از علی خواست که آن قرآن را به آنان دهد تا آن را در بین خودشان تحریفش نمایند[1].

‌گمان باطل طبرسی چنین است: که همانا خداوند تبارک و تعالی هنگامی که در قرآن داستان جنایت و جرمها را ذکر نموده، نام مرتکبین آن را نیز ذکر نموده است. ولیکن صحابه این نامها را حذف نموده‌اند، پس این داستانها بصورت کنایه باقی مانده است.

او می‌گوید:

همانا بصورت کنایه ذکر نمودن نام مرتکبین جرایم بزرگ از منافقین در قرآن کریم، کار خداوند نیست بلکه این از کارهای تغییر و تبدیل دهندگان می‌باشد آن کسانی که قرآن را جدا جدا کردند، و دنیا را از دین جدا نمودند[2] و طبرسی‌ بتحریف الفاظ قرآن اکتفا نکرده، بلکه بخاطر پیروی از هوای نفسش معانی آن را نیز تأویل کرده است، پس چنین خیال می‌کند که در قرآن رموز وجود دارد که در آن عیب و رسوائی منافقین می‌باشد، و معنای این رموز را فقط ائمه اهل بیت می‌دانند، و اگر صحابه معنای آن می‌دانستند هر آئینه آنها را حذف می‌کردند همراه با آن چیزهای که از آن حذف نمودند[3].

این است عقیده طبرسی درباره قرآن، و آنچه که آشکار نموده نسبت به آنچه که طبرسی پنهان نموده، چیزی بحساب نمی‌آید، و این هم بخاطر تمسک جستن به اصل تقیه می‌باشد.

می‌گوید:

و اگر هر آنچه حذف و تحریف و تبدیل شده برای تو شرح و بیان کنم، طولانی می‌گردد، و آنچه که تقیه بر حذر دارد آشکار کردن آن از مناقب اولیاء و عیب دشمنان، آشکارمی‌گردد[4].

و در جای دیگر شیعه را از آشکار نمودن تقیه بر حذر می‌‌دارد و می‌گوید:

از لحاظ تقیه روا نیست که اسامی کسانی که قرآن را تبدیل نموده‌اند صراحتاً ذکر شود. و نه زیاد کردن در آیاتش، بر آنچه آنان از طرف خودشان در قرآن نوشته‌اند بخاطر اینکه تقویت شدن حجت و دلیل اهل تعطیل و کفر و ملتهای گمراه و منحرف از قبله روبر می‌گردانند و همچنین از بین بردن آن علم ظاهری است موافق و مخالف آن را پذیرفته‌اند، زیرا که اهل باطل در قدیم و الان بیشتر از آن حق هستند[5].




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- الاحتجاج، طبرسی انتشارات اعلمی – بیروت (ج، 1 ص، 155).

[2]- مأخذ سابق 1/249.

[3]- مأخذ سابق 1/253.

[4]- مأخذ سابق 1/254.

[5]- مرجع سابق 1/249.

5- محمد باقر مجلسی

و نظر مجلسی این است که: روایات درباره تحریف متواتر می‌باشد و هیچ راهی برای انکارش نیست و روایات تحریف، روایات متواتر امامت – بر حسب گمانشان – را ساقط می‌کند.

پس او در کتابش: «مرآة العقول من شرح أخبار آل الرسول» جلد دوازدهم ص 525، در شرح حدیث هشام بن سالم از أبی عبدالله (علیه السلام) فرمود: «همانا قرانی که جبرئیل (علیه السلام) برای حضرت محمد (صلى الله علیه وسلم) آورد هفده هزار آیه بود[1]. درباره این حدیث می‌گوید: موثق است، و در بعضی نسخه‌ها از هشام بن سالم بجای هارون بن سالم آمده است، پس روایت صحیح است، مخفی نیست که این روایت روایات صحیح دیگر، صریح و واضح است در مورد، کم شدن قرآن، و تغییر آن و نزد من روایت در این زمینه از لحاظ معنا متواتر می‌باشد، و کنار گذاشتن همه این روایات موجب سلب اعتماد کمتر از تمام روایت می‌گردد بلکه در گمان من روایت در این زمینه کمتر از روایت درباره امامت نیست، پس چگونه آن را (امامت) با روایت ثابت می‌کنند؟»

یعنی چگونه با خبر و روایت امامت را ثابت می‌کنند اگر که اخبار و روایت تحریف قرآن را کنار گذاشتند و دور ریختند؟

و همچنین مجلسی بعید می‌داند که آن سری آیات اضافی تفسیر قرآن باشد[2].

‌و همچنین در کتابش: «بحار الأنوار» بابی تحت عنوان: «باب التحریف فی الآیات التی هی خلاف ما أنزل الله»[3] ‌نامگذاری کرده است.[4].




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مرآة العقول، مجلسی (ج، 12 ص، 525) دارالکتب الإسلامیه ایران.

[2]- مرجع سابق.

[3]- باب: تحریف در آیاتی که مخالف است با آنچه خداوند نازل کرده است.

[4]- بحار الانوار ج 89 ص 66 کتاب القرآن ...

. 6- شیخ محمد بن محمد نعمان ملقب به مفید

اما شیخ مفید – آن کسی که از مؤسسین مذهب شمرده می‌شود– اجماع و اتفاقشان بر تحریف قرآن و مخالفتشان با سایر فرقه‌های اسلامی در این عقیده نقل نموده است. در کتاب «أوائل المقالات» می‌گوید: امامیه اتفاق دارند بر وجوب رجعت بسیاری از مردگان بسوی دنیا قبل از روز قیامت، اگر چه در معنای رجعت در بین شان اختلاف وجود دارد.

و اتفاق دارند بر اطلاق لفظ بداء در وصف الله تعالی، و اگر چه این سماعی است نه قیاسی، و اتفاق دارند که پیشوایان گمراه[1] مخالفتهای کرده‌اند در بسیاری از جمع‌آوری قرآن، و در آن بر حسب تنزیل و سنت پیامبر (صلى الله علیه وسلم) روی گردانده‌اند، و معتزله و خوارج و زیدیه و مرجئه و اصحاب حدیث اجماع دارند بر خلاف امامیه در تمام آنچه که بر شمردیم[2].

و همچنین می‌گوید:

همانا روایات و اخبار بطور مستفیض از ائمه‌ هدی از آل محمد (صلى الله علیه وسلم) آمده است درباره اختلاف قرآن، و آنچه که ستمگران در آن انجام داده‌اند از حذف و کم کردن[3].

‌و همچنین هنگامی که در کتابش: «المسائل السروریة»[4] ‌از وی پرسیده شده، گفتار شما درباره قرآن چیست؟ آیا آن چیزی است که اکنون در دست مردم می‌باشد یا اینکه آنچه که خداوند بر پیامبرش نازل نموده، چیزی از آن از بین رفته است؟ و آیا این همان است که امیر المؤمنین علی (علیه السلام) جمع‌آوری نموده یا همچنانکه مخالفین می‌گویند عثمان جمع‌آوری نموده است؟

در پاسخ گفته است:

همانا تمام آنچه که بین این دو جمله قرآن می‌باشد کلام الله تعالی و تنزیل او می‌باشد، و هیچ چیز از سخنان بشر در آن نیست، و این تمام آن چیزی که نازل شده و بقیه آنچه از قرآن که خداوند تعالی نازل نموده است نزد نگهدار شریعت و امانت‌دار احکام می‌باشد[5]، و چیزی از آن ضایع نشده اگر چه آنچه که امروز بین دو جلد جمع‌آوری شده در آن جمع‌آوری نکرده بخاطر اسبابی که اقتضا نموده است، از جمله: عدم شناخت بعضی از آن.

- آنچه در آن شک نموده.

- آنچه خودش عمداً انجام داده.

- آنچه عمداً آن را بیرون نموده.

و بدرستی که امیر المؤمنین (علیه السلام) قرآن نازل شده را از اول تا آخرش جمع‌آوری نمود و همانطوری که جمع‌آوری آن واجب بود بر همان طریقه جمع‌آوری کرد پس آیات مکی را بر مدنی، و ناسخ را بر منسوخ مقدم نمود، و هر چیز از آن را در جای خودش قرار داد. و بدین خاطر جعفر بن محمد الصادق می‌فرماید:

قسم بخدا اگر قرآن همانطوری که نازل شد، خوانده شود هر آینه می‌یافتید که ما در آن نام برده شده‌ایم همچنانکه نام برده کسانی که قبل از ما بودند.

تا آنجایی که می‌گوید: مگر اینکه خبر از ائمه ما (علیهم السلام) صحیح می‌باشد که آنان به خواندن بدون زیاده و نقصان آنچه که بین دو جلد (قرآن) می‌باشد امر نموده‌اند، تا زمانیکه قائم (علیه السلام) قیام کند و همانطور که خدا نازل نموده و امیر المومنین (علیه السلام) جمع‌آوری کرده بر مردم بخواند. و ما را نهی کرده‌اند از خواندن آنچه که در روایات آمده از حروفی که اضافه است بر آنچه در مصحف می‌باشد، زیرا که بصورت تواتر نیامده بلکه بصورت آحاد روایت شده است[6] و چه بسا یک ‌نفر در آنچه که نقل می‌کند اشتباه کند، و همچنین وقتی که انسانی مخالف آنچه در بین دو جلد قرآن می‌باشد بخواند سبب هلاک نمودن خودش می‌شود، پس آنان (علیهم السلام) ما را از قراءت قرآن بخلاف آنچه در بین دو جلد می‌باشد منع نموده‌اند.




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مقصودش صحابه رضی الله عنهم می‌باشد.

[2]- اوائل المقالات ص 48-49 دار الکتاب الاسلامی بیروت.

[3]- مرجع سابق ص 91.

[4]- المسائل السروریة ص 78-81.

[5]- مقصد امام غایب و مهدی موعودشان می‌باشد. (مترجم)

از منشورات – کنفرانس جهانی شیخ مفید، و همچنین این‌ها آیت ‌الله علی فانی اصفهانی در کتابش آرا حول القرآن ص 133 – چاپ دار الهادی – بیروت ذکر نموده است.

[6]- شیعه‌ها نمی‌توانند متواتر بودن قرآن را ثابت کنند، مگر بطریقه و نقل از اهل سنت، پس تمامی قرآن نزدشان آحاد می باشد.


7- ابو الحسن عاملی

در مقدمه دوم تفسیر: مرآة الانوار و مشکاه الاسرار: ص 36[1] می‌گوید:

بدان، آن حقی که هیچ راه گریزی از آن نیست بنا به روایات و اخبار متواتری که خواهد آمد، همانا این قرآنی که اکنون در دست ماست بعد از وفات رسول الله (صلى الله علیه وسلم) در آن دگرگونی و تغییراتی بوجود آمده است، و کسانی که آن را جمع‌آوری نمودند بعد از رسول الله، کلمات و آیاتی بسیاری را ساقط گردانیدند، و همانا آن قرآن که از آنچه ذکر شد محفوظ مصون می‌باشد، و موافق است با آنچه خداوند نازل کرده است، همان قرآنی است که علی (علیه السلام) آن را جمع‌آوری نموده و آن را نگه‌داری کرده تا اینکه به پسرش حسن (علیه السلام) رسید، و همین طور تا اینکه به قائم (علیه السلام) رسید، و اکنون نزد وی می‌باشد.

و لهذا همچنانکه در حدیثی که ذکر خواهیم کرد بطور صریح آمده است، که از آنجایی که در علم کامل خداوند گذشته بود که چنین افعال زشت و شنیعی از این مفسدین در دین[2] سر خواهد زد و آنان بر هر چیزی که آگهی یابند که در آن زیانشان، و رفعت و زیادی شأن علی (علیه السلام) و ذریه طاهرش ‌باشند کوشش می‌کنند آن را ساقط کنند یا اینکه تحریف نموده و تغییرش دهند.

و در مشیت کامل الهی و از الطاف شامل او بود حفظ و نگه‌داری امامت و ولایت، و نگهبانی فضایل نبی (صلى الله علیه وسلم) و ائمه بطوری که از ضایع شدن و تحریف محفوظ بماند و برای اهل حق تا زمانی که تکلیف بر قرار است باقی بماند، و خداوند اکتفا نکردند به آنچه که به طور صریح در کتاب شریفش آمده ست، بلکه بیشتر بیانش را بطور باطن و بر منهج تأویل قرار دادند، و در ضمن آنچه که بیان ظاهر تنزیل بر آن دلالت کند، و بطرف برخی از آن برهان و ادله بطریق تجوز و تعریض اشاره نموده و با رمز و توریه از آن تعبیر نموده است، تا اینکه حجتش بر همه خلایق تمام گردد اگر چه که بعد از اسقاط آنچه که صریح برآن دلالت می‌داد باشد.

و راستی و صدق این مقال با ملاحظه نمودن چهار فصل مشتمل بر این احوال که ذکر می‌کنیم، واضح و روشن می‌گردد.

ابوالحسن عاملی فصل چهارم از مقدمه دوم را برای رد بر کسانی که تحریف را انکار می‌کنند قرار داده و عنوانش است: «بیان خلاصه اقوال علمای ما درباره تغییر قرآن و عدمش. و باطل کردن استدلال کسی که تغییر را انکار کرد» می‌گوید:

بدانکه آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی طاب ثراه، ظاهر می‌شود این است که ایشان معتقد به تحریف و کم شدن قرآن هستند. زیرا که وی روایاتی در این زمینه در کتابش الکافی ذکر نموده است، آن کتابی که در اولش تصریح نموده که آنچه که از روایات ذکر می‌کند مورد اعتمادش است و هیچ گونه طعنه و عیب بر این روایات وارد نساخته است و نه روایات معارض آن را ذکر کرده است.

و همچنین شیخش علی بن ابراهیم قمی که تفسیرش پر از این روایات می‌باشد حتی غلو و زیاد روی نیز کرده است، او رضی الله عنه در تفسیرش می‌گوید:

اما آنچه که در قرآن است بر خلاف آنچه خداوند نازل فرموده، پس آن آیه: ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾[3]. می‌باشد.

زیرا که صادق (علیه السلام) به کسی که این آیه را خواند فرمود: ﴿خَیْرَ أُمَّةٍ﴾ (بهترین امت) علی و حسین بن علی (علیهم السلام) را می‌کشند؟

پس به وی گفته شد، پس چگونه نازل شده؟ آنگاه فرمود: همانا نازل شده است:

(خیر أئمة أخرجت للناس(. آیا نمی‌بینی که خداوند در آخر آیه آنان را ستوده است: ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ الآیة.

سپس‌ (رح) آیات بسیاری از این قبیل ذکر نمودند. و سپس می‌گوید: و امّا آنچه که از آن حذف شده پس آیه ﴿لَکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ﴾[4]. «فی علی». فرمود: چنین نازل شد، ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ﴾. سپس آیاتی از این قبیل ذکر نمودند.

سپس می‌گوید: و اما تقدیم آیات همانا آیه عدة زنان 4 ماه که ناسخ است، تقدیم شد بر عدة منسوخی که یکسال می‌باشد. و همچنین فرمان خداوند:

﴿أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً﴾[5].

چنین بوده: «یتلوه شاهد منه إماماً ورحمة ومن قبله کتاب موسی».

سپس بعض از آیات دیگر نیز ذکر نمودند.

آنگاه فرمود: اما آیاتی که بقیه و تمام آن در سورة دیگری می‌باشد:

﴿قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ﴾[6].

و بقیه این آیه در سورة مائده است:

﴿قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾[7].

نصف آیه در سورة بقره و نصف دیگر در سوره مائده است، سپس آیاتی دیگر همچنین از این قبیل ذکر نمودند.

و همچنین کسانی دیگر نیز چنین گفته‌اند و جماعتی از یاران مفسر ما با قمی و کلینی موافقت کرده‌اند مانند، عیاشی، و نعمانی، و فرات بن ابراهیم، و دیگران، و این مذهب بیشتر متأخرین از محدثین محقق می‌باشد، و همچنین گفتة شیخ بزرگوار احمد بن أبی طالب طبرسی است چنانکه کتاب الاحتجاج وی فریاد می‌زند. و شیخ ما علامه باقر علوم اهل البیت (علیهم السلام) و خادم روایات شان در کتابش بحار الانوار این گفتار را یاری و نصرت داده و بطور گسترده در این زمینه سخن نموده که مجال زیاده روی بر آن نیست، و نزد من بعد از جستجوی روایات و بررسی آثار، و با وجود واضح و درستی این گفتار می‌توان گفت که این یکی از ضروریات مذهب تشیع می‌باشد[8].

و همانا این از بزرگترین‌ مفاسد غصب خلافت می‌باشد. پس تدبر کن تا اشتباه و وهم صدوق[9] را در این مورد بدانی آنجایی که در اعتقاداتش گفته است: اعتقاد ما این است که قرآنی که خداوند بر پیامبرش نازل کرد، همین است که بین دو جلد می‌باشد که در دست مردم است بیشتر از این نیست، و همانا کسی که قول بطرف ما منسوب کند که ما می‌گوییم بیشتر است پس او دروغگو است.

و توجیه اینکه منظورش علمای قم است نادرست می‌باشد. زیرا که علی بن ابراهیم در این گفتار از غلو کنندگان است و وی از ایشان می‌باشد.

بله، سید مرتضی در انکار این امر در جواب مسائل طرابلیسات مبالغه کرده است، و ابو علی طبرسی در مجمع البیان از وی پیروی نموده است. چنانچه گفته است: اما زیاد در قرآن، پس بر باطل بودن آن اجماع و اتفاق می‌باشد‌. و اما نقصان و کمی در آن، پس گروهی از یاران ما و گروهی از حشویه عامه[10]‌ روایات کرده‌اند که در قرآن دگرگونی و کمی می‌باشد، و صحیح از مذهب یاران ما خلاف آن می‌باشد. و این رأی است که مرتضی قدس روحه آن را یاری و نصرت کرده و شیخ او طوسی در تبیان از وی پیروی نموده است. چنانچه گفته:

و اما سخن در زیاده و کمی قرآن، پس چیزی است که شایسته آن نیست، زیرا که زیاده در قرآن بر بطلان آن اجماع و اتفاق است، و اما کمی از آن پس آنچه از مذهب مسلمانان آشکار است خلاف این می‌باشد، و این شایسته‌تر و صحیح‌تر، از مذهب ما می‌باشد همچنان که مرتضی آن را تأیید کرده است، و این چنین از روایات آشکار می‌شود، مگر اینکه روایات بسیاری از جهت عامه و خاصه روایت شده درباره کم شدن آیات قرآن، و جابجا شدن آیه‌ای از جای به جای دیگر، لیکن همه اینها از طریق آحاد می‌باشد که موجب علم نمی‌شود.

پس اولی این است که از آنها روی گرداند و از مشغول شدن بر آن خودداری نمود و اگر صحیح می‌بود تأویل آن ممکن بود، بخاطر اینکه سبب طعن می‌شود بر آنچه که اکنون ‌بین دو جلد موجود می‌باشد. زیرا که صحیح و درست بودن این معلوم است و هیچ کسی از امت اعتراض ندارد و روایات ما همگی ما را به تلاوت آن و تمسک جستن به آن تشویق می‌کند، و ما را امر می‌کند به اینکه اخبار و روایات مختلفی که در فروع روایت می‌شود بر آن عرضه کنیم پس آنچه با آن موافق بود به آن عمل نمائیم و آنچه مخالفش بود از آن اجتناب و دوری کنیم و به آن اعتنای نکنیم، و از رسول الله (صلى الله علیه وسلم) روایتی آمده است که هیچ کس نمی‌تواند آن را رد کند. که فرمود: من دو چیز گرانبها در بین شما می‌گذارم اگر به آن دو تمسک جستید هرگز گمراه نخواهید شد کتاب الله و اهل بیتم، و این دو از همدیگر جدا نمی‌شوند تا اینکه نزد حوض بر من وارد شوند.

و این دلالت دارد بر اینکه در همه زمان خواهد بود، زیرا که درست نیست که امت را امر نماید به تمسک به چیزی که امکان تمسک جستن به آن نباشد، همچنانکه اهل بیت و کسانی که پیروی از گفتار ایشان واجب می‌باشد، همه اوقات هستند.

پس هرگاه آن چیزی که نزد ما می‌باشد بر صحت و درستی آن اجماع و اتفاق می‌باشد، پس شایسته است که بتفسیر و بیان معانیش پرداخته و چیزهای دیگر را کنار گذاشت.

می‌گویم[11]: اما ادعای[12] ‌آنان بر عدم زیادی، یعنی زیادی آیه یا آیات از آن چیزی که از قرآن نباشد پس حق آنچنان است که گفته‌اند، زیرا که ما در روایات معتبر خود چیزی را نیافتیم که بر خلافش باشد، مگر بعضی از فقرات روایت زندیق در فصل گذشته، و ما توجیه آن را بیان کردیم بطوری که این احتمال از آن بر طرف گردید.

و در فصل اول و در روایت عیاشی گذشت که باقر (علیه السلام) فرمود: همانا قرآن آیات زیادی از آن انداخته شده است و چیزی در آن اضافه نشده، مگر بعضی حروف که نویسندگان در نوشتن غلط نوشته‌اند.

و اما کلامشان در تغییر و کمی مطلق، پس باطل بودنش بعد آن از اینکه گوش زد نمودیم واضح‌تر از این است که به دلیل و بیان احتیاج داشته باشد. ای کاش می‌دانستم چگونه برای امثال شیخ[13] رواست که ادعا کند ظاهر روایات، عدم نقصان، می‌باشد، با وجود اینکه ما بر یک روایت دست نیافتیم که بر آن دلالت کند. بله، دلالتش بر اینکه تغییری ‌‌‌که واقع شد مخل نیست بسیار می‌باشد: مانند: حذف اسم علی و آل محمد، و حذف اسامی منافقین، و حذف بعضی از آیات و کتمانش و امثال اینها.

و همانا آنچه که بدست ما می‌باشد کلام خدا و حجت بر ما است همچنانکه از خبر طلحه، از فصل اول آشکار شد مسلم می‌باشد ولیکن بین این و بین آنچه ادعا نموده است فرق بسیار می‌باشد همچنین گفتارش (رح) همانا روایاتی که دلالت بر تغییر و کمی دارد از آحاد است که موجب علم نیست».

از امثال شیخ بعید بنظر می‌رسد، بخاطر اینکه روایاتی آحادی که شیخ در کتابهایش از آن استدلال نموده، و براساس آن عمل کردن بر آن واجب گردانیده، در مسائل خلافی بسیار، از نظر سند و دلالت قویتر از این روایات و اخبار نیست، و این از چیزهای واضح و روشن است که این روایات از نظر معنا متواتر می‌باشد و همراه است با قرائن قوی که موجب علم می‌شود، به واقع شدن تغییر.

و همچنین از امور تعجب‌آور این است که شیخ ادعا کرده است که تأویل نمودن این اخبار ممکن می‌باشد، و شما خواننده محترم دانستید که بیشتر اینها قابل توجیه نیستند.

و اما قولش: اگر صحیح شود .... تا آخر.

پس شامل اموری است که زیانی به ما نمی‌رساند، بلکه بعضی از آنها بنفع ماست نه بر علیه ما:

از جمله آنها عدم لازم بودن، درستی روایات تغییر و نقص، و طعنه زدن بر آنچه که در این مصحفها می‌باشد بمعنای نداشتن منافات بین واقع شدن این نوع تغییر و بین مکلف بودن به تمسک جستن به آن چیزی که تغییر داده شده، و عمل کردن به آنچه که در آن می‌باشد، بعلتهای گوناگون، مانند برداشتن سختی و حرج و جلوگیری از مترتب شدن فساد.

و این امری مسلم در نزد ما و در آن هیچ زیانی بر ما نیست، بلکه ما بین روایت تغییر و آنچه که درباره اختلاف روایت از عرضه کردن آن بر کتاب خدا و گرفتن آنچه که موافق آن است، جمع می‌کنیم. و پوشیده نماند که آن نیز ضرر برای ما ندارد بلکه بنفع ما می‌باشد، زیرا که کافی است برای وجودش در هر زمانه، بودنش همراه همدیگر، همچنانکه خداوند آن را مخصوصاً در نزد اهل آن یعنی امامی که همراه و قرین آن است و از آن جدا نمی‌شود، نازل نموده است.

و وجود داشتن آنچه که ما به آن نیاز داریم اگر چه بر بقیه آن قادر نباشیم همچنانکه امامی که ثقل دیگر آن است چنین می‌باشد، بخصوص در زمان غیبت، زیرا آنچه اکنون نزد ماست اخبار و روایتش و علما و دانشمندانی که قائم مقام آن هستند، و از بدیهیات است که همانا ثقلین در این مسئله یکسان می‌باشد.

سپس آنچه که سید مرتضی ذکر نموده برای یاری و نصرت نظریه‌اش، که همانا علم بصحت نقل قرآن، مانند علم به سرزمینها، و حادثه‌های بزرگ و کتابهای مشهور، و اشعار نوشتة عرب می‌باشد.

زیرا که عنایت شدید بود و اسباب متوفر بود بر نقلش و حفظ و نگه‌داریش، و به حدی رسید که آنچه که ما ذکر نمودیم به پای آن نرسید.

زیرا که قرآن معجزه نبوت و منبع و ماخذ علوم شرعی و احکام دین می‌باشد، و علمای مسلمین در حفظ و حمایتش به غایت و منتهی رسیدند به حدی که شناختند هر چیزی از آن که در آن اختلاف نمودن از اعرابش و قراءتش و حروف و آیاتش، پس چگونه رواست که تغییر داده شده باشد یا کم باشد، با وجود چنین اهتمام درست و راستی و ضبط و مراعات شدید.

و همچنین ذکر نموده است که: همانا علم به تفصیل قرآن و ابعاض آن، در درست بودن نقل آن مانند علم به تمام و جملگی آن می‌باشد، و این در زمره کتابها نوشته که ضرورتاً دانسته می‌شود می‌باشد، بطور مثال مانند:

کتاب سیبویه و مازنی، زیرا که کسانی که اهل این شأن می‌باشد از تفصیل آن همانطور آگاهی دارند که از جملگی و تمام آن دارند بطوری که اگر شخصی مثلاً در کتاب سیبویه بابی در نحو وارد سازد، که از کتاب نباشد، شناخته می‌شود و مشخص می‌گردد، و دانسته می‌شود که از کتاب نیست، بلکه به آن ملحق و اضافه شده است.

و پر واضح است که اهتمام به نقل و ضبط قرآن جدی‌تر و بیشتر بوده از اهتمام به کتاب سیبویه و دیوان شعراء. جوابش این است[14] ما نمی‌پذیریم که ‌اسباب و وسائل ضبط و نگه‌داری آن در صدر اول و قبل از جمع‌آوری مهیا بوده، همچنان که غفلت و بی‌توجهی آنان را در کارهای زیادی متعلق به دین است دیده می‌شود، آیا اختلاف شان[15] ‌در افعال نمازی که پیامبر پنج بار در شبانه روز با آنان تکرار می‌کرد؟ آیا به مسئله ولایت و امثال آن نمی‌نگری؟

و بعد از پذیرفتن می‌گوییم: همچنان اسباب و وسایل برای نقل قرآن و پاسبانی آن برای مومنین مهیا بود، همچنان اسباب تغییر و دگرگونی برای منافقین[16] ‌که وصیت را تبدیل کردند و خلافت دگرگون نمودند مهیا و فراهم بود، بخاطر اینکه شامل اموری بود که با آرایشان تضاد داشت و آن مهمتر بود، و تغییر و دگرگونی در قرآن قبل از انتشار و پخش آن در سرزمینها در آن واقع گردیده است. اما ضبط و نگه‌داری شدید و محکم بعد از آن صورت گرفته و در بین این دو هیچ گونه منافاتی وجود ندارد.

و همچنین همانا قرآن که موافق است با آن اصلی که خدای پاک نازل نموده است نه تغییر داده شده و نه تحریف گردیده است، بلکه همانطوری که بوده نزد اهلش محفوظ می‌باشد، و ایشان به آن آگاهی دارند[17] ‌پس تحریف وجود ندارد همچنانکه امام بطور صریح در حدیث سلیم فرموده است، و آن حدیث در کتاب الاحتجاج در فصل اول از مقدمة ما گذشت. و همانا تغییر و دگرگونی در نوشتن تغییر دهندگانش و تلفظ نمودنشان واقع گردیده است، زیرا که آنان تغییر ندادند مگر هنگام نسخ نمودن قرآن، پس‌ تحریف شده، همانا آن چیزی می‌باشد که برای پیروان خودشان آشکار نمودند، و از کسانی مانند سید[18] ‌تعجب‌آور است به چیزهای از این قبیل تمسک بجوید، که فقط تخیلاتی است در مقابل روایات متواتر، پس اندیشه کن.

و همچنین از آنچه که برای یاری و نصرت نظریه و رأیش ذکر نموده و آن اینکه قرآن در زمان رسول الله جمع‌آوری شده بود به همین صورت که الان می‌باشد، و استدلال نموده بر اینکه در آن زمان قرآن تلاوت می‌شد، و حفظ می‌‌شد، بطوری که گروهی از صحابه آن را حفظ می‌کردند، و بر پیامبر خوانده و عرضه می‌شد.

و همانا گروهی از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب و غیره قرآن را چندین بار بر پیامبر ختم نمودند با کمترین اندیشه و تفکر، همه اینها دلالت دارند بر اینکه قرآن جمع‌آوری شده بوده و جدا و پراکنده نبوده، و همچنین ذکر نموده است که کسانی که در این زمینه مخالفت نموده‌اند از امامیه و حشویه مخالفت آنان اعتباری ندارد.

زیرا که اختلاف در این مورد منسوب است به گروهی از اصحاب حدیث که روایات ضعیفی نقل کرده‌اند بگمان اینکه صحیح می‌باشد، پس بخاطر این روایت نمی‌توان دست از چیزی برداشت که صحیح بودن آن مقطوع و معلوم می‌باشد.

جواب آن:[19]

اینکه قرآن در زمان پیامبر جمع‌آوری شده بود به نحوه‌ای که الان می‌باشد، ثابت نیست، بلکه درست نیست چگونه جمع‌آوری شده بود در حالی جدا جدا و مرحله مرحله نازل می‌شد، و تمام نمی‌شد مگر به پایان رسیدن عمر رسول الله، و بدرستی که همه جا پخش و نشر شده و در تمام سرزمین به گوشها رسیده که علی (علیه السلام) بعد از وفات پیامبر (صلى الله علیه وسلم) مدتی وقت در خانه نشستند و مشغول جمع‌آوری قرآن شدند، و اما خواندن و ختم کردن آن، همانا آنان[20]، آن چیزی از آن می‌خواندند و ختم می‌کردند که در نزد آنان بود نه همه آن.

و از امور تعجب‌آور و غریب این است که سید درباره این خیالات ضعیف که ظاهر حال خلاف آن است حکم نموده که قطعاً صحیح می‌باشد، زیرا که موافق با خواسته وی بوده، و روایات دیگری که به ما رسیده و نزد ما و مخالفین ما فوق استفاضه و شهرت می‌باشد. آنها را ضعیف قرار داده است و این روایات این قدر زیاد می‌باشد که از صدها گذشته است، با وجود اینکه موافق هست با آیات قرآن و روایاتی که در مقاله گذشته ذکر نمودیم چنانکه ما در آخر فصل اول از این مقدمه ‌مان بیان کردیم، و با وجود اینکه در کتابهای معتبر و معتمد مانند کافی با اسناد معتبر ذکر شده. و همچنین نزدشان در صحاح ایشان مانند صحیح بخاری و مسلم آن دو کتابی که همچنان خودشان تصریح کرده‌اند در صحیح بودن و اعتماد بعد از قرآن می‌باشد، فقط بمجرد اینکه خلاف مقصود می‌باشد، و وی داناتر است به آنچه گفته است.

سپس آنچه که منکرین تحریف به آن استدلال می‌کند از فرموده خداوند:

﴿لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾[21].

و فرموده خداوند:

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[22].

‌سپس جوابش[23] بعد از پذیرفتن ‌اینکه بر مقصود آن دلالت دارد، ظاهر و آشکار است از آنچه که ما بیان نمودیم که همانا اصل قرآن بطور کامل و تمام همچنانکه نازل شده است نزد امام و میراث برای آن از علی (علیه السلام) می‌باشد پس اندیشه کن، و خداوند هدایت می‌دهد[24].




--------------------------------------------------------------------------------

[1]- این تفسیر مقدمة تفسیر «البرهان» بحرانی می‌باشد، چاپ ‌دار الکتب العلمیه – قم – ایران.

ملاحظه: دارالهادی بیروت تفسیر البرهان را مجدداً به چاپ رسانده ولی این مقدمه ابوالحسن العاملی بخاطر اینکه در آن صراحتاً تحریف قرآن ذکر شده حذف نموده است.

[2]- مقصودش صحابه (رضی الله عنهم) می‌باشد.

[3]- سوره آل عمران آیه 110.

[4]- سوره نساء آیه 166 یعنی خداوند گواهی می‌دهد به آنچه که تو نازل کرده است. در باره علی از روی عملش نازل کرده و فرشتگان گواهی می‌دهند.

[5]- سوره هود آیه 17، آیا آن کسی که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد، و به دنبال آن شاهدی او سوی او می‌باشد، و پیش از آن کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود....

[6]- سوره بقره آیه 61: «(موسی) گفت: آیا غذای پست‌تر را به جای غذای بهتر انتخاب می‌کنید، در شهری فرود آیید، زیرا که هر چه خواستید در آنجا برای شما هست».

[7]- سوره مائده آیه 22، «گفتند: ای موسی، در آن سرزمین گروهی ستمگرند، و ما هرگز وارد آن نمی‌شویم، تا آنها از آن خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهیم شد.

[8]- ابن اعتراف یک عالم بزرگ شیعه است که قول به تحریف قرآن از ضروریات مذهب تشیع است.

[9]- مقصودش ابو جعفر محمد بن بابویه قمی ملقب بصدوق می‌باشد و او را به وهم و اشتباه متهم می‌کند هنگامی که تحریف قرآن را انکار نموده است.

[10]- هدف وی اهل سنت می‌باشد، و آنان از طعن و عیبجوی در قرآن کریم، بری می‌باشند.

[11]- از اینجا ابوالحسن عاملی عالم شیعه شروع می‌کند بر رد نمودن بر صدوق، و عذرهای که صدوق برای عدم تحریف قرآن آورده است باطل می‌سازد.

[12]- ادعای کسانی که تحریف را انکار می‌کند.

[13]- مقصود وی طوسی است، که نزد شیعه ملقب به شیخ الطایفه می‌باشد.

[14]- در اینجا ابوالحسن عاملی استدلالات مرتضی که برای رد تحریف قرآن آورده بود رد می‌کند.

[15]- هدفش صحابه (رضی الله عنهم) می‌باشد.

[16]- هدفش صحابه (رضی الله عنهم) می‌باشد.

[17]- هدفش ائمه دوازده‌گانه می‌باشد.

[18]- سید مرتضی «علم الهدی».

[19]- در اینجا ابوالحسن عاملی رد می‌کند بر سید مرتضی بخاطر انکار تحریف.

[20]- یعنی صحابه (رضی الله عنهم).

[21]- سوره فصلت آیه 42.

[22]- سوره حجر آیه 9.

[23]- در اینجا ابوالحسن عاملی بر هر کسی که تحریف قرآن را انکار می‌کند رد می‌کند، و هدفش این است که این دو آیه دلالت بر حفظ قرآن تحریف ندارد.

[24]- تفسیر مرآة الانوار ومشکاة الاسرار، ابوالحسن عاملی ص، 51،50،49.


8- سلطان محمد بن حیدر خراسانی

می‌گوید: بدان که روایت و اخبار بسیاری از ائمه اطهار درباره واقع شدن زیاده و نقص و تغییر و تحریف در قرآن وارد شده است، بطوری که جای شکی درباره صادر شدن چنین سخن از آنان باقی نمی‌گذارد، و تأویل اینکه زیاده و نقص و تغییر در آنچه که از قرآن برداشت نموده‌اند واقع گردیده نه در الفاظ قرآن، این شایسته بزرگان و عاملان نیست در مخاطب قرار دادن عامه مردم زیرا که شخص کامل چنان مردم را مخاطب قرار می‌دهد که در آن فایده عام و خاص باشد.

و همچنین دور کردن و کنار زدن لفظ از معنای ظاهر آن بدون اینکه صارفی وجود داشته باشد، و آنچه که گمان کرده‌اند صارف می‌باشد، و آن اینکه در زمان پیامبر جمع‌آوری شده بوده و اصحاب آن را حفظ می‌کردند و می‌خواندند، و اصحاب اهتمام به حفظ و نگه‌داری آن داشتند از تغییر و تبدیل تا این حدی که قرائت قرآن و چگونگی قرائت شان را ضبط نموده‌اند، پس جواب آن[1]: اینکه یکجا و جمع‌آوری شده بود، مسلم نیست زیرا که قرآن در مدت رسالت پیامبر تا آخر عمر ایشان بطور متفرق و جدا نازل شده است، و روایات بسیاری آمده است که بعضی از سوره‌ها و بعضی از آیات در سال آخر نازل شده است، و آنچه روایت شده که آنان بعد از وفات پیامبر آن را جمع‌آوری نموده‌اند، و همانا علی در منزلش نشست ومشغول جمع‌آوری قرآن بود، بیشتر از آن است که بتوان انکارش نمود. و اینکه آنان قرآن را حفظ کردند و می‌خواندند مسلم است، ولکن حفظ و خواندن آنچه که در دستشان بود، و اهتمام اصحاب بحفظش و حفظ قرائت قرآن و چگونگی قرائتشان، بعد از جمع‌آوری و ترتیبش بود، و همچنان که اسباب حفظ و نگهداریش بسیار بود، همچنین برای منافقین[2] جهت تغییر دادنش فراوان و بسیار بود.

و اما آنچه گفته می‌شود که در این صورت جای اعتمادی برای ما باقی نمی‌ماند، در حالتی که به ما امر شده به اعتماد کردن بر آن، و پیروی از احکامش و تدبر در آیاتش، و پذیرفتن اوامر و نواهی آن، و بر پا داشتن حدودش و عرضه نمودن روایت بر آن، اعتماد بر آن نمی‌شود با وجود این همه روایتی که دلالت می‌کند بر تغییر و تحریف، زیرا اعتماد بر این نوشته، و واجب بودن پیروی از آن و پذیرفتن اوامر و نواهی آن و بر پاداشتن حدود و احکامش، بخاطر روایات بسیاری است که بطور قطعی دلالت می‌کند بر اینکه آنچه بین دو برگ (جلد) می‌باشد همان کتابی است که بر محمد (صلى الله علیه وسلم) نازل شده است، بدون کمی و زیاده و بدون اینکه در آن تحریف شده باشد.

و از این روایت برداشت می‌شود که همانا زیاده و کمی و تغییر اگر در قرآن واقع گردیده باشد مخل به مقصود و باقی آن نمی‌باشد، بلکه می‌گوئیم مقصود مهم از کتاب، دلالت بر عترت و توسل به آنان بوده، و در باقی از آن دلیل و حجتشان اهل بیت می‌باشد، و بعد از توسل به اهل بیت، اگر آنان امر به پیروی از آن نموده برای ما حجت قطعی می‌گردد اگر چه که تغییر داده شده باشد و مخل به مقصودش باشد، و اگر به ایشان متوسل نشویم و یا اینکه امر به پیروی آن نکنند در این صورت توسل به آن و پیروی احکامش و استنباط اوامر و نواهیش، و حدود و احکامش، از طرف خودمان باشد، این کار از جمله تفسیر بالرأی که از آن نهی شده‌ایم شمرده می‌شود اگر چه که تغییر نداده شده باشد[3].



دوست گرامی از اینکه زحمت کشیدید و نظر خودتون رو به جا گذاشتید ممنون. اما خواهشا نام یا نام خانوادگی و یا اسم مستعار از خودتون به جا بگذارید تا بدونیم با کی در حال صحبتیم.
تشکر

سنی چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.sunnijam.blogfa.com

سلام

دوست من

این مطلب را من گذاشتم

دوست من سنی عزیز ممنون از اینکه اطلاع دادید.

حسین دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:24 ب.ظ

اللهم صل علی السید المطهر والشجاع الغضنفر والامام المظفر ابی شبر و الشبیر قاسم طوبی و سقر امام الثقلین امیرالمومنین علی بن ابیطالب وعلی اخیه ابن عمه رسول الله و علی اولاده الاطیبین دوست زیز قران تحریف نشده و تمام بزرگان شیعه احادیث مبتنی بر این موضوع رو جعلی میدونن و ائمه علیهم السلام این قران رو مبری از تحریف میدانند علامه بزرگوار طباطبایی در کتاب مهر تابان در بخش ابحاث قرانی سخنان جالبی رو متذکر شده است حتما ببینید یا علی مدد

حسین عزیز
ممنون از اظهار لطف شما
در پستهای بعدی اصلاح شد و اعلام گردید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد